عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسايل / عباس محفوظي
مشخصات نشر: قم:
نور النور، 1389
مشخصات ظاهري: 468ص.
وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)
شماره كتابشناسي ملي: 2305959
*الف: كلّيه جملاتي كه در آن «بايد»، «لازم است»، «بنا بر اظهر»، «بنا بر اقوي»، «بعيد نيست»، «خالي از وجه نيست» به كار رفته است به منزله فتواي صريح مي باشد و لازم است به آن عمل شود.
* ب: كلّيه جملاتي كه در آن عبارت «بنا بر احوط»، «بنا بر احتياط» به كار رفته است اگر در آن مسأله، قبل از اين كلمات و يا بعد از آن فتوايي داده نشده احتياط واجب است و در غير اين صورت احتياط مستحب مي باشد.
* ج: در هر مسأله اي كه احتياط واجب باشد مُقلّد مي تواند به آن عمل كرده و يا به مجتهد ديگري كه جامع شرايط تقليد بوده و از ديگر مجتهدين اعلم باشد رجوع كند و اين در صورتيست كه مجتهد دوم در آن مسأله احتياط نكرده و فتوا داده باشد.
* د:
در هر مسأله اي كه عبارت «محلّ تأمل است» يا «محلّ اشكال است» به كار رفته به منزله احتياط واجب است؛ بنا بر اين اگر جايز بودن چيزي مورد تأمل يا اشكال بود، احتياط واجب در ترك كردن آن است.
دين اسلام بر اساس اعتقادات صحيح و حقّ و همچنين اعمال و دستوراتي در زمينه هاي گوناگون بنا شده است. در اعتقادات تقليد جايز نيست؛ هم چنين در اعمال و دستورات غيراعتقادي كه ضروري دين باشد تقليد در آن لازم نيست، ولي در غيرضروريّات اگر شخص مجتهد باشد يعني بتواند از روي دلايل شرعي وظيفه خود را تشخيص دهد، بايد طبق نظريه خود عمل كند و در غير اين صورت عقل براي او دو راه معين خواهد كرد:
الف: تقليد يعني طبق فتاوي و نظريات مجتهدي
كه واجد شرايط است
عمل كند.
ب: احتياط يعني بر اساس نظريه تمامي و يا گروهي از مجتهدين وظيفه خود را انجام دهد. به اين معني كه اگر مجتهدي كاري را جايز و ديگري حرام مي داند، آن كار را ترك كند و اگر مجتهدي كاري را واجب و ديگري مباح مي داند، آن را به جا آورد.
تقليد از مجتهدي كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده آزاد، زنده و عادل باشد، جايز است و بنا بر اظهر بايد از مجتهدين ديگر اَعلَم باشد يعني در استنباط احكام الهي تواناتر باشد و يا اينكه از نظر علمي و اجتهاد مساوي ديگر مجتهدين باشد و در صورتي كه شناختن اعلم يا به دست آوردن فتاواي او مشكل باشد مستلزم عُسر و حَرَج باشد مي تواند با رعايت اَلاَعلَم فَالاَعلَم و ساير شرايط، از غيراعلم تقليد نمايد.
اگر دو مجتهد يكي اعلم و ديگري اَورَع باشد و در ساير جهات با هم مساوي باشند، اظهر رجوع به اعلم است و اگر هر دو در علم مساوي باشند ولي يكي اَعدَل و اورع از ديگري باشد، ترجيح قول اعدل خالي از وجه نيست.
مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:
اول:
خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.
دوم:
آن كه دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.
سوم:
آن كه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يااعلم بودن كسي را تصديق كنند؛ بلكه از هر راهي كه انسان اطمينان به اعلم بودن كسي پيدا كند بنا بر اظهر مي تواند به همان اكتفا نمايد.
اگر شناختن اعلم مشكل باشد و انسان گمان به اعلم بودن كسي دارد، در صورتي كه گمانش به حدّ اطمينان برسد بايد از او تقليد كند. بلكه اگر اطمينان براي او حاصل نشد بعيد نيست ترجيحِ كسي كه فقط به اعلم بودن او گمان دارد يا احتمال مي دهد، ولي بهتر اين است كه در اين صورت به قول كسي عمل كند كه موافق احتياط باشد امّا اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند بايد از يكي از آنان تقليد كند.
در صورت مساوي بودن دو مجتهد جايز است انسان در مسائلي كه ارتباطي با هم ندارند، بعضي مسائل را از يكي و بعضي ديگر را از مجتهد ديگر تقليد نمايد.
عدول از مجتهد زنده به مجتهد ديگر، در صورت تساوي دو مجتهد در اعلميّت، در جميع مسائل يا در بعض مسائل كه ارتباطي با هم ندارند، جايز است؛ ولي احوط ترك عدول است مگر به اعلم؛ و حكم اَورَعيّت نيز مانند اعلميّت است.
به دست آوردن فتوا يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:
1 شنيدن از خود مجتهد.
2 شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.
3 شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگوست، اگر اطمينان به كلام او دارد بنا بر احوط.
4 ديدن در رساله مجتهد، در صورتي كه به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد بنا بر احوط
تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده، جستجو لازم نيست ولي اگر بعداً معلوم شود كه فتوايش عوض شده بود، بايد نسبت به گذشته، به وظيفه عمل نمايد.
اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد، مقلِّدِ آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوا ندهد و بفرمايد:
احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلا بفرمايد:
«احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني «سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرْ» بگويند مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا بنا بر احتياط واجب به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر و يا مساويست با احراز ساير شرايط تقليد عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد:
«مسأله محل تأمّل يا محل اشكال است».
اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوا داده احتياط كند مثلا بفرمايد:
«ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند»، مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، بلكه بايد يا به فتوا عمل كند، يا به احتياطِ بعد از فتوا كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد.
فقها حيات را شرط مي دانند؛ يعني مي گويند براي ابتداي تقليد بايد از مجتهد زنده تقليد كرد اما اگر مرجع تقليد انسان از دنيا رفت در اين كه آيا مي تواند بر تقليد او باقي بماند يا بايد به مجتهد زنده مراجعه نمايد، اختلاف است پس اگر كسي دراين مسأله مجتهد بود، طبق نظر خودش عمل مي كند و گرنه طبق نظر مجتهد زنده اَعلَم عمل مي نمايد.
باقي ماندن بر تقليد ميّت در مسائلي كه در آنها تقليد و عمل كرده است، در صورتي كه مجتهدِ از دنيا رفته با مجتهد زنده از نظر علمي مساوي باشند، بنا بر اقوي جايز است، هر چند با اجازه مجتهدي ديگر بر تقليد باقي بوده و عمل كرده باشد و اگر مجتهدي كه از دنيا رفته اعلم باشد واجب است بر تقليد او باقي بماند و اگر مجتهد زنده بعداً اعلم شد واجب است در تمامي مسائل به او عدول نمايد.
اگر مسائلي را از مجتهد ميت ياد گرفته و بنا داشته عمل كند، چنانچه عمل نكرده و يا شك در عمل كردن دارد در صورت بقاء بر تقليد ميت نمي تواند در آن مسائل بر تقليد باقي بماند هرچند مجتهد ميت اعلم باشد.
شخصي كه مقلد مرجعي بوده و بعد از وفات او بر طبق نظر مرجعي ديگر بر تقليد باقي مانده، ولي در بعضي از فتاوي (از قبيل بلاد كبيره و شب مهتاب يا هر مسأله ديگر به مرجع دوم عدول كرده، بعد از وفات مرجع دوم، در صورت بقاء، نمي تواند در اين مسائل به مرجع اول برگردد ولي مي تواند به تقليد مرجع دوم باقي باشد.
كسي كه مقلد مرجعي بوده و بعد از وفات او به فتواي مرجعي ديگر به تقليد اول باقي بوده، پس از وفات مرجع دوم، در صورت جواز بقاء، تنها در مسائلي كه طبق فتواي مجتهد اول عمل كرده مي تواند باقي بماند و اگر چند مرجع داشته و بعد از وفات هر كدام طبق موازين از ديگري تقليد كرده و با اجازه بعدي بر تقليد باقي مانده و در نتيجه از هر مجتهد چند مسأله عمل كرده است، در آن مسائل مي تواند بر تقليد مجتهدين قبلي باقي بماند ولي در هر صورت در مسائلي كه عمل نكرده بايد به فتواي مجتهد زنده عمل كند.
شخصي كه مقلد مرجعي بوده، بعد از فوت آن مرجع اگر احراز و يا احتمال اعلميت ميت در بين نباشد، رجوع به مجتهد زنده جايز است؛ و در صورتي كه مجتهد زنده اعلم باشد يا احتمال اعلميت او در بين باشد رجوع به او واجب است.
مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.
اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد يا اگر احتياط ممكن است به احتياط عمل نمايد بلكه اگر احتياط ممكن نباشد چنانچه از انجام عمل محذوري لازم نيايد مي تواند عمل را به جا آورد. پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا مخالف نظر مجتهد بوده، بايد دوباره انجام دهد.
اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده ولي اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را
برطرف كند.
اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است، يا عمل او با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواي مجتهدي كه فعلا بايد از او تقليد كند مطابق باشد و عباداتي را كه قبلا انجام داده با قصد قربت انجام داده باشد.
آب يا مطلق است يا مضاف آب مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:
1 آب كر.
2 آب قليل.
3 آب جاري.
4 آب باران.
5 آب چاه
آب كر بنا بر اقوي مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتر است و كافيست به حسب كيلو 740 / 376 كيلوگرم باشد و به حسب ليتر هم به همين مقدار مي باشد
اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس به آب كر برسد و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود
اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود و تا وقتي كه مضاف نشده، پاك كننده است.
اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.
آب فوّاره اگر متصل به كر باشد، آب نجس و هر متنجس را كه قابل تطهير با آب است پاك مي كند، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد، آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بهتر اين است كه آب فوّاره با آن آب نجس، مخلوط گردد.
اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد، پاك است.
اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.
آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند كه از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعني نجاست را پاك مي كند در صورتي كه تفاوت بين آبي كه الان هست و آنچه قبلا بوده كم باشد و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود. اما آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر رسيده يا نه، حكم آب كر را ندارد.
كر بودن آب به سه راه ثابت مي شود:
مسألة خود انسان يقين كند يا اطمينان داشته باشد بنا بر اظهر
2 دو مرد عادل خبر دهند.
3 كسي كه آب در اختيار اوست بگويد آب كُر است. مثلا صاحب منزل بگويد:
حوض منزل كُر است.
آب قليل، آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد و آب باران در حال باريدن هم نباشد.
اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر از بالا با فشار بلكه با مطلق حركت از بالا به پايين روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد؛ و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود در صورتي كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود و اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مي شود.
آب قليلي كه براي بر طرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كنند. ولي آبي كه با آن مخرج غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:
1 بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.
2 نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.
3 نجاست ديگري مثل خون يا بول با غائط بيرون نيامده باشد.
4 ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.
5 بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.
آب جاري، آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.
آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.
اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن، كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده، نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر اگر باندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.
آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري را دارد، يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.
آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري را دارد.
چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.
آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن باندازه كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.
آب لوله هاي حمام كه از شيرها و دوشها مي ريزد و آب لوله هاي ساختمان، اگر متصل به كر باشد در حكم آب كر است.
آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.
اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد بلكه بايد بنا بر احوط طوري باشد كه بگويند باران مي آيد، وبه حدّ جريان برسد؛ و اگر زمين طوريست كه آب به آن جريان پيدا نمي كند، كافيست به حدي ببارد كه اگر زمين سخت بود بر آن جاري مي شد.
اگر باران، به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد، نجس مي باشد.
اگر بر روي بام عمارت عين نجاست باشد تا وقتي باران بر بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد در صورتي كه صفات عين نجس را نداشته باشد و مضاف نشده باشد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.
زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و در موقع آمدن باران به جاي نجسي كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك مي كند، اگر مضاف يا متغير به نجاست نشده باشد.
خاك نجسي كه به واسطه باران گِل شود پاك است، اگر آب باران به همه خاك برسد و بنا بر احوط موقع مخلوط شدن با خاك، مضاف نشده باشد.
هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.
اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد، مگر اين كه آب مضاف يا متغيّر شود.
اگر آب باران بعد از آن كه از باريدن افتاد، در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود.
آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها به چاه، به مقداري كه در كتاب هاي مفصل گفته شده از آن چاه آب بِكشند
اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنا بر احتياط واجب آن آب موقعي پاك مي شود كه به آبي كه از چاه مي جوشد متصل باشد.
آب مضاف كه معني آن گفته شد چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
آب مضاف هرقدر زياد باشد اگر ذره اي نجاست به آن برسد، نجس مي شود البته در موارد متعارف كه احتمال نجس شدن به وسيله ملاقات داده شود ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد. مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است. بلكه در بعضي از موارد كه آب مضاف جريان دارد، اگر قسمت آخر آب، نجس شود نجس شدن قسمت اوّل آن، خالي از تأمل نيست اگر چه سطح اوّل و آخر آب يكي باشد و از بالا به پايين جريان نداشته باشد، در صورتي كه عرفاً به سبب ملاقات، تأثر و انفعال حاصل نشود، بلكه نجس نشدن قسمت اول خالي از وجه نيست.
اگر آب مضافِ نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود، كه ديگر به آن آب مضاف نگويند بلكه مردم بگويند آب است بدون ضميمه كردن كلمه ديگري به آن)، پاك مي شود
آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه و با مختصر تحقيق و بررسي هم نشود وضع آن را روشن كرد، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.
آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود
آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران هنگام باريدن، از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود و اگر قبل از اتصال به كر يا جاري يا باريدن باران تغيير از بين برود همين قدر كه آب كر يا جاري به آن متصل شود و يا آب باران به آن برسد پاك مي شود و لازم نيست با آن مخلوط شود
اگر چيز نجس را در كر يا جاري آب بكشند آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن مي ريزد پاك و پاك كننده است
آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است و پاك كننده نيز هست و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه
نجس است
نيم خورده سگ خوك و كافر نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك است ولي خوردن آن مكروه مي باشد.
واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند
لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند بلكه در غير نماز با دست هم اگر آن را بپوشاند كافي است
موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد
بنا بر احتياط نبايد موقع تخلي طرف جلو بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد هرچند عورت را از قبله بگرداند و اگر جلو بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را هم رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.
در موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكال ندارد ولي اگر در موقع استبراء بول از مخرج بيرون آيد يا اينكه بداند بول يا آب مشكوكي در حال استبراء خارج خواهد شد در اين حال رو به قبله و پشت به قبله بودن، حرام است.
اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند ناچار شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از جهت ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد
احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند ولي اگر خود بچه بنشيند جلوگيري از او واجب نيست
تخلي در چهار مكان حرام است:
1 در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند
2 در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.
3 در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها.
4 روي قبر مؤمنين يا ساير مقامات مقدسه ديني و مذهبي، در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.
در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:
1 با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.
2 نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.
3 اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد
در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد اگر چه شستن با آب بهتر است
مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است ولي كساني كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد و يا اينكه از مخرج طبيعي مي آيد ولي از محلي كه معمولا نجس مي شود به جاهاي ديگر نيز برسد احتياط واجب آن است كه بعد از برطرف شدن بول دو مرتبه بشويند و زن نيز حكم مرد را دارد
اگر مخرج غائط را با آب بشويند بايد چيزي از غائط در آن نماند ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند دوباره شستن لازم نيست
هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج با شرايطي كه ذكر مي شود برطرف كنند بنا بر اظهر مخرج پاك مي شود و نماز خواندن مانعي ندارد و چنانچه چيزي هم به آن برسد نجس نمي شود و ذره هاي كوچك و لُزوجت محل اشكال ندارد مگر اينكه آن مقداري كه معمولا به وسيله سنگ و كهنه از بين مي رود باقي بماند
لازم نيست با سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافي است، بلكه اگر با يك مرتبه هم غائط برطرف شد كفايت مي كند و اگر با سرگين يا استخوان پاك كنند بنا بر اظهر پاك مي شود
پاك كردن مخرج غائط با چيزهاي مقدس كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا يا پيامبران بر آن نوشته شده حرام است و ممكن است در صورت علم و عمد موجب كفر شود كه در اين صورت به سبب كافر شدن تمام بدن نجس مي شود ولي در صورت عدم علم و عمد، يا غفلت يا خوانا نبودن نوشته اظهر حصول طهارت است
اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده احتياط واجب آن است كه خود را تطهير نمايد
اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه نمازي كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند
استبراء
استبراء عمليست مستحب كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و يك قسم آن كه مطابق احتياط است به اين صورت مي باشد كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند
آبي كه بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن «مَذْي» مي گويند و آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن «وَذْي» گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن «وَدْي» مي گويند اگر بعد از خروج بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها و يا مخلوط است پاك مي باشد
اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد، باطل مي شود ولي اگر شك كند استبرائي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.
كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرا نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.
اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است
براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه پاك مي باشد و وضو و غسل او را هم باطل نمي كند
آداب تخلي
مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلي اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن اول پاي راست را بگذارد؛ و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.
نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي مكروه است ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و همچنين در موقع تخلي، نشستن روبروي باد و در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد مكروه است و چيز خوردن و توقف زياد در مكان تخلي و تطهير كردن با دست راست نيز مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلي ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد كراهت ندارد
ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصاً آبِ ايستاده مكروه است
خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر به حدّي ضرر برساند كه در حكمِ ضرر زدنِ حرام باشد، نبايد خودداري كند.
مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.
نجاسات ده چيز است:
1 بول.
2 غائط.
3 مَني.
4 مردار.
5 خون.
6 و 7: سگ و خوك.
8 كافر.
9 شراب.
10 فقّاع.
و مسائل مربوط به عرق جنب از حرام و عرق شتر نجاستخوار نيز در ادامه همين مسائل خواهد آمد.
بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است و بنا بر احتياط از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد در صورتي كه عُسر و حرج لازم نمي آيد اجتناب نمايند ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است
فضله پرندگان حرام گوشت نجس است و فضله خفاش بنا بر احتياط نجس است.
بول و غائط حيوان نجاستخوار كه عادت به خوردنِ فقط نجاست انسان بدون اختلاط به چيز ديگري پيدا كرده تا زماني كه استبراء نشده است نجس است و نيز حيواني كه انسان آن را وَطْي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك روئيده شده است، ممكن است ملحق به نجاستخوار باشد.
مني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.
مردار حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.
چيزهايي از مردار مثل پشم، مو، كرك، استخوان و دندان كه روح ندارند، پاك مي باشند.
اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد، در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.
پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده اگر چه آنها را بكَنند پاك است ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند
تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد پاك است و بنا بر احتياط بايد پوست روي آن سفت شده باشد ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد
اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.
دواجات مايع عطر روغن واكس و صابوني كه از كشورهاي غيراسلامي مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است
گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود پاك است و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد. ولي اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.
خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.
اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد آن خون نجس است و همچنين چيزي كه با آن خون ملاقات كند آن هم نجس است
از خوني كه در تخم مرغ مي باشد بنا بر احتياط بايد اجتناب كرد ولي اگر خون در زرده باشد سفيده پاك است و اگر در سفيده باشد زرده پاك است
خوني كه هنگام دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.
خوني كه از لاي دندان ها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است.
خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند نجس است و در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و رويش دست تر بكشند همان طوري كه وضو يا غسل جبيره اي مي نمايند.
اگر انسان نداند كه زير پوست خون مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است.
اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده آن نيست
زردابه اي كه درحال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است و به آن خون زرد نيز نگويند، پاك است. اما اگر قبلا مي دانستيم خون بوده ولي حالا شك در خون بودن آن داشته باشيم، نجس است.
سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند همه اجزاء حتي مو استخوان پنجه ناخن و رطوبت آنها نجس است ولي سگ و خوك دريايي پاك است
كسي كه منكر خدا يا براي خدا شريك قائل است يا پيامبري حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبداللّه (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) را قبول ندارد و همين طور كسي كه ايمان به خدا و پيامبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نداشته باشد، كافر و نجس مي باشد همچنين كسي كه يكي از ضروريّات دين اسلام مثل نماز يا روزه را با علم به اينكه ضروري دين است انكار نمايد نجس مي باشد و اگر از روي تقصير نداند و انكار نمايد احتياطاً بايد از او اجتناب كرد
تمام بدن كافر، حتي مو، ناخن و رطوبتهاي او نجس است.
اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچه نيز پاك است.
كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلا نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.
اگر كسي اعم از مسلمان و غيرمسلمان به يكي از دوازده امام ( عليهم السلام ) دشنام دهد، يا با آنان دشمني نمايد، نجس است.
شراب و هرچيزي كه زيادِ آن انسان را مست مي كند چنانچه به خودي خود مايع باشد نجس و خوردن آن حرام است اگر چه كم باشد يا مست كنندگي آن خفيف باشد ولي اگر مثل بنگ و حشيش مايع نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه مايع شود پاك است
اشيائي كه الكل دارند، الكل صنعتي، تزريقاتي و عطرهايي كه احياناً الكل دارند، پاك اند
اگر انگور و آب انگور به واسطه پختن يا غير آن، جوش بيايد بنا بر اقوي و احوط نجس و خوردنش حرام است و بايد از آن اجتناب نمود
خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر خود به خود يا با پختن جوش بيايند، پاك است و خوردن آنها جايز مي باشد.
فُقّاع كه غالباً از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند نجس و خوردن آن حرام است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماءالشعير مي گويند پاك مي باشد.
عرق جنب از حرام نجس نيست ولي بنا بر اظهر و احوط با بدن يا لباسي كه به آن آلوده شده تا خشك نشده است نماز نخوانند.
اگر در زماني كه نزديكي با زن حرام است مثلا در روزه ماه رمضان يا در حال حيض با زن خود نزديكي كند در صورتي كه عرق او خشك نشده و اگر وظيفه اش تيمم باشد تيمم نكرده بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در حال نماز اجتناب نمايد و اگر تيمم كرده بنا بر اظهر اجتناب از عرقي كه بعد از تيمم فوق حاصل شده حتي اگر خشك نشده باشد لازم نيست
اگر جنب از حرام بدون عذر به جاي غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در حال نماز
اجتناب نمايد.
اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند بايد از عرق خود اجتناب كند و اگر اول با حلال نزديكي كند و سپس از حرام جنب شود مي تواند با آن نماز بخواند.
عرق شتر نجاستخوار بنا بر اظهر پاك است اگر چه احتياط مستحب در اجتناب است؛ ولي اگر حيوانات ديگر نجاستخوار شوند، اجتناب از عرق آنها لازم نيست.
نجاست هرچيز از سه راه ثابت مي شود:
1 آنكه خود انسان يقين يا ظن اطمينان آور پيدا كند كه چيزي نجس است و گرنه لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين در قهوه خانه و مهمانخانه هايي كه مردمان بي مبالات و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، غذا خوردن اشكال ندارد.
2 كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است و از گفته او اطمينان حاصل گردد، مثلاً همسر يا خدمتكار بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد.
3 آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و همچنين اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.
اگر به واسطه ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند مثلا نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه بايد مسأله را بپرسد يا احتياط نمايد ولي اگر با اينكه مسأله را مي داند در چيزي شك كند كه پاك است يا نه مثلا شك كند كه آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان پاك مي باشد
اگر چيز پاك به نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تَر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود. ولي اگر دست انسان به بدن ميّتي كه هنوز او را غسل نداده اند برسد اگر چه بدن ميت خشك باشد، احتياط در اين است كه دست را بشويد.
اگر چيز پاكي به نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك، نجس نمي شود.
دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود ولي اگر يكي از آنها قبلا نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي با رطوبت به آن برسد نجس مي شود.
زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.
هرگاه شيره و روغن، مايع باشد به طوري كه اگر قدري از آن برداشته شود جاي آن پُر مي شود همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود ولي اگر مايع نباشد و يا اينكه مايع باشد ولي نجاست به جاي ديگر سرايت نكند نجس نمي شود
اگر مگس يا حيواني مانند آن، روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است
اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود هر جا كه عرق نجس به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است
اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد اگر خون داشته باشد جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجسِ اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.
اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود ولي اگر آب آفتابه از داخل به بيرون با فشار جريان داشته باشد يا احتمال برود كه نجاست بيرون به داخل سرايت نمي كند، حتي اگر سطح آب بيرون و داخل مساوي هم باشد، آب آفتابه نجس نمي شود.
نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.
اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه نجس شدن موجب بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.
گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.
نوشتن قرآن با مركّب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد، حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به وسيله تراشيدن و مانند آن، كاري كنند كه عين مركب نجس از بين برود و ورق متنجس به آن، آب كشيده شود
احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خودداري كنند و اگر قرآن در دست اوست در صورت امكان از او بگيرند.
اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) يا امام ( عليه السلام ) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد بر كسي كه آن را انداخته واجب است و اگر او اين كار را نكرد يا نتوانست انجام دهد، بر ديگران واجب مي شود و خرج آن از بيت المال داده مي شود و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، كساني كه مطلع هستند نبايد به آن مستراح بروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است. ولي وجوب اعلام محل تأمل است و همچنين اگر تُربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد تا وقتي يقين نكرده اند كه كاملا از بين رفته نبايد به آن مستراح بروند
خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال در صورتي كه ضرر داشته باشد حرام مي باشد بلكه اگر ضرر هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن خودداري كنند و همچنين است چيزهايي كه پاك است ولي خوردنش حرام است بنا بر احتياط ولي خوراندن غذاهايي كه نجس شده است به طفل حرام نيست امّا احتياط مستحب در اجتناب است
فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند اشكال ندارد ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده يا خريدار آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند بايد نجاستش را به آنها بگويد و اگر بداند كه آن را در كار حرامي استعمال مي كند اصل فروختن يا عاريه دادن محل اشكال است
اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد مگر اين كه با او طوري معاشرت داشته باشد كه اگر نگويد لوازم مشترك بين آن دو نجس خواهد شد
اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است لازم نيست به آنان بگويد مگر اينكه مثل مسأله فوق با آنها معاشرت داشته باشد.
اگر صاحبخانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد. اما اگر يكي از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند به واسطه نگفتن، لوازم خود او هم نجس مي شود بايد بعد از غذا به آنان بگويد.
چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر چه بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست جستجو كند.
اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباس كه از هر دو استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند
اگر چيزي را كه عاريه گرفته نجس شود، اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند واجب است به او بگويد
بچه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد اگر چه زمان تكليفش هم نزديك باشد اگر بگويد چيزي را آب كشيدم بايد دوباره آن را آب كشيد مگر اينكه انسان بداند آن را درست آب كشيده است ولي اگر بگويد چيزي كه در اختيار اوست نجس است احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند
يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات گويند:
1 آب7 اسلام
2 زمين8 تبعيت
3 آفتاب9 برطرف شدن عين نجاست
4 استحاله و انقلاب10 استبراء حيوان نجاستخوار
5 كم شدن دو سوم آب انگور11 غايب شدن مسلمان
6 انتقال
و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده ذكر مي شود.
آب
آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:
اول:
مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمي كند.
دوم:
پاك باشد.
سوم:
وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود، مگر اينكه قبل از مضاف شدن چيز نجس پاك شده باشد و آب هم بو يا رنگ يا مزه نجاست را نگرفته باشد.
چهارم:
بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست يا چيزي كه نجس شده و پاك نشده است در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر شرط هاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.
ظرفي كه به غير بول نجس شده اگر يك مرتبه شسته شود پاك مي شود حتي اگر با آب قليل باشد بنا بر اقوي ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن، آب يا چيز مايع ديگر خورده اظهر اين است كه اگر با خاكِ ممزوج با آب، خاك مالي شود و بعد از آن دو مرتبه با آب قليل، يا يك مرتبه با آب كر يا جاري شسته شود كافيست و احوط آن است كه قبل از همه اينها با خاك تنها خاك مالي شود و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته شود بنا بر احتياط بايد پيش از شستن خاك مال كرد
اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و به راحتي نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه به چوبي بپيچند و به وسيله آن، خاك را درون آن ظرف بمالند و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد ولي ممكن است خاك مالي را با حركت دادن شديدِ خاكِ ممزوج با آب در همه اطراف داخل ظرف انجام داد
ظرفي را كه خوك از آن چيز مايع بخورد با آب قليل بنا بر احتياط بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري نيز بنا بر احتياط واجب هفت مرتبه بايد شست و بنا بر اظهر لازم نيست آن را خاك مال كنند و نيز بنا بر احتياط واجب ليسيدن خوك مانند آب خوردن آن است
اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند بنا بر احتياط بايد سه مرتبه بشويند ولي بنا بر اقوي شستن يك مرتبه كافي است
كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد بخشكانند و بعد به قدري در آب كر يا جاري بگذارند كه آب به تمام آن فرو رود و احتياط مستحب اين است كه دو مرتبه بلكه سه مرتبه در آب به همين صورت قرار دهند، مخصوصاً اگر به شراب و يا مردن موش بزرگ صحرايي نجس شود
ظرفي را كه به غير بول نجس شده با آب قليل به دو صورت مي توان آب كشيد:
اول:
آن كه بنا بر اقوي يك مرتبه از آب پر كنند و خالي كنند
دوم:
يك بار قدري آب در آن بريزند و آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند
و اگر به بول نجس شده باشد اين كار را دو بار انجام دهند
اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه يك مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند بنا بر اظهر پاك مي شود و همچنين است اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و بايد آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند.
اگر مِس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مي شود.
تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شده آب در آن بريزند كافيست و بهتر است كه گودالي ته آن حفر كنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند
اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود؛ و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را اگر با آب قليل شسته شود طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.
اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود و در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد و غساله آبيست كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد .
اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و شستن و فشار دادن آن لازم نيست و بنا بر احوط بايد شير كافر و شير نجس و شير غير پسر نيز نخورده باشد و احوط اين است كه به وسيله آب ريختن خود بول از بين برود يا اينكه قبلا خشك شده باشد
اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود و اگر با آب قليل چيزي را مي خواهند پاك كنند بهتر اين است كه دو مرتبه آن را بشويند ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.
اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست اگر آب به همه جاي نجس رسيده باشد پاك مي شود و اگر با آب قليل آب بكشند در هر دفعه كه شسته مي شود، بنا بر احوط بايد غساله را خارج كنند.
اگر ظاهر گندم برنج صابون و مانند اينها نجس شود به وسيله آب قليل يا فرو بردن در آب كر و جاري پاك مي شود؛ و اگر باطن آنها نجس شود با آب قليل ظاهر آنها پاك مي شود ولي باطن آنها پاك نمي شود، مگر اينكه در كر يا جاري به قدري بماند كه آب به باطن آنها نفوذ كند يعني آب به هر جايي از باطن كه يقين دارد نجاست به آنجا رسيده بود، برسد و بنا بر احوط بايد آب مطلق به باطن آنها برود نه آب مضاف و قبلا آنها را براي تطهير باطن خشك كنند
اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است
اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و يك مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد بعد از آن كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.
لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مي شود اگر چه موقع فشار دادن آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد و همچنين است در شستن با آب قليل با ساير شرايط
اگر لباسي را در آب كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلا لجن در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس
پاك است
اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خرده گِل يا اشنان در آن ديده شود پاك است ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است اشنان گياهيست كه در شستشو استفاده مي شود .
هرچيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است
حناي نجس را اگر به سر يا ريش ببندند بعد از شستن ريش و سر، رنگ آن پاك است و آنچه از اجزاء كوچك آن باقي بماند بعد از شستن ظاهر آنها پاك مي شود.
اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.
غذاي نجسي كه لاي دندان ها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود در صورتي كه يقين كند آب مطلق به همه جاي نجس رسيده، با تعدد در آنچه تعدد در آن لازم است.
اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند بنا بر احتياط واجب بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود اگر چه محتاج به تعدد شستن نباشد در صورتي كه آب در لابلاي موها فرو رفته باشد
اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند اطراف آن جا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آن جا نجس مي شود با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود و در صورتي كه بيش از يك مرتبه بايد شسته شود آب دوم بايد به تمام جاهايي كه آب اول رسيده و با آن نجس شده بود برسد؛ و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مي شوند.
چيز نجسي را كه عين نجاست در آن نيست اگر زير شيري كه متصل به كُر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد با آب شير پاك مي گردد امّا اگر آبي كه از آن مي ريزد در اول زمان اتصال بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد
اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده بنا بر احتياط واجب بايد دوباره آن را آب بكشد، مگر آن كه احتمال بدهد كه بعد از علم به نجاست متوجه بوده كه بايد عين را برطرف نمايد.
زميني كه آب روي آن جاري نمي شود اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد بلكه فقط ظاهر آن پاك مي شود و زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود با آب قليل پاك مي شود اما زير ريگ ها نجس مي ماند
زمين سنگفرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد ولي براي اخراج غساله بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آنجا بايد گودالي حفر كنند كه آب در آن جمع شود؛ بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند
اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.
اگر از شكر آب شده نجس، قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.
زمين
زمين با پنج شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:
اول:
آن كه زمين بنا بر احوط از عين نجاست و آنچه در حكم نجاست است پاك باشد بنا بر اين زميني كه آلوده به بول شده و هنوز تطهير نشده پاك كننده نيست هرچند خشك شده باشد
دوم:
آن كه زمين خشك باشد و رطوبتي كه سرايت به جاي ديگر كند نداشته باشد بنا بر احوط
سوم:
آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين يا به هر سبب ديگري برطرف شود
چهارم:
آن كه زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد پس با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود
پنجم:
آنكه كف پا و ته كفش به واسطه راه رفتن نجس شده باشد پس اگر به واسطه غير راه رفتن نجس شده باشد بنا بر اظهر به واسطه راه رفتن پاك نمي شود
پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده يا هرچيزي كه به آن زمين نگويند محل اشكال است و اظهر بقاء نجاست است
بعد از برطرف شدن عين نجاست بنا بر اظهر تماس كف پا و ته كفش با زمين كافيست اگرچه راه رفتن و ماليدن صدق ننمايد ولي براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند اگرچه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين عين نجاست برطرف شود
لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به وسيله راه رفتن پاك مي شود
بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود پاك مي گردد
كسي كه با دست و زانو راه مي رود اگر دست يا زانوي او نجس شود با راه رفتن پاك مي گردد و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و گاري و مانند اينها بنا بر اظهر
اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ نجاست در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد ولي ذرّه هاي كوچك كه معلوم باشد اشكال دارد.
درون كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود ولي جورابي كه به جاي كفش از آن استفاده مي شود با راه رفتن پاك مي شود اگر چه جوراب از پوست درست نشده باشد
آفتاب
آفتاب با پنج شرط، زمين و ساختمان و چيزهايي مانند درب و پنجره كه در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند پاك مي كند:
1 چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند
2 اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند
3 چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد
4 آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد
5 آفتاب مقداري از زمين و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه با هم خشك كند پس اگر يك بار بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير يا درون آن را
خشك نمايد فقط روي آن پاك مي شود و زير و درون آن نجس مي ماند
منقولاتي كه در اصل از زمين بوده ولي به صورتي درآمده كه در حال حاضر به آن «زمين» نمي گويند، مثل كوزه و تسبيح و مُهر به آفتاب پاك نمي شود و آنچه در حال حاضر از زمين شمرده مي شود مانند پاره سنگ و امثال آن، با آفتاب پاك مي شود هرچند منقول قابل نقل و انتقال باشد
آفتاب، درخت و گياه و حصير نجس را پاك مي كند.
اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه و يا شك كند كه تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه و يا شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه آن زمين نجس است مگر اينكه از قبيل شك در تطهيراتي باشد كه زمان آن گذشته و در زمان تطهير شك نكرده است، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه كه در اين صورت پاك است
اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.
استحاله و انقلاب
اگر چيز نجس استحاله شود يعني جنس آن به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند و يا آرد نجس را نان بپزند پاك نمي شود
بخار و دود و شعله اي كه از چيز نجس يا متنجس بر مي خيزد پاك است ولي اگر بخار به صورت عرق و مايع درآيد، چه از نجس باشد و چه از متنجّس، نجس است؛ و نيز بنا بر احتياط واجب بايد از ذرّات چربي و روغني كه از دود نجس و متنجس حاصل مي شود و بر سطوح مجاور آن مي نشيند اجتناب شود.
كوزه گِلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از زغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند
چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است
اگر شراب به خودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد در صورتي كه شراب با چيز نجس ديگري مخلوط نشده باشد و اين از مطهّريّت انقلاب است
سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است و در طهارت آن بعد از انقلاب به شراب و انقلاب شراب به سركه
تأمل است
اگر پوشال ريز انگور يا خرما با آنها باشد و سركه بريزند اشكال ندارد و نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند بنا بر اظهر اشكال ندارد
كم شدن دو سوم آب انگور
آب انگوري كه جوش آمده پيش از آن كه دو سوم آن به واسطه جوشيدن كم شود و يك سوم آن باقي بماند، بنا بر اقوي و احوط نجس است و بنا بر اظهر و احوط فرقي نيست در اين كه به وسيله آتش جوش بيايد يا به وسيله ديگر ولي همين كه دو سوم آن كم شد يا مبدّل به سركه گرديد، پاك مي شود.
اگر مثلا در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و اثري از شيرينيِ دانه انگور در آن نباشد و بجوشد پاك و خوردن آن حلال است
چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور اگر جوش بيايد نجس نمي شود و نيز اگر شك در جوشيدن آب انگور داشته باشيم پاك و خوردن آن حلال است اما اگر يقين به جوشيدن آب انگور پيدا شد بايد يقين به كم شدن دو سوم آن يا سركه شدن آن پيدا كنيم تا پاك و حلال شود
هرگاه انگور را در ميان تيزاب بگذارند كه سبزه شود در صورتي كه علم به جوشيدن حاصل نشود پاك است
انتقال
اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است تا وقتي كه چنين است نجس مي باشد
اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكُشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است يا معلوم نباشد كه به آن خون پشه مي گويند يا خون انسان نجس مي باشد
اسلام
اگر كافر شهادتين بگويد يعني أَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ الله و أَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله يا معناي اين دو جمله را به زبان ديگري بگويد مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است و اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او باشد بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد ولي اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد لازم نيست جاي آن را آب بكشد
اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد آن لباس نجس است ولي اگر در بدن او باشد بنا بر اظهر پاك مي شود
اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه پاك است ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده نجس بودن او خالي از وجه نيست
تبعيّت
تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجسِ ديگر پاك شود و همين طور است كودكي كه در جنگ با مسلمانان از كفار اسير مي شود كه به سبب تبعيت مسلمان اسير كننده پاك مي گردد
اگر شراب سركه شود اطراف داخل ظرف نيز با پاك شدن آن پاك مي شود
تخته يا سنگي كه روي آن، ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود
كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود
اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود آبي كه در آن مي ماند
پاك است
ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن، روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.
برطرف شدن عين نجاست
اگر بدن حيواني و يا منقار مرغي به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود چنانچه آنها برطرف شوند بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل داخل دهان و بيني مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود آب كشيدن داخل دهان لازم نيست ولي اگر دندان مصنوعي در دهان نجس شود بايد آن را آب بكشند
اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده يا نه آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد ظاهر آن نجس مي شود
استبراء حيوان نجاستخوار
بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است چنانچه در مسأله 90 گفته شد و اگر بخواهند پاك شود بايد آن حيوان را استبراء كنند يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر به آن نجاستخوار نگويند نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند
غايب شدن مسلمان
اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان با آن چيزي كه در اختيار اوست غايب گردد و انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه اي مثلا آن چيز در آب جاري افتاده پاك شده است، اجتناب از آن لازم نيست.
اگر خود انسان يقين كند چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه
كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در اختيار او باشد اگر بگويد آب كشيدم در صورتي كه ظن به خلافِ گفته او نباشد آن لباس پاك است
اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند مي تواند به گمان اكتفا نمايد و در صورتي كه مي تواند يقين تقديري متعارف را تشخيص دهد آن مقدم است يعني با اين كه يقين پيدا نمي كند، به مقداري بشويد كه ساير مسلمان ها مي شويند و بيش از آن لازم نيست .
ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است در صورتي كه بداند ظرف موجب نجاست خوردني مي شود ولي اگر علم نداشت بنا بر احتياط اجتناب كند و همچنين نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كند بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر چه ظرف هم نباشد در استعمالاتي كه مشروط به طهارت نيست هم استعمال نكنند
خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ولي نگهداري و يا استعمال آنها در زينت اطاق حرام نمي باشد و در غير زينت محل احتياط است.
ساختن ظرف طلا و نقره براي استعمالِ حرام، حرام است و در غير اين صورت حرام نيست و نيز مزدي كه براي آن مي گيرند حرام نيست
خريد و فروش ظرف طلا و نقره براي غير استعمالات حرام اشكالي ندارد و پول و عوضي هم كه فروشنده مي گيرد حرام نيست.
گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.
استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال دارد، اگر چه به حدي نباشد كه دو ظرف متصل به حساب بيايد.
اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه عرفاً به آن ظرف ظرف طلا يا نقره نگويند استعمال آن مانعي ندارد
اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد اين استعمال جايز است ولي اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالي كردن ظرف اول براي آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست اين استعمال حرام مي باشد
استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري براي غير وضو و غسل اشكال ندارد
استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.
استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن و عطردان و سرمه دان اگر از طلا و نقره باشد خالي از اشكال نيست بلكه اظهر در عطردان و سرمه دان منع است.
در وضو واجب است با نيت صورت و دست ها را بشويند و جلو سر و روي پاها را مسح كنند
درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شُست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شَست يعني انگشت مياني كه وسطي و انگشت بزرگ كه ابهام است قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را هم نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد و ميزان در رستنگاه مو و در انگشتان افراد مستوي الخلقه و عادي مي باشد پس كساني كه رستنگاه مو يا انگشتان آنها غيرعادي است در مقدار شستن افراد عادي را ميزان قرار دهند
اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو يا وقت شستنِ آنها وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.
اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد علاوه بر شستن ظاهر موها، بنا بر احوط بايد آب را به پوست هم برساند و اگر پيدا نباشد شستن ظاهر مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.
اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.
شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه نمازهايي كه خوانده صحيح است
بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد و به همان شستن اكتفا كند بلكه مطلقاً در بعضي موارد وضو باطل است و رعايت ترتيب عرفي كافي است
اگر دست را تر كند و به صورت و دست ها بكشد، بايد بنا بر احتياط تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، كمي آب بر آنها جاري شود.
بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد به طوري كه دست ها كاملا شسته شود
براي آن كه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.
كسي كه پيش از شستن صورت دست هاي خود را تا مچ شسته در موقع شستن دست ها براي وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است
در وضو شستن صورت و دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و مقصود از هر مرتبه، شستن تمام عضو است
بعد از شستن هر دو دست بايد جلو سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند اگر تري در دست نمانده باشد وظيفه اش در مسأله 257 بيان خواهد شد و احتياط واجب در مسح سر از بالا به پايين است و مسح كردن با دست راست بهتر است
جلوي سر يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و واجب است در صورت امكان مسح با كف دست باشد نه با پشت آن.
لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلو سر هم صحيح است ولي كسي كه موي جلو سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر مقداري را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلو سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلو آن آمده مسح كند باطل است.
بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشت ها تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط مستحب اين است كه تا مَفصل پا مسح نمايد.
پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا است.
اگر در مسح پا همه دست را روي همه پا بگذارد و كمي بكشد صحيح است
در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد پس اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت نمايد اشكال ندارد
جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است، اشكال ندارد.
اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج، تر كند. بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو، رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و بهتر است اول از تري موي ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها تري نبود از دست ها رطوبت مي گيرد.
هرگاه به سبب گرمي هوا يا جهات ديگر هيچ رطوبتي در اعضا براي مسح باقي نمي ماند بنا بر احتياط واجب هم با آب خارج مسح كند و هم بعد از وضو تيمم كند
اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و بنا بر احتياط واجب بايد اول از تري موي ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها تري نبود از دست ها رطوبت بگيرد
مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است ولي اگر به سبب سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياطاً تيمم هم بنمايد
اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد، اگر جبيره ممكن نباشد بايد تيمم نمايد و اگر جبيره ممكن بود بايد هم وضوي جبيره اي بگيرد و هم تيمم كند بنا بر احوط
تكرار مسح موجب بطلان وضو نيست خصوصاً اگر براي رعايت احتياط باشد، مگر آن كه از روي تشريع يا وسوسه باشد.
وضوي ارتماسي
وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دست ها را به قصد وضو در آب داخل كند يا آنها را بعد از اين كه در آب فرو برد، به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دست ها را در آب فرو مي برد نيت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد وضوي او صحيح مي باشد.
در وضوي ارتماسي نيز بايد صورت و دست ها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دست ها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دست ها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دست ها را از طرف آرنج بيرون آورد
اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد
شخصي كه مي تواند بدون كمك ديگران وضوي ارتماسي بگيرد نبايد به كمك ديگران وضوي غير ارتماسي ترتيبي بگيرد
دعاهاي وضو
كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:
بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمَاءَ طَهُوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:
اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطهِّرين؛ و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:
اللّهُمَّ لَقِّنّي حُجَّتي يَوْمَ اَلْقاكَ وَ أَطْلِقْ لِساني بِذِكْرِك و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:
اللّهُمّ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَ طيبَها و موقع شستن صورت بگويد:
اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجوه؛ و در وقت شستن دست راست بگويد:
اللّهُمّ أَعْطِني كِتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنان بِيَساري وَ حاسِبني حِساباً يَسيراً و موقع شستن دست چپ بگويد:
اللّهُمَّ لا تُعطِني كِتابي بِشِمالي و لا من وَراء ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغلولةً إلي عُنُقي وَ اَعوذُ بكَ مِن مُقَطَّعاتِ النِّيران؛ و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:
اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِك وَ عَفْوِك و در وقت مسح پا بگويد:
اللّهُمّ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَومَ تَزِلُّ فيه الاَقدامُ و اجْعَلْ سَعيي فيما يُرضيكَ عَنّي يا ذاالجَلالِ وَ الإِكرام
شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:
1 آب وضو پاك باشد.
2 آب وضو مطلق باشد.
3 وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.
4 ظرف آب وضو مباح باشد (غصبي نباشد).
5 ظرف آبِ وضو، طلا و نقره نباشد.
6 اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.
7 وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
8 به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم
وضو بگيرد.
9 ترتيب.
10 موالات.
11 مباشرت در اعمال وضو.
12 استعمال آب ضرر نداشته باشد.
13 در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.
و تفصيل اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر مي شود.
وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.
اگر غير از آب گِل آلود و مضاف آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است به طوري كه براي وضو و يك ركعت نماز وقت ندارد بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب، صاف شود و وضو بگيرد و مبادرت به تيمم ننمايد اما اگر براي يك ركعت نماز با وضو و يا چهار ركعت با تيمم وقت دارد بنا بر اظهر مي تواند هر كدام را خواست انجام دهد
اگر كسي به قصد وضو آب غصبي را به صورت يا دستهاي خود بريزد و موقع آب ريختن ملتفت غصبي بودن آب باشد وضويش باطل است. ولي اگر بدون توجه به غصبي بودن آب، وضو گرفت، اگر چه در اثناء وضو فهميد و بقيه وضو را با آب مباح انجام داد، وضويش صحيح است اما قيمت آن آب غصبي را ضامن است.
اگر كسي بدون قصد وضو آب غصبي را به صورت و دست هاي خود ريخت و پس از آن كه عرفاً آب از بين رفت به قصد وضو گرفتن به صورت و دست هاي خود كه تر شده است دست كشيد وضويش صحيح است
وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند و معلوم نباشد كه از روي غفلت و يا عدم مبالات وضو مي گيرند اشكال ندارد اگر با ساكنين مزاحمت نداشته باشد
كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آن جا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آن جا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.
وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولا كساني هم كه ساكن آن جاها نيستند از آب آن جا وضو بگيرند.
وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضيست يا نه اشكال ندارد ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند در صورتي كه سيره و روش مسلمين استفاده از آن آبها باشد وضو صحيح و گرنه باطل است
اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد ولي اگر فهميد زمين براي قبرستان وقف شده و نشود زير حوض يا نهر ميّتي را دفن كرد وضو اشكال دارد و نيز اگر ايجاد حوض يا نهر موجب بي حرمتي به بدن مسلمان بشود مثلا آب به بدن او برسد وضو اشكال دارد اگرچه زمين قبرستان مباح بوده و موقوفه هم نباشد
اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد وضو صحيح است
اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا يا نقره باشد و غير از آن، آب ديگري ندارد و نمي تواند آب را در ظرف ديگري بريزد بايد تيمم كند و اگر آب ديگري دارد چنانچه در ظرف غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دست ها بريزد وضوي او باطل است مگر به صورتي كه در مسأله 271 گذشت
اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود وضو صحيح است
اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد وضو صحيح است ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد
اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آن جا نبوده وضو باطل است بنا بر احوط در صورتي كه با وضو گرفتن و يا غير آن به طور اتفاقي پاك نشده باشد و اگر ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است و در هر صورت بايد بنا بر احوط براي نماز و مانند آن، جايي را كه نجس بوده آب بكشد
اگر در صورت يا دست ها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد و اگر بعد از بند آمدن دو مرتبه خون جاري شد وضو به طور ارتماسي صحيح است و اگر خون جاري نشد به صورت ترتيبي هم مي شود وضو گرفت
هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند، ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم باشد بايد وضو بگيرد براي انجام يك ركعت با وضو و اگر با وضو، وقت يك ركعت نماز و با تيمم، وقت چهار ركعت را دارد مي تواند هر كدام را خواست انتخاب كند بنا بر اظهر
كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است ولي اگر براي خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است.
لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد، به طوري كه اگر از او بپرسند:
چه مي كني بگويد:
وضو مي گيرم.
يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و اگر به ترتيب وضو نگيرد باطل است و در مسح دو پا آن است كه مسح پاي راست را با دست راست بر مسح پاي چپ با دست چپ مقدم بدارد.
هر گاه كسي شستن عضو قبلي را فراموش كرد و عضو بعدي را شست، مثلاً اول دست چپ را شست بعد دست راست را، بايد بعد از دست راست دست چپ را بشويد تا ترتيب مراعات شود به شرط اين كه بااين شستن بيجا موالات بهم نخورد؛ و اگر موالات بهم خورد، بايد وضو را از سر بگيرد.
اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت، تر باشد، احتياط واجب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.
اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورَد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او
صحيح است.
راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دست ها چند قدم راه برود و بعد سر و پاها را مسح كند وضوي او
صحيح است.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد؛ و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند، بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند و احوط اين است كه تيمم هم بنمايد، اگر در تيمم كردن محذوري نبوده يا محذور كمتري باشد.
هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد نبايد در آن كمك بگيرد.
كسي كه مي ترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند نبايد وضو بگيرد ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و ترس از استعمال آب هم نداشته باشد و وضو بگيرد اگر چه بعد بفهمد ضرر داشته وضوي او صحيح است و اگر ترس ضرر را داشت ولي به اميد ضرر نداشتن وضو گرفت و بعد فهميد ضرر نداشته وضويش صحيح است
اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار
وضو بگيرد.
اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.
اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.
اگر در صورت و دست ها و جلوي سر و روي پاها به سبب سوختن يا چيز ديگر، برآمدگي پيدا شود، مثل بلند شدن پوست به سبب باد كردن محل آن، تا وقتي كه جزو بدن به حساب مي آيد شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوستِ يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، مي تواند آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند يا آن كه در هر وقتي به وظيفه آن وقت عمل نمايد.
اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كاري شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است؛ و اگر از روي غفلت وضو گرفت و بعد معلوم شد كه مانعي بوده، وضويش باطل است؛ و اگر احتمال داد كه مانعي در كار نيست و به اميد عدم مانع وضو گرفت يا غافل شد و بعد معلوم شد مانعي در كار نبوده، صحيح بودن وضو خالي از
وجه نيست.
جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.
كسي كه پوست بدن او چرب است اگر چربي آن جِرم ندارد كه مانع رسيدن آب به پوست باشد اشكال ندارد و اگر احراز كند كه محل وضو به طوري چرب است كه مانع رسيدن آب مي شود اول خشك كند بعد وضو بگيرد.
اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد موقع وضو ملتفت و متوجه بوده و مانع را برطرف كرده است وضوي او صحيح است.
اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه وضو صحيح است.
كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوي او
باطل است.
كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو يا در اثناء آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده باشد بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده باشد، جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بايد بشويد يا مسح كند و اگر در اثناء وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند بايد به همين دستور عمل كند.
اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.
اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند، مگر اين كه به اميد صحيح بودن، نماز را بخواند بعد اگر فهميد كه وضو داشته نمازش بنا بر اظهر صحيح است و همچنين است اگر قبل از نماز شك كرد كه وضو دارد يا نه ولي گمان به وضو داشت.
اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.
كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده مثلا بول كرده است اگر نداند كدام جلوتر بوده چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در اثناء نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است و براي نماز بعد بايد وضو بگيرد
اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند؛ و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه را ترك نمايد، اگر در مراقبتِ آن وقت عسر و حرج و مشكلي براي او پيش نيايد
اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود، اگر وضو گرفتن بعد از هر دفعه برايش سخت نيست و عُسر و حرج در كار نيست و كاري كه نمازش را باطل كند پيش نمي آيد، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوي او باطل شد
اعتنا نكند.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود و وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد و اگر با تيمم مي تواند مقداري از نماز را با تيمم بخواند تيمم
هم بنمايد.
اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كنند
عمل نمايد.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نماز وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتي كه آنها را بعد از نماز بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.
كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگريست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و كيسه اي را كه نجس شده آب بكشد يا عوض كند و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر بايد جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند در صورتي كه ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوف ضرر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد اگر چه خرج داشته باشد و خرج آن به او ضرر زيادي نزند، بلكه اگر مرض او به آساني يعني بدون عُسر شخصي معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد بنا بر احتياط مستحب نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.
وضوهاي واجب و مستحب
براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:
1 براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.
2 براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلا بول كرده باشد؛ و احتياط واجب آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.
3 براي طواف واجب خانه كعبه.
4 اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.
5 اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.
6 براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن
را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد و در صورت پنجم و ششم بنا بر احتياط واجب اسم پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) و حضرت زهرا ( عليها السلام ) هم مثل قرآن است.
مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است، ولي تماس موي انسان با خط قرآن بنا بر اظهر مانعي ندارد، حتي اگر كوتاه باشد و اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.
جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.
كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني كه نوشته شده باشد مس نمايد و احتياط واجب آن است كه اسم پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و امام ( عليه السلام ) و حضرت زهرا ( عليها السلام ) را هم مس ننمايد.
اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.
كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.
مستحب است انسان براي امور زير وضو بگيرد:
براي نماز ميت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم ائمه ( عليهم السلام )، براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند
هفت چيز وضو را باطل مي كند:
1 بول و در حكم بول است رطوبتي كه انسان نداند بول است يا نه اگر قبل از استبراء كردن از او خارج شود
2 غائط.
3 باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود و يا از غير مخرج اگر اين عنوان بر آن صدق نمايد
4 خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود و همچنين است اگر گوش هم نشنود ولي نخوابيده باشد مثل اين كه به ادامه فكر سابق مشغول باشد
5 چيزهايي كه عقل را از بين مي برد:
مانند ديوانگي مستي و بيهوشي
6 استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود
7 جنابت و بنا بر احوط مس ميت اگر غسل براي آن كافي نبوده و نياز به وضو نيز داشته باشد
چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.
اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.
اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها باشد و روي آن باز بوده و آب ريختن به كمترين مقدار و شستن روي آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن با آبي كه در دست هست ضرر ندارد ولي شستن صدق نمي كند احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد احتياطاً پارچه پاكي روي آن گذاشته و دست تر را روي پارچه هم بكشد به قصد وظيفه كه مسح يا غَسْل باشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه پاكي روي زخم گذاشته و دست تر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد
اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلو سر يا روي پاها باشد و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست ولي بايد بعد از وضو احتياطاً تيمم نمايد
اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد و چه جلو سر و روي پاها.
اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دست ها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، بنا بر اظهر بايد دست تر روي آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را هم دست تر بكشد به نحوي كه در محل مسح و غَسل گذشت و اگر صدق غَسل جبيره در محل غَسل ننمايد احتياط اين است كه تيمم هم بنمايد
اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد بايد آب را به روي زخم برساند به طوري كه شسته شود و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب بر روي زخم به طوري كه شسته شود ممكن باشد بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند به طوري كه گذشت و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد، مثلا دواييست كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را به طوري كه جزو جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن
بكشد، به طوري كه شسته و مسح شود بنا بر احوط و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد با شستن يا مسح كردن اطراف زخم و تيمم هم بنمايد.
اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دست ها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.
اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد بنا بر اظهر بايد تيمم بنمايد ولي اگر تيمم هم جبيره ايست احتياط در جمع بين وضو و تيمم است.
كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، مي تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.
اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند
اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.
اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد پس اگر زخم در صورت و دستهاست اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد
اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد بايد تيمم كند و احتياط واجب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد اگر ضرر در تمام اعضا نيست بلكه در يك عضو است و حكم وضوي جبيره اي از آنچه كه گذشت معلوم مي شود
اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كرده و احتياطاً تيمم نمايد.
اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد بنا بر اظهر به دستور جبيره عمل كند و احتياط در جمع بين تيمم و وضوي جبيره اي است.
غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد بنا بر احوط آن را ترتيبي به جا آورند.
كسي كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي تيمم جبيره اي نمايد.
كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند و اگر بعد از نماز عذر زائل شد اعاده نماز لازم نيست بلكه با همان وضوي جبيره اي مي تواند كارهاي ديگري هم كه وضو لازم دارد انجام دهد. ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.
اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، به طوري كه آب به تمام ظاهر بشره وموها نرسد بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياطاً تيمم هم بنمايد.
كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، در صورتي كه حجّتي بر تعيين يكي ندارد بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.
نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است و بعد از آن كه عذرش برطرف شد، با همان وضو مي تواند نمازهاي بعد را نيز بخواند ولي اگر براي آن كه نمي دانسته تكليفش وضوي جبيره ايست يا تيمم هر دو را انجام داده باشد، بنا بر احتياط واجب در صورت بقاي جهل براي نمازهاي بعد وضو بگيرد
غسل هاي واجب هفت قسم مي باشد:
1 غسل جنابت.
2 غسل استحاضه.
3 غسل حيض.
4 غسل نفاس.
5 غسل ميت.
6 غسل مس ميت.
7 غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.
به مناسبت ذكر غسل ميت و مس ميت احكام ديگر مربوط به اموات نيز ذكر مي شود
به دو چيز انسان جنب مي شود
اول:
جماع
دوم:
بيرون آمدن مني چه در خواب باشد چه در بيداري با اختيار باشد يا بي اختيار كم باشد يا زياد با شهوت باشد يا بي شهوت
اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها چنانچه با شهوت و جَستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده آن رطوبت حكم مني را دارد بلكه اگر فقط با شهوت و جَستن باشد ثابت شدن حكم مني خالي از وجه نيست و اگر هيچ يك از اين سه نشانه را نداشته باشد حكم مني ندارد و در مريض لازم نيست آن آب با جَستن بيرون آمده باشد بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم مني است بنا بر اظهر و همچنين در زن مريض بنا بر احوط و لازم نيست بدن او سست شود بلكه خالي از وجه نيست كه حكم زن در صحت و مرض مانند مرد باشد
مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني را دارد و اگر نمي تواند بول كند بنا بر احوط بايد استبراء كند به كيفيتي كه در احكام تخلي گذشت و اگر به اين صورت استبراء كرد و يا بول نمود و بعد رطوبتي خارج شد كه ندانست بول است يا مني، حكم بول را دارد.
اگر كسي در قُبُل زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه داخل شود هر دو جنب مي شوند و همچنين است بنا بر اظهر اگر در دُبُر زن نزديكي كند بلكه بنا بر اظهر و احوط اگر در دُبُر مردي نزديكي كند نيز همين طور است و در نزديكي با حيوان نيز بنا بر احتياط حكم همين است
اگر شك كند به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست
اگر نَعُوذُ بِاللهِ حيواني را وَطي كند يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي بوده و احتياطيست و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.
اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست و همچنين است اگر خواب ببيند كه محتلم شده ولي بعد از بيدار شدن اثري از مني نبيند.
هرگاه بعد از غسل مني مرد از زن خارج شود غسل واجب نيست و همچنين است اگر شك كند كه مني بيرون آمده از خود اوست يا از مرد، اما اگر علم يا اطمينان داشته باشد كه مني خارج شده از خود اوست و يا مخلوط با مني مرد است غسل بر او واجب است
كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند، مگر آنكه قبل از وقت متطهر باشد
اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين يا اطمينان دارد كه بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا يا اعاده كند
پنج چيز بر جنب حرام است:
1 رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و بنا بر احتياط به اسم پيغمبران و امامان و اسم حضرت زهرا ( عليهم السلام ) به طوري كه در وضو
گفته شد.
2 رفتن به مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود و همچنين داخل شدن به آن جا براي برداشتن چيزي بنا بر احوط.
3 توقف در مساجد ديگر ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند بلكه عبور نيز ننمايد و همچنين در رواق ها.
4 گذاشتن چيزي در مسجد.
5 خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:
1 سجده سوره 32 ، 2 فصّلت 41 ، 3 نجم 53 ، 4 علق 96 ؛ و اگر يك كلمه از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است
چند چيز بر جنب مكروه است:
1 و 2 خوردن و آشاميدن؛ ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست؛ و اگر دست و صورت را بشويد و مضمضه و استنشاق كند كراهت كمتر مي شود.
3 خواندن بيشتر از هفت آيه تا هفتاد آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد بنا بر احوط ولي بيشتر از هفتاد آيه كراهت شديدتري دارد
4 رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خط هاي قرآن.
5 همراه داشتن قرآن.
6 خوابيدن ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه
اين كه نمي تواند غسل كند بدل از غسل تيمم كند خوابيدن او مكروه نيست.
7 خضاب كردن به حنا و مانند آن.
غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.
غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو صورت مي شود انجام داد:
ترتيبي و ارتماسي و غسل ترتيبي افضل از ارتماسي است.
در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اول سر و گردن بعد طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به سبب ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است ولي چنانچه قصد قربت داشته و آنچه را كه مقدّم داشته اعاده نمايد غسل صحيح است؛ بنا بر اين در غسل ترتيبي شستن از بالا به پايين عرفاً ملاك است.
نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد.
براي آن كه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملا شسته، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد.
اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.
اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته ولي هنوز چيزي كه وضو را باطل مي كند از او سر نزده است چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد، بنا بر اظهر در اعتبار ترتيب سر با دو جانب و احوط در ترتيب بين دو جانب و اظهر در عدم اعتبار ترتيب از بالا به پايين در حال نسيان و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد و اگر در اثناء غُسل چيزي كه وضو را باطل مي كند از او سر زده، احتياط در اين است كه غسل را دو مرتبه به طور كامل انجام دهد و براي نماز و كاري كه براي آن وضو لازم است وضو بگيرد.
در غسل ارتماسي اگر به نيت غسل ارتماسي به تدريج در آب فرو رود تا تمام بدن زير آب رود غسل او صحيح است و احتياط آن است كه از اول فرو رفتن در آب نيت غسل كردن را داشته باشد به آنچه غسل ارتماسي با آن محقق و تمام مي شود و اظهر كفايت نيت در حال فرو رفتن مجموع بدن در آب است.
در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد غسل او صحيح است.
اگر بلافاصله بعد از غسل ارتماسي بفهمد كه به جايي از بدن آب نرسيده، اگر جاي آن را بداند، شستن همان مقدار كافي است؛ و اگر جاي آن را نداند يا بعد از مدتي متوجه شود، بايد دوباره غسل كند.
در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد مگر اينكه در آنِ واحد هم بدن پاك شود و هم غسل انجام گيرد و در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است ولي پاك بودن تمام بدن قبل از شروع در غسل مطلقاً موافق احتياط است
اگر در غسل مقداري از بدن نشسته بماند غسل باطل است ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل داخل گوش و بيني واجب نيست
جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، شستن آن لازم نيست ولي احتياط در شستن است.
چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند.
اگر موقع غسل شك كند كه چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه بايد بنا بر احوط وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست و اگر وارسي نكرد و پس از غسل معلوم شد مانعي نبوده و قصد قربت داشته غسل صحيح است
لزوم شستن موهاي كوتاه كه پوست از لاي آنها ديده مي شود در موقع غسل كردن خالي از قوت نيست ولي موهاي بلند لازم نيست.
تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب، در صحيح بودن غسل هم شرط است. ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، امّا در ترتيبي احوط است و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد.
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد چنانچه وقت تنگ باشد بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر بشويد و بعد از غُسل هم فوراً نماز بخواند و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.
اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سرزند مثلا بول كند، بنا بر احتياط به قصد وظيفه واقعيّه (اعم از تمام يا اتمام) غسل را دوباره از سر شروع كند و براي نماز و كاري كه وضو لازم دارد وضو بگيرد.
كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.
كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي در غسل هاي ديگر براي نماز بايد وضو بگيرد.
يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود، خون استحاضه است و زن را در موقع ديدنِ اين خون، مستحاضه مي گويند خون استحاضه غالباً زرد رنگ و سرد و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و ممكن است گاهي برخلاف اوصاف مذكوره باشد.
استحاضه سه قسم است:
قليله، متوسطه و كثيره.
آن است كه خون در پنبه اي كه زن داخل فرج مي نمايد نفوذ نكند.
آن است كه خون در پنبه فرو رود ولي از آن نگذرد.
وظيفه مستحاضه در مورد روزه در مسأله 1321 ذكر خواهد شد
در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و بنا بر احتياط پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد.
در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود بنا بر احتياط واجب پنبه را اگر خوني شده عوض كند يا آب بكشد و همچنين ظاهر فرج اگر نجس شده است؛ و وجوب وضو براي هر نماز در اين صورت خالي از وجه نيست و اين در صورتيست كه استحاضه متوسطه پيش از نماز صبح يا در بين آن پيدا شود ولي اگر بعد از نماز صبح تا پيش از نماز ظهر يا بين آن حاصل شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين ترتيب پيش از هر نماز يا بين هر نمازي كه استحاضه متوسطه شده بايد براي آن غسل كند و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد
در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بنا بر احتياط واجب با هر غسلي يك وضو هم بگيرد بلكه براي نماز عصر و نماز عشا نيز بايد بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد و همچنين بايد بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز
اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.
اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.
اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.
اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.
زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد
لازم نيست.
اگر زن نداند استحاضه او از چه قسم است، در صورت امكان بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد.
زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود با اينكه مي توانسته خود را وارسي كند چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.
زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بنا بر احوط بايد به آنچه مشكل تر است عمل كند، مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را بنا بر احوط انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره بايد كارهاي استحاضه كثيره را بنا بر احوط انجام دهد ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم عمل كند
زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد
مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي كاملاً از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز قبلي مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل كند.
زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد غسل لازم نيست.
زن مستحاضه بايد موقع غسل و وضو و بعد از آن تا آخرِ نماز خود را از بيرون آمدن خون در صورتي كه براي او ضرر نداشته باشد حفظ كند و اگر مسامحه كرد و خوني خارج شد بنا بر احتياط هرچه به جا آورده از غسل يا وضو يا نماز دو مرتبه انجام دهد
اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد.
اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد.
اگر استحاضه كثيره قليله شود بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود بايد براي نماز اول عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد
خون حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن ها خارج مي شود؛ و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.
خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.
زن هاي سيّده بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند و زن هايي كه سيّده نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند
خوني كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال مي بيند در صورتي كه معلوم باشد نه سال او تمام نشده است و علامت و نشانه ديگري غير از سن، بر بلوغ او نباشد و همچنين خوني كه زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست
زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد ممكن است حيض ببيند بنا بر اقوي ولي اگر بيست روز از ايام عادت ديرتر بود هم وظيفه حائض و هم مستحاضه را احتياطاً انجام دهد.
اگر دختري نمي داند كه نه سالش تمام شده يا نه و خوني ديد كه يقين كرد خون حيض است بايد آن را خون حيض قرار دهد.
زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.
مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.
بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.
اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و سپس پاك شود چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود تمام اين مدت را حيض قرار مي دهد
اگر زني بيش از سه روز خون ديد و ده روزه يا كمتر از آن پاك شد چنانچه نمي داند خون زخم و جراحت است يا نه، اگر در ايام عادت زن باشد يا اينكه شرايط حيض را داشته باشد آن را خون حيض قرار مي دهد.
اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلا حيض بوده، يعني خون حيض ديده وممكن است اين خون دنباله آن باشد حيض است ليكن اظهر اعتبار خروج از چپ براي حيض و خروج از طرف راست براي زخم است و با عدم امكان وارسي عمل به حالت سابقه مي نمايد و اگر سابقاً پاك بوده وظيفه اي نسبت به حيض ندارد.
اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا خون نفاس، اگر در ايام عادت زن باشد آن را خون حيض قرار مي دهد وگرنه بايد به وظيفه اي كه مشترك بين حيض و نفاس است عمل كند، يعني لازم نيست آنچه بر حائض واجب است ولي بر نفساء واجب نيست و آنچه بر نفساء واجب است و بر حائض واجب نيست به جا آورد. گرچه انجام دادن مجموع وظايف حائض و وظايف نفساء، مطابق احتياط است بلكه اين احتياط در صورت امكان ترك نشود و در صورت عدم امكان احتياط، مخالفت قطعيه ننمايد.
اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، ولي احتمال خون ديگري مثل خون جراحت و زخم را هم نمي دهد، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد. البته بايد خون زياد نباشد تا به وسيله فوق بتواند بين خون حيض و بكارت فرق بگذارد و در صورت عدم امكان تشخيص وعدم حصول يقين، در ايام عادت حكم به حيض بودن مي كند و گرنه عمل به حالت سابقه مي نمايد.
اگر كمتر از سه روز خون ببيند و سپس پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست.
اگر حائض پاك شد و بعد از گذشتن ده روز يا بيشتر، دوباره خون ديد، اگر از سه روز بيشتر طول بكشد ولي از ده روز بيشتر نباشد و ساير شرايط حيض را داشته باشد، خون دوم نيز حيض است.
اقسام زن هاي حائض
زن هاي حائض بر شش قسمند:
1 صاحب عادت وقتيّه و عدديّه؛ و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم آن خون ببيند.
2 صاحب عادت وقتيّه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.
3 صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.
4 مضطربه؛ و آن زني است كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.
5 مبتدئه و آن زني است كه دفعه اولِ خون ديدن او است.
6 ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش
كرده است.
و هر كدام از اينها احكامي دارند كه در مسائل بعدي گفته مي شود.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته مي شود عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و
باقي استحاضه است
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن، كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و روزهاي اول را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است؛ و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.
زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن هاي حائض گفته خواهد شد عمل نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد
زني كه عادت عدديه دارد اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خون هايي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خون هايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد
مضطربه زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او مشخص است آن مقدار را براي خود حيض و بقيه را استحاضه قرار مي دهد
مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد بايد بنا بر احتياط تا هفت روز را حيض قرار دهد.
مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن اوست اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در مضطربه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد
مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.
ناسيه يعني زني كه وقت و عدد عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي را كه خون او نشانه حيض دارد تا ده روز حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، مگر اينكه بداند به طور مسلم در روزهاي اول حيض نمي شده است كه در آن صورت بعد از آن روزها را بايد حيض قرار دهد و اگر ظن اطميناني پيدا كرد كه ايام عادتش مثل خويشان خود است عادت آنها را براي خود انتخاب مي كند.
احكام حائض
چند چيز بر حائض حرام است:
1 عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميت مانعي ندارد.
2 تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.
3 جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.
جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است. پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه قبلاً ذكر شده روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.
اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قُبُل جماع كند، احتياط واجب آن است كه هجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد، مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.
طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است
اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، مگر اينكه اطمينان پيدا شود كه دروغ مي گويد.
اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.
بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد واجب است براي نماز و روزه و عبادت هاي ديگري كه بايد با طهارت وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است ولي بنا بر اظهر براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است
نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد
مسائل متفرقه حيض
مبتدئه مضطربه، ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده اند قضا نمايند ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند.
اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض عمل نمايد.
زني كه در حيض عادت عدديه دارد اگر بيش از مقدار عادت خود خون ديد در صورتي كه نشانه هاي حيض را داشته باشد و بداند يا احتمال دهد كه قبل از ده روز پاك خواهد شد عبادت هاي خود را ترك مي كند و اگر در اثناء ده روز در ظاهر پاك شد بنا بر احتياط بايد مقداري پنبه داخل فرج خود كرده كمي صبر كند و بعد بيرون آورد اگر پاك بود غسل مي كند و اگر پاك نبود مي تواند عبادت هاي خود را ترك كند تا از داخل هم پاك شود ولي در صورتي كه مي داند خون بيش از ده روز ادامه خواهد داشت مقدار عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار مي دهد
اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند بعد بفهمد حيض نبوده است بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها روزهايي بوده كه بايد روزه مي گرفته، واجب است
قضا نمايد.
از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس نَفساء مي گويند.
خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.
لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است بنا بر احوط
ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نيايد ولي بيشتر از ده روز نمي شود
توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب، مستحب و مكروه مي باشد.
طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند احتياط واجب آن است كه به دستوري كه در احكام حيض مسأله 428 گفته شد كفاره بدهد
وقتي زن از خون نفاس پاك شد بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد
اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال بدهد كه در باطن خون هست بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد كه اگر پاك است، براي عبادت هاي خود غسل كند.
اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز بنا بر اظهر نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند
زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند در صورتي كه از ده روز بيشتر نشود بنا بر اظهر تمام آن مدت را نفاس قرار مي دهد
مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن بزرگ باشد يا كوچك، بايد بنا بر احتياط واجب به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد
غسل كفن نماز و دفن مسلمان يعني ميتي كه به حسب اظهار شهادتين و عدم منافي حكم به اسلام او مي شود بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند
اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد بايد ديگران تمام كنند
اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميّت شده واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند
اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد
براي غسل كفن نماز و دفن ميّت بايد از وليّ او اجازه بگيرند
وليّ زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر اوست و در مرتبه بعد از او مردهايي كه از ميّت ارث مي برند مقدّم بر زن هاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدّمند
اگر ميّت براي غسل كفن دفن و نماز خود غير از وليّ شخص ديگري را معين كند بنا بر اظهر لازم است آن شخص از وليّ ميت براي اين كارها اجازه بگيرد
واجب است ميّت را سه غسل بدهند:
اول غُسل با آبي كه به سِدر مخلوط باشد
دوم غُسل با آبي كه به كافور مخلوط باشد
سوم غُسل با آب خالص و مراعات اين ترتيب لازم است و در صورت به هم خوردن ترتيب از همان جا كه به هم خورده اعاده كنند
سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي كم نباشد كه عُرفاً نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است
اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست بنا بر احتياط واجب ميّت را با آب خالص غسل بدهند؛ و اقوي در مكان غسل اين است كه بايد مباح باشد.
كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد مسلمان و دوازده امامي و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند
كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و اگر به همين نيّت تا آخر غسل سوم باقي باشد كافيست و تجديد نيّت لازم نيست اگر چه احوط است
غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد بنا بر احتياط واجب است و غسل كفن دفن كافر و اولاد او جايز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند غسل دادن او
جايز نيست
بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد بايد بنا بر احتياط واجب غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند
كسي كه كشتن او به رجم يا قصاص و مانند اينها واجب شده است در صورتي كه قبل از اجراي حُكم، غسل هاي سه گانه ميّت را به امر حاكم شرع يا بدون امر او انجام داده باشد، غُسل دادنش واجب نيست، اگر چه بعد از غُسل، از او حدث اصغر يا اكبر سر زده باشد.
اگر مرد، زن را و زن، مرد را در غير موارد ضرورت غسل بدهد باطل است ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد و احتياط مستحب در غسل زوجين از زير لباس است اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد
مرد مي تواند در غير حال ضرورت دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مي تواند در غير حال ضرورت پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.
اگر براي غسل دادن ميّتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند بنا بر احوط بايد از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميّت زن زن ديگري نباشد مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند بعد از اين كه از ساير اولياي ميت خصوصاً شوهر او اجازه بگيرند بنا بر احوط بايد از زير لباس او را غسل دهند
اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جايز است كه غير از عورت جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد
نگاه كردن به عورت ميّت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.
اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل بدهند، آب بكشند.
غسل ميّت مثل غسل جنابت است و احتياط مستحب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است ميّت را غسل ارتماسي ندهند و در صورت غسل ارتماسي بايد آب قليل نباشد
كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براي او كافيست ولي بنا بر احتياط موقع غسل دادن نيت غسل جنابت و يا حيض را نيز بنمايند.
اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد بنا بر احتياط واجب ميّت را سه تيمّم بدهند و تيمم اول را به قصد ما في الذمّه انجام دهند و اما اگر آب هست ولي فقط براي يك غسل كافيست مسأله دو
صورت دارد:
اول:
آن كه آب طوريست كه فقط در غُسل معيني قابل استفاده است
دوم:
آن كه غُسل معيّن نيست
اگر غسل معين است مثل اين كه آب مخلوط با سدر يا كافور شده باشد در اين صورت آن آب را در غسل مربوط به خودش استفاده مي كنند و به جاي دو غسل ديگر ميّت را تيمم مي دهند و در اين اعمال ترتيب معتبر در غسل ميّت را رعايت مي كنند
اما اگر غسل معين نباشد مثل اين كه آب خالص است و سدر و كافور هم موجود است بنا بر احوط در اين صورت قدري سدر با آب مخلوط مي كنند به طوري كه مضاف نشود و با آن غسل اوّل را به قصد وظيفه فعليّه انجام مي دهند و سپس ميّت را بدل از دو غسل بعدي دو تيمم مي دهند
اگر به علت نبودن آب ميّت را تيمم دهند و بعد از آن آب پيدا شود در صورتي كه خوفي بر ميّت در تأخير دفن نيست بايد آن را غسل بدهند و حنوط و كفن كنند و اگر نماز بر او خوانده اند بنا بر احوط دوباره بخوانند.
كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد بنا بر اظهر بايد دست خود را به زمين زده و به صورت و پشت دست هاي ميّت بكشد به اين ترتيب كه در صورت امكان و نبودن مشكل، ميّت را بايد بنشاند و پشت سر او قرار گرفته و او را تيمم بدهد ولي احتياط در اين است كه با دست خود ميّت نيز او را
تيمم بدهند.
اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده چه مسلمان باشد چه كافر و غسلش نداده اند مسّ كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مسّ ميّت نمايد چه در خواب مسّ كند چه در بيداري با اختيار مسّ كند يا بي اختيار ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست و اگر وظيفه به جاي غسل، تيمم دادن ميّت است اگر بعد از تيمم، كسي به ميّت مثلا دست بزند، بنا بر اظهر غسل كردن بر او واجب نمي شود اگر چه احتياط مستحب اين است كه غسل كند.
براي مسّ مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.
اگر موي خود را به بدن ميّت برساند يا بدن خود را به موي ميّت يا موي خود را به موي ميّت برساند، غسل واجب نيست.
بچه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميّت كند.
اگر انسان، ميّتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس
ميّت نمايد.
اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميّت كند
براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند، بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد؛ و همچنين براي مس استخواني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، بنا بر احوط غسل واجب است.
غسل مسّ ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولي كسي كه غسل مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد بنا بر احوط وضو هم بگيرد.
اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.
براي كسي كه بعد از مس ميّت غسل نكرده است، جايز بودن توقف در مسجد و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد، خالي از وجه نيست گرچه احتياط در اجتناب است ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند بلكه وضو نيز بنا بر احتياط بگيرد.
كسي كه غسل مس ميت بر او واجب شده اما غافل از تكليف به غسل مس ميت، غسل جنابت انجام داده در صورتي كه اين غسل به قصد انجام وظيفه واقع شده، كفايت از غسل مس ميت مي كند.
بدن ميّتي كه سرد نشده چنانچه با رطوبت مسّ شود موجب نجاست است اگرچه موجب غسل نيست
اگر ديوانه يا بچه نابالغ ميت را مس كند بعد از آنكه ديوانه، عاقل شد و بچه بالغ گرديد بايد غسل مس ميت نمايد
مس ميت اجمالا ناقض وضو مي باشد
با مس ميت غسل واجب مي شود و فرقي نيست بين اينكه با رطوبت مس كند يا بدون رطوبت
در صورتي كه ميتي را مس كند ولي معلوم نشود قبل از سرد شدن بوده يا بعد از سرد شدن غسل واجب نيست
شهيد مانند كسيست كه غسل داده شده بنا بر اين مس بدن او موجب غسل نيست و همچنين كسي كه قتل او به عنوان قصاص و يا حد واجب باشد و قبل از اجراي قصاص يا حد غسل كرده باشد
ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لُنگ و پيراهن و سر تا سري مي گويند كفن نمايند
بنا بر احتياط لنگ بايد از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر است تا روي پا برسد با توجه به اينكه عرفاً آن را پيراهن بگويند و درازاي سر تا سري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف
ديگر بيايد
اگر سه پارچه لنگ پيراهن سرتاسري براي كفن ميّت ميسر نشود به هر كدام كه ميسر باشد اكتفا مي شود، اگر چه اسم هيچ يك از اين سه پارچه بر او صدق نكند بلكه اگر هيچ پارچه اي مقدور نشود و فقط مقداري جهت پوشاندن عورتين موجود باشد، واجب است با آن عورتين را بپوشانند
اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله 492 گفته شد از سهم آنان بردارند اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقداري را كه احتياطاً لازم است از سهم وارثي كه بالغ نشده برندارند
اگر كسي وصيّت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در مسأله 492 گفته شد از ثلث مال او بردارند يا وصيّت كرده باشد كه ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معيّن كرده باشد مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال
او بردارند
اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مي توانند به طور متعارف كه لايق شأن ميّت باشد كفن و چيزهاي ديگري را كه از واجبات دفن است از اصل مال بردارند.
كفن زن بر شوهر است اگرچه زن از خود مال داشته باشد، در صورتي كه شوهر او مالي داشته باشد كه بتواند زن خود را كفن نمايد و گرنه بنا بر اظهر بايد از تركه زن بردارند و همچنين بنا بر اظهر اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و احتياط در اين است كه شوهر با ورثه ميّت در اين مصارف مصالحه نمايند؛ و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد وليّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.
كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد
بايد مقدار واجب از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد، كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد و در بيشتر از مقدار واجب بنا بر احوط و اظهر بايد اين مسأله رعايت شود.
كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود، جايز نيست؛ و چنانچه كفن ميّت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند
كفن كردن ميّت با چيز نجس جايز نيست و بنا بر احتياط در چيز نجسي كه نماز با آن جايز است نيز كفن نكنند.
كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست؛ و بنا بر احتياط واجب با پوست حيوان حلال گوشت هم ميّت را كفن نكنند ولي اگر كفن را از مو پشم يا كُرك حيوان حلال گوشت طوري درست كنند كه به آن جامه و لباس بگويند اشكال ندارد.
اگر كفن ميّت به نجاست خود او يا به نجاست ديگري نجس شود چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند اگرچه جواز بُريدن مقداري از كفن كه بيشتر از مقدار ساتر عورت است و نجس شده است خالي از وجه نيست پس اگر در قبر گذاشته باشند جايزست كه ببُرند، بلكه اگر بيرون آوردن ميّت توهين به او باشد بريدن واجب مي شود؛ و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند
ميّت اگر مرد باشد نبايد با پارچه ابريشمي خالص كفن شود؛ و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر ميّت زن باشد.
بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند
و مستحب است به سر بيني ميّت هم كافور بمالند و بايد كافور، سائيده و تازه باشد و اگر به علّت كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد كافي نيست.
احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميّت بمالند و در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.
بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.
كسي كه براي حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه تقصير كند بميرد نبايد او را حنوط كنند
زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.
مكروه است ميّت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط، اينها را با كافور مخلوط نمايند.
مستحب است قدري تربت حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.
اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد، بنا بر احتياط واجب غسل را مقدم دارند و اگر براي هفت عضو نرسد پيشاني را مقدم دارند.
مستحب است دو چوب تر و تازه در كفن همراه ميّت بگذارند يكي را در ترقوه طرف چپ بين پيراهن و لُنگ و يكي را در ترقوه راست به بدن ميت برسانند
نماز خواندن بر ميّت شيعه اثني عشري واجب است بلكه بر هر مسلمان كه شهادتين مي گويد تا وقتي كه چيزي كه منافات با شهادتين دارد از او صادر نشده باشد، بنا بر اقوي واجب است و خواندن نماز ميّت بر كساني كه محكوم به كفر هستند مثل غُلاة و خوارج و نواصب جايز نيست. نماز ميّت بر بچه اگر شش سالش تمام شده باشد واجب است، بلكه بنا بر احتياط اگر عارف به نماز باشد و كمتر از شش سال هم داشته باشد بايد بر او نماز بخوانند ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و اگر عارف به نماز نيست بايد شش سالش تمام شده باشد
نماز بر ميّت ديوانه اي كه پدر يا مادرش مسلمان هستند واجب است؛ و همچنين است نماز بر مرده اي كه در بلاد اسلامي پيدا شود و همين طور است مرده اي كه در بلاد كفر پيدا شود و در آن جا مسلمانان هم زندگي كنند و احتمال برود كه اين ميّت مسلمان باشد و يا از مسلمان متولد شده باشد.
نماز ميّت واجب كفايي است، كه با خواندن يك نفر از ديگران ساقط مي شود، به شرط آن كه نمازگزار شيعه اثني عشري و بنا بر احوط
بالغ باشد
نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن خوانده شود و اگر وظيفه غير از غسل و حنوط و كفن است آنچه وظيفه است انجام بگيرد و بعد از آن نماز خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.
كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد ولي احتياط در اين است كه اگر غسل بر او واجب است بدون غسل و اگر وظيفه اش تيمم بدل از غسل است بدون تيمم نماز نخواند
نماز خواندن زن بر ميّت با شرايطش مجزيست و از ديگران
ساقط مي شود.
كسي كه به ميّت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.
مكان نمازگزار نبايد از جاي ميّت به قدري پست تر يا بلندتر باشد كه عرفاً نماز بر اين ميّت صدق نكند، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.
نمازگزار نبايد به قدري از ميّت دور باشد كه عرفاً نماز بر اين ميّت صدق نكند ولي كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند اگر از ميّت دور باشد چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد
نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.
اگر كسي موقعي به نماز جماعت ميّت رسيد كه بعضي از تكبيرات آن خوانده شده، مي تواند اقتدا كند ولي بايد در هر تكبير به وظيفه خود عمل كند، يعني دعاي مربوط به همان تكبير را خودش بخواند و بعد از فراغ امام بقيه تكبيرات را تمام كند.
بين ميّت و نمازگزار، نبايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها باشد، به طوري كه نماز بر آن ميّت عرفاً صدق نكند، ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.
در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها
باشد بپوشانند
نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيّت ميّت را معيّن كند مثلا نيّت كند نماز مي خوانم بر اين ميّت قربةً الي الله
اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند و چنانچه بعد از خواندن تمام نماز و يا قسمتي از آن به طور نشسته، شخصي كه قادر بر نماز خواندن به طور ايستاده است پيدا شود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز اعاده شود.
اگر چند ميّت با هم حاضر بودند، مي تواند براي همه يك نماز بخواند ولي در دعاهايي كه بعد از تكبير چهارم خوانده مي شود بايد ضماير به صورت جمع گفته شود؛ و مي تواند براي هر كدام يك نماز بخواند.
مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، در صورتي كه هر دو نماز از هر نظر مثل هم باشند؛ ولي اگر ميّت صاحب فضيلت ايماني مانند حضرت حمزه و فاطمه بنت اسد و سهل بن حنيف باشد مكروه نيست.
اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است اگر خارج كردن ميّت از قبر ممكن نيست يا موجب بي احترامي به او مي شود، واجب است به قبر او نماز بخوانند و گرنه احتمال دارد مثل غسل دادن و كفن كردن ميّت، بيرون آوردن ميّت و خواندن نماز بر بدن او واجب باشد و اما اگر بعد از نماز خواندن به قبر ميّت، بدن او به سببي مثل سيل و نظير آن خارج شد بنا بر احتياط واجب اين نماز اعاده شود
در صورت مزاحمت نماز فريضه با نماز ميّت هر كدام كه وقتش تنگ است مقدّم است و اگر وقت هر دو وسعت دارد مخيّر است و در صورتي كه وقت هر دو تنگ شده باشد، به طوري كه در تأخير دفن، خوف بر ميّت وجود دارد اظهر تقديم فريضه و نماز خواندن بر قبر ميّت بعد از دفن اوست.
نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:
بعد از نيت و تكبير اول بگويد:
«اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَّ الله و اَنَّ مُحمَّداً رَسوُلُ الله».
و بعد از تكبير دوم بگويد:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد».
و بعد از تكبير سوم بگويد:
«اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنينَ وَ المُؤمِنات».
و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:
«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا المَيّت» و اگر زن است بگويد:
«اَللّهُمَّ اغْفِر لِهذِهِ المَيّت».
و بعد تكبير پنجم را بگويد.
و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُه أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَنَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السّاعَة».
و بعد از تكبير دوم بگويد:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهِيم اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَمِيعِ الاَْنْبياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ».
و بعد از تكبير سوم بگويد:
«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ والْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسلِماتِ اَلاَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ اِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ اِنَّكَ عَلي كُلِّ
شَيْء قَدِير».
و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:
«اَللّهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ أنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي اِحْسانِهِ وَاِنْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي أَعْلي عِلِّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي أَهلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ» و بعد تكبير پنجم را بگويد
ولي اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:
«اَللّهُمَّ اِنَّ هذِهِ أَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمُ مِنْها اِلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنّا، اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِي اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها اَللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي أَهْلِها فِي الْغابِرِينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».
بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود و اگر مأموم عمداً يا سهواً در غير تكبير اول از امام جلو افتاد مستحب است همان تكبير را با امام اعاده كند
كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند
چند چيز در نماز ميّت مستحب است:
1 كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و احتياط مستحب آن است كه در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد.
2 اگر ميّت مرد است امام جماعت يا كسي كه فُرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت يا سينه او بايستد و اگر ميّت زن است مقابل سينه يا سر او بايستد.
3 پابرهنه نماز بخواند.
4 در هر تكبير دست ها را بلند كند بنا بر اظهر
5 فاصله او با ميّت به قدري كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.
6 نماز ميّت را به جماعت بخواند.
7 امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند.
8 در جماعت اگرچه مأموم يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد.
9 نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.
10 پيش از نماز سه مرتبه بگويد:
«اَلصَّلاة».
11 نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آن
جا مي روند
12 زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد
واجب است ميّت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند.
اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.
ميّت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلو بدن او رو به قبله باشد.
اگر كسي در كشتي بميرد چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند و گرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر اين كار مشكل است چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود
مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت را، در صورتي كه لازم باشد، احتمال دارد كه از اصل مال ميّت بردارند ولي احتياط مستحب اين است كه رضايت طلبكار و ورثه را در اين صورت به دست آورند.
اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد چنانچه پدر بچه مسلمان باشد بايد بنا بر احتياط واجب زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد حتي اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد
چيزي كه از ميّت جدا مي شود اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود ولي اگر مستلزم نبش باشد احتياط آن است كه جدا
دفن شود
اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد پس اگر ممكن است همان مقدار از چاه را كه بدن او قرار گرفته مسدود مي نمايند و اگر ممكن نيست بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورتي كه چاه مال غير باشد بايد به نحوي او را راضي كنند اگر چه با پرداخت قيمت چاه باشد
اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است انجام بگيرد و اگر نشد به وسيله زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد
هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد از هر طرفي كه بچه سالم بيرون مي آيد بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند ولي اگر بين پهلوي چپ و راست در سالم بودن بچه فرقي نباشد بايد از پهلوي چپ بيرون آورند
جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند و بنا بر احتياط فرقي بين مرد و زن نيست
پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست
نبش قبر مسلمان يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد
فرموده اند شكافتن قبر در چند مورد جايز است:
1 ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند
2 كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيز گرانبهايي با او دفن شود و بدون نبش قبر نشود آن را بيرون آورد
3 ميّت بدون غسل يا كفن يا حنوط دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند. ولي احوط اين است كه اگر موجب هتك و بي احترامي ميّت شود نبش قبر نشود و اگر برهنه دفن شده بايد ملاحظه كنند كه كفن كردن مهمتر است يا نبش قبر نكردن و هر كدام براي ميّت اهميت بيشتري دارد رعايت نمايند
4 بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد، يا بخواهند ميّت را به مشاهد مشرّفه منتقل كنند اگر چه وصيت به اين مطلب نكرده باشد بنا بر اظهر
غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:
1 غسل جمعه و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد، بنا بر احوط بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد
و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد
و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:
«اَشهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ الله وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اجْعَلْني مِنَ التوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرين».
2 غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاي فرد مثل شب سوم و پنجم و هفتم ولي از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول پانزدهم هفدهم نوزدهم بيست و يكم بيست و سوم بيست و پنجم بيست و هفتم بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و زمان مخصوصي براي اين غسل ها معين نيست ولي بهتر است كه در اوّل شب آنها را به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب يك غسل هم در آخر شب انجام دهد
3 غسل روز عيد فطر و عيد قربان؛ و وقت آن از اذان صبح است تا غروب؛ و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد، به قصد رجاء انجام دهد.
4 غسل شب عيد فطر؛ و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.
5 غسل روز هشتم و نهم ذي الحجة.
6 غسل روز اول، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب.
7 غسل روز عيد غدير.
8 غسل
روز بيست و چهارم ذي الحجة.
9 غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان و هفدهم ربيع الاول.
10 غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد
11 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد
12 غسل براي احرام، طواف، وقوف به عرفات و مشعر، براي قرباني كردن و سر تراشيدن در مني و براي توبه از معاصي، اگر چه گناه صغيره باشد و براي طلب حاجت و استخاره يعني طلب خير از خداوند.
پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و حرم امامان ( عليهم السلام ) مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافي است، بلكه اگر در روز غسل كند، مي تواند اين اعمال را در شبي كه متصل به آن است نيز انجام دهد و همچنين به عكس؛ و براي زيارت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و امامان ( عليهم السلام ) از دور يا نزديك مستحب است انسان غسل كند
اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد، مثلا بخوابد غسل او باطل نمي شود ولي مستحب است دوباره غسل را به جا آورد
* تذكر داده مي شود كه هيچ يك از غسل هاي مستحب كفايت از وضو نمي كند
در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد:
1 پيدا نكردن آب.
2 مشقت بيش از حد.
3 ترس از ضرر.
4 نياز به آب براي حفظ جان.
5 نياز به آب براي تطهير.
6 نداشتن آب مباح.
7 نداشتن وقت براي وضو يا غسل.
و تفصيل هر كدام به ترتيب ذكر مي شود.
اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا كردن آب نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن سخت است و يا پست و بلند است و يا به سبب وجود درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير كه در قديم با كمان پرتاب مي كردند و در حدود دويست قدم مي شود در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.
اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند يا عبور در آن مشكل باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند؛ و همين طور است اگر در يك طرف قسمتي هموار و قسمت ديگر ناهموار باشد.
كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد اگر يقين يا اطمينان دارد كه در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، در صورتي كه مانعي نباشد و مشقت هم نداشته باشد بايد براي تهيه
آب برود.
لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر ازطرف چند نفر برود كافي است؛ و همچنين اگر كسي اهل آن ناحيه باشد و خبر از نبودن آب بدهد به همان اكتفا مي شود.
اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.
اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود.
اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، جستجوي دوباره لازم نيست.
اگر از درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند، يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند همان مقدار جستجو لازم است و اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستجوي آب برود.
اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است.
كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، بايد بنا بر احتياط واجب نماز را اعاده نمايد.
اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز را احتياطاً اعاده كند گرچه واجب نبودن اعاده خالي از وجه نيست.
اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگاه دارد، نبايد آن را باطل نمايد و همچنين است اگر بداند كه تهيه آب براي او ممكن نيست
اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلايي دهد يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگاه دارد، احتياط در آن است كه آن را باطل نكند.
كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط در آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.
كسي كه مي داند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده ولي نمازش با تيمّم صحيح است.
اگر به سبب پيري يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم آن را تحمل نكنند
اگر براي كشيدن آب از چاه دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد در صورتي كه اجحاف نباشد بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد واجب نيست تهيه نمايد
اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي ترسد نتواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند
اگر حفر چاه مشقّت ندارد بايد براي تهيه آب چاه حفر كند مگر اين كه ضرر غير مالي مهمي در اين كار باشد كه به خاطر آن، ديگر اين كار واجب نباشد
اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند
اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه به علّت استعمال آن، مرض يا عيبي در او پيدا شود يا مرضش طول بكشد يا شدت كند يا به سختي معالجه شود بايد تيمّم نمايد ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند در صورتي كه مخارج گرم كردن در حد متعارف باشد نه خارج از حد معمول
لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.
كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد؛ بايد تيمم نمايد.
اگر به دليل يقين يا ترس به ضرر، تيمم كند و قبل از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد تيمم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد، اگر قطع او بر اساس منشأ و علامت معتبري بوده نمازش صحيح است و گرنه بنا بر احتياط نمازش را بايد دو مرتبه بخواند
كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته وضو و غسل او صحيح است
هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه به او مربوطند، مانند خدمتكار از تشنگي بميرند يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد بايد به جاي وضو و غسل تيمّم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني از تشنگي تلف شود در صورتي كه ذبح آن حيوان براي او ضرر داشته باشد، بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود
اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد
كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبي است، بايد به جاي وضو و غسل
تيمم كند.
هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز بعد از وقت خوانده مي شود بايد تيمم كند و در صورتي كه اگر وضو بگيرد يك ركعت از نماز را در وقت مي خواند و بقيه را خارج وقت، ولي اگر تيمم كند تمام نماز را در وقت مي خواند، مي تواند بنا بر اظهر هر كدام را خواست انجام دهد ولي احتياط مستحب در تيمم و خواندن تمام نماز در وقت است و اگر با تيمّم هم تمام نماز را نمي تواند در وقت بخواند بايد بنا بر احوط بلكه اقرب وضو بگيرد و يك ركعت نماز را در وقت با وضو بخواند
اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولي نماز او با تيمّم صحيح است.
كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند.
كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه براي نمازهاي بعد وظيفه اش تيمّم باشد بايد دوباره تيمم نمايد
كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند
اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.
تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است و به آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است، ولي اگر پخته شده باشد و چيز ديگري براي تيمم ندارد احتياطاً هم به اينها و هم به مانند گِل يا غبار تيمم نمايد
تيمّم بر سنگ گچ و سنگ آهك قبل از پخته شدن صحيح است و اگر سنگ گچ و آهك پخته شده است و چيز ديگري ندارد احتياطاً هم به آنها و هم به گِل يا غبار، اگر برايش ممكن است، تيمم نمايد. ولي تيمّم به جواهر، مانند سنگ عقيق و فيروزه باطل مي باشد.
اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد با تكان دادن لباس و فرش و مانند آن خاك تهيه كند. همچنين اگر با خشك كردن گِل بتواند خاك تهيه كند بايد اين كار را انجام دهد؛ و اگر تهيه خاك به هيچ صورتي ممكن نيست، دست خود را بر لباس يا فرش و مانند آن بزند تا روي آن غبار آلود شود و بر آن تيمم كند و اگر غبار در لاي لباس يا فرش باشد تيمم بر آن صحيح نيست؛ چنانچه گرد و غبار هم پيدا نشود بايد به گِل تيمم كند و اگر گِل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر اقوي بعداً قضاي آن را به جا آورد.
كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمّم بخواند و بعداً بايد قضاي آن را هم بخواند.
اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه، كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمّم كند ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است؛ بلكه اگر آن چيز كم باشد و از بين رفته هم حساب نشود ولي عرفاً خاك و ريگ گفته شود، بعيد نيست تيمم صحيح باشد.
تيمّم به ديوار گِلي صحيح است و همچنين است تيمّم به زمين و خاك نمناك و تيمم به گِل سفت شده نيز صحيح است بنا بر اين گِلي كه تيمم به آن با وجود زمين و خاك خشك صحيح نيست گِليست كه تَر باشد
چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح است ندارد احتياط در اين است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بعداً با وضو يا غسل يا تيمم نماز را دو مرتبه بخواند
چيزي كه بر آن تيمم مي كند نبايد غصبي باشد
كسي كه در جاي غصبي محبوس است، اگر آب و خاك او غصبي است بايد با تيمّم نماز بخواند در صورتي كه تيمم موجب تصرفي بيشتر از ماندن در آنجا نشود يا صاحب آن زمين به تيمم كردن او راضي باشد
مستحب است بعد از زدن دست بر چيزي كه تيمم بر آن صحيح است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد
دستور تيمّم
در تيمّم چهار چيز واجب است:
اول:
نيت
دوم:
زدن تمام كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است و بنا بر احتياط واجب همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر زمين كافي نيست
سوم:
كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويَد تا ابروها و بالاي بيني و بنا بر احتياط واجب بايد دست ها روي ابروها هم كشيده شود
چهارم:
كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ
تيمّم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند ولي احتياط مستحب آن است كه در تيمم بدل از غسل بلكه در هر تيمّمي بعد از مسح پيشاني يك بار ديگر كف دست ها را به زمين بزند و پشت دست ها را به همان صورتي كه گفته شد با كف دست ديگر مسح نمايد
پيشاني و پشت دست ها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي تيمّم را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند باطل است
در تيمّم بايد پيشاني و كف دست ها و پشت دست ها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد بايد با همان كف دست نجس تيمّم كند و احتياط واجب در اين است كه اگر روي دست نجس نيست هم با كف دست و هم با روي دست تيمم نمايد
انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دست ها يا در كف دست ها مانعي باشد مثلا چيزي به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد
اگر پيشاني يا پشت دست ها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دست ها بكشد و اگر كف دست به سبب شكستگي يا عارضه ديگري به طوري در ميان گچ باشد كه قابل برداشتن نيست براي تيمم از ديگران كمك بگيرد
اگر پيشاني و پشت دست ها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد و بيش از حدّ معمول باشد بايد آن را
عقب بزند
كسي كه وظيفه اش تيمّم است بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.
كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند و همچنين اگر اميد برطرف شدن عذر در آخر وقت را دارد اظهر جواز مبادرت به نماز با تيمم است اگر چه تأخير افضل و احوط است
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند هر چند احتمال بدهد كه به زودي عذر او برطرف مي شود.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد باتيمّم بخواند، حتي دراول وقت.
اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مي شود.
كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقي است كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميّت يا خوابيدن تيمّم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد
نماز مهمترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همان طور كه اگر انسان هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند چرك در بدنش نمي ماند نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند كسي كه نماز را پَست و سبك شمارد مانند كسيست كه نماز نمي خواند پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) فرمودند:
«كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است». روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد ركوع و سجودش را كاملا به جا نياورد
حضرت فرمودند:
«اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است». پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و
خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملا به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند بجا نياورد مثلا در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد مثلا انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد
نمازهاي واجب به شرح ذيل مي باشد:
1 نماز يوميّه و آنچه ملحق به آن است مانند نماز جمعه نماز احتياط نماز قضا و نمازي كه نمازگزار دوباره آن را اعاده مي كند، كه احكام هر يك گفته خواهد شد
2 نماز آيات كه شامل زلزله و خسوف و كسوف و مانند اينها مي شود
3 نماز ميّت
4 نماز طواف واجب خانه كعبه براي حج و عمره اي كه واجب شده باشند
5 فقط نماز و روزه ي قضاي پدر بر عهده ي پسر بزرگتر مي باشد.
6 نمازي كه به سبب اجير شدن يا نذر و قسم و عهد واجب مي شود
پنج نماز در هر شبانه روز واجب مي باشد:
1 و 2 ظهر و عصر هر كدام چهار ركعت.
3 مغرب سه ركعت.
4 عشا چهار ركعت.
5 صبح دو ركعت
در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه در احكام نماز مسافر گفته مي شود دو ركعت خواند
نمازگزار براي به جا آوردن نماز صحيح چند شرط را بايد قبل از نماز رعايت كند:
اول:
طهارت كه مسائل آن گذشت
دوم:
وقت هر نماز
سوم:
قبله
چهارم:
پوشش در حال نماز و شرايط آن.
پنجم:
مكان نماز و مسائل مربوط به آن؛ و تفصيل هر يك از شرايط و ساير مستحبات بيان خواهد شد
وقت نماز ظهر و عصر
براي تعيين ظهر شرعي مي توان از «شاخص» استفاده كرد و آن چوب يا چيزي مانند آن است كه به صورت عمودي در زمين مسطح فرو مي برند. صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه اين شاخص به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در اكثر شهرها در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هرچه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است
نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند؛ وقت مخصوص نماز ظهر: از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر و تحصيل شرايط نماز اگر تحصيل نكرده است بگذرد؛ و اگر كسي اشتباهاً عصر را در اين وقت بخواند نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عصر: هنگاميست كه به اندازه خواندن نماز عصر وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و مابين اين دو وقتِ مخصوص وقت مشترك نماز ظهر و عصر است
وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله قبل گفته شد براي اشخاص فرق مي كند مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد
اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد پس اگر بعد از نماز فهميد، نمازش باطل است مگر آن كه به قصد آنچه الآن وظيفه اوست به جا آورده و در تطبيق آن بر عصر اشتباه كرده باشد نظير اين كه به جاي ظهر كلمه عصر بگويد و اگر در اثناء متوجه شود بايد عدول كرده نيت را به نماز ظهر برگرداند و احتياط به اعاده هر دو نماز بعد از آن ترك نشود و اگر موقعي ملتفت شد كه داخل وقت مشترك شده است عدول به نماز ظهر مي نمايد و اگر بعد از نماز فهميد نماز او صحيح است و عصر حساب مي شود و اعاده عصر بعد از نماز ظهر لازم نيست.
اگر در وقت مشترك سهواً نماز عصر را بر ظهر مقدم داشت و در وقت مختص به نماز عصر فهميد آن را با همان نيت نماز عصر تمام كند و سپس احتياطاً نماز ظهر را به قصد ما في الذمّه يعني آنچه بر ذمّه اوست بخواند
اگر مسافر، فقط وقت چهار ركعت نماز را داشت و نيت ظهر كرد و در اثناء نماز نيّت اقامت ده روز يا بيشتر نمود، نماز او باطل است؛ پس آن نماز را قطع مي كند و شروع به نماز عصر مي نمايد و بعد قضاي ظهر را بجا مي آورد؛ ولي اگر اين نيت اقامت با اختيار اوست احتياطاً اين كار را نكند
در روز جمعه انسان مي تواند بنا بر اظهر به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند و در عصر غيبت وجوب آن تخييريست يعني نماز جمعه كفايت از نماز ظهر مي كند شرايط و احكام نماز جمعه در بخش مربوط به آن بيان خواهد شد
وقت نماز مغرب و عشا
مغرب موقعيست كه آفتاب از زميني كه مسطح است غروب كند و منطقه اي كه پستي و بلندي دارد، مغربِ آن موقعيست كه اگر زمين مسطح بود آفتاب غروب مي كرد، ولي احتياط مستحب اين است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بين برود.
نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشترك و وقت فضيلتي دارند؛ وقت مخصوص نماز مغرب: از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است؛ و وقت مخصوص نماز عشا: براي شخص مختار موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند، ولي احتياط در اين است كه در صورت اضطرار و تأخير نماز از نيمه شب، آخر شب را ملاك براي وقت مخصوص نماز عشا قرار دهد، بنا بر اين اگر به مقدار پنج ركعت به آخر شب وقت دارد هر دو نماز را به قصد ما في الذمه بخواند و اگر كمتر وقت دارد اگرچه يك ركعت باشد اول نماز عشا را به قصد اين كه احتمالا وظيفه او نماز عشاست بخواند بعد نماز مغرب را قضا كند و بعد از آن احتياطاً نماز عشا را دو مرتبه به نيت قضا بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در
اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.
اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را، در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد نمازش خالي از اشكال نيست حتي اگر به مغرب عدول كرده باشد.
آخر وقت نماز عشا نصف شب است ولي رعايت احتياطي كه در مسأله 620 گفته شد بنمايد و مقصود از نصف شب نصف مابين غروب آفتاب و طلوع فجر است نه طلوع آفتاب
اگر از روي معصيت يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيت ادا و قضا كند به جا آورد
وقت نماز صبح
نزديك اذان صبح از طرف مشرق نور سفيدي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند؛ موقعي كه آن سفيدي پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است؛ و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.
در حال توانائي بر تحصيل علم موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است؛ و يا اينكه بنا بر اظهر شخص عادلي كه آشنا با اوقات نماز است اذان بگويد؛ و يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.
نابينا يا كسي كه در زندان است همين قدر كه گمان به داخل شدن وقت پيدا كرد، داخل نماز مي شود؛ ولي احتياط در اين است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين و يا اطمينان و يا گمان قويتر به داخل شدن وقت پيدا كند و اشخاص ديگر غير از نابينا و زنداني كه به واسطه ابر و غبار و مانند اينها توانائي بر تحصيل يقين يا علامات معتبر را ندارند در صورتي كه احتمال مي دهند دسترسي به چيزي پيدا كنند كه به واسطه آن علم و يا ظن به وقت پيدا مي كنند، احتياط در تأخير نماز است ولي اگر به خاطر تأخير خود به خود علم و يا ظن به وقت پيدا مي شود احتمال دارد همين قدر كه گمان به وقت پيدا كردند بتوانند نماز بخوانند ولي اگر عُسر و حرج نباشد احتياط در تأخير
نماز است
اگر با ملاك هايي كه گفته شد داخل شدن وقت را احراز كند و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است، مگر اينكه بتواند عدول كند به نماز نافله و يا نمازي كه از او قضا شده باشد و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده نماز او صحيح است
اگر انسان نداند و يا فراموش كند كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است در صورتي كه موقع نماز قصد قربت داشته باشد.
اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به سبب به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد. مثلا اگر به سبب خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.
كسي كه فقط به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند.
كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را به قصد ما في الذمه بخواند
كسي كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بلافاصله مغرب را احتياطاً به قصد ما في الذمه به جا آورد
مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است مگر مواردي كه شارع مقدس استثنا كرده است كه خواهد آمد
انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.
اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند مگر اينكه قصدش اين بوده كه نمازي كه بر او واجب است بخواند و اشتباهاً كلمه ظهر را در نيت آورده است و يا اينكه خيال كرده ظهر را بايد بخواند و در صورت جائز نبودن عدول بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا
اگر بعد از خواندن نماز عصر شك كرد كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بنا بر اظهر خواندن نماز ظهر واجب نيست اگر چه در وقت مشترك احوط است و اگر در اثناء نماز عصر شك كرد كه ظهر را خوانده يا نه، در صورتي كه در وقت مشترك باشد عدول كردن او به نماز ظهر واجب نيست بلكه محل تأمل است و احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز عصر ظهر را بخواند و اگر وقت گذشته آن را قضا كند و چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از خواندن نماز مغرب مي شود (يعني در وقت مختص به عصر شك كرد نماز ظهر را خوانده يا نه) بايد به همان نيت نماز عصر را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد اگر چه در قضا احتياط خوب است
اگر در نماز عشا چه بعد از ركوع و چه پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، حكم آن مانند نماز عصر است كه در مسأله قبل بيان شد.
نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند. در بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها، در غير روز جمعه، سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود كه تمام آن را مي توان قبل از ظهر
بجا آورد.
از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز «شَفْع» و يك ركعت آن به نيت نماز «وَتْر» خوانده شود و دستور كامل نافله شب در كتاب هاي دعا گفته شده است
نافله ظهر و عصر را در سفر يعني در جايي كه بايد نماز ظهر و عصر را شكسته بخواند ساقط مي شود؛ و امّا در جايي كه مخير است نمازش را تمام و يا شكسته بخواند اظهر عدم سقوط نافله ظهر و عصر است؛ و امّا در نافله عشا اظهر عدم سقوط آن در سفر است ولي احتياط اين است كه به نيّت اين كه شايد مطلوب باشد به جا آورد.
نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود مثلا اگر درازي شاخص هفت وجب باشد هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد آخر وقت نافله ظهر است امّا بعد از اين وقت تا موقعي كه سايه به اندازه خود شاخص بشود باز هم نافله ظهر فضيلت دارد ولي از نظر فضيلت به وقت قبلي نمي رسد؛ و قبل از اذان ظهر و بعد از اين كه سايه به اندازه شاخص شد به اميد اين كه الآن خواندن آن خوب باشد مي توانند نافله ظهر را بخوانند ولي بنا بر احتياط اگر قبل از ظهر مي خوانند نيت ادا و اگر بعد از نماز مي خوانند نيت ادا و قضا ننمايند
نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و اگر تا اين وقت نخواند، تا موقعي كه سايه به اندازه دو برابر شاخص بشود وقت فضيلت خواندن نافله عصر است ولي از نظر فضيلت به وقت قبلي يعني چهار هفتم شاخص نمي رسد؛ و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند بهتر است بنا بر اظهر نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بايد نيت ادا و قضا نكند
وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب، كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود، از بين برود.
وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا آخر وقت عشاست و احتياط در اين است كه بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.
نافله صبح را بعد از تمام شدن نماز شب تا طلوع سرخي از طرف مشرق مي شود خواند و بعد از آن، اول نماز صبح و بعد از آن نافله صبح را بخوانند.
وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود؛ و اگر كسي چهار ركعت يا بيشتر از نافله شب را خوانده و وقت فريضه صبح رسيده، مي تواند نماز شب را تمام كند و مي تواند نافله و فريضه صبح را بخواند و بعداً باقيمانده نماز شب را قضا كند؛ و امّا اگر چيزي از نماز شب را بجا نياورده و يا كمتر از چهار ركعت به جا آورده، در اين دو صورت مقدم داشتن نافله و فريضه صبح بر قضاي نماز شب افضل است.
مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.
نافله خواندن در وقت فريضه، ولو نافله غير يوميّه باشد، در صورتي كه باعث فوت فريضه نشود جايز است و همچنين جايز است نافله خواندن براي كسي كه نماز قضا يا واجب ديگر مثل نماز استيجاري به گردن دارد.
يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بنا بر احوط بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود گرچه احتمال دارد بين نماز مغرب و عشا هر وقت كه بود بشود خواند و بنا بر اظهر مي توانند نماز غفيله را با نافله مغرب باهم در يك نماز نيّت كرده به جا آورند و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد يا بهتر است به جاي سوره اين آيه را بخوانند:
«وَ ذَالنّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ».
و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:
«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لايَعْلَمُها اِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ماتَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلاّ يَعْلَمُها وَ لاحَبَّة في ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَ لارَطْب وَ لايابِس اِلاّ في كِتاب مُبِين».
و در قنوت آن بگويند:
«اَللّهُمَّ اِنّي أَسْئلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لايَعْلَمُها اِلاّ أنْتَ أنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تَفْعَلَ بي . . سپس حاجت هاي خود را ذكر كنند و بعد بگويند:
اَللّهُمَّ أَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلام
لَمّا قَضَيْتَها لي».
خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است و بايد رو به روي آن نماز خواند و همين قدر كه گمان بكند رو به روي قبله است و گمان او عقلايي باشد كافيست اگر چه در صورت امكان، احتياط مستحب در تحصيل علم و يا اطمينان به قبله است و همچنين اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند در صورتي كه مشكل نباشد احتياط مستحب در تحصيل آن است
نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله
بجا آورد.
نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري و در كشتي خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند لازم نيست رو به قبله باشد حتي در تكبيرة الاحرام بنا بر اظهر گرچه احتياط مستحب اين است كه موقع گفتن تكبيرة الاحرام و بلكه در بقيه نماز نيز رو به قبله باشد ولي در حال كار كردن در منزل علي الاحوط قبله بايد در نماز مستحبي مراعات شود
نماز واجب را هنگام ناچاري و وقتي كه ضرورتي از پياده شدن جلوگيري كند مي تواند در حال سواري بخواند ولي اگر كسي مي داند كه در آخر وقت مي تواند بدون اينكه دچار سختي شود نمازش را در حال استقرار به جا آورد بنا بر اظهر واجب است نماز را تأخير بيندازد.
كسي كه مي خواهد نماز بخواند، مي تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و مورد اطمينان است عمل كند و مي تواند به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.
كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند مي تواند بنا بر اظهر به گمان خود عمل نمايد ولي اگر مشكل نباشد احتياط در تحصيل علم و يا گمان قويتر است مثلا اگر ميهمان از گفته صاحبخانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر گمان قويتري پيدا كند بنا بر احتياط گمان قويتر را تحصيل مي نمايد
اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد از روي احتياط چهار نماز به چهار طرف بخواند، اگر چه بعيد نيست فقط يك نماز به يكي از چهار طرف كه بخواند كافي باشد و سه نماز ديگر مستحب و از روي احتياط باشد؛ و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و در مواردي كه نماز متعدد مي خواند بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي ازآنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.
اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند.
كسي كه مي خواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بخواند مي تواند بنا بر اظهر نماز ظهر را به يك طرف بخواند بعد نماز عصر را به همان طرف بخواند و بعد همين طور به طرف هاي ديگر و لازم نيست ظهر را به چهار طرف بخواند و بعد شروع در نماز عصر كند
اگر در بين نماز فهميد كه از قبله منحرف است، پس اگر انحراف در بين طرف راست و چپ او بوده و قبله در جهت پشت قرار نگرفته باشد، به طرف قبله متوجه مي شود و بقيه نمازش را مي خواند و صحيح است؛ ولي اگر پشت به قبله بوده و يا كاملاً به طرف راست يا چپ بوده، نماز را قطع مي كند و دوباره رو به قبله نماز مي خواند.
كسي كه يقين به قبله ندارد اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است
مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.
زن در موقع نماز، بايد تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند حتي اگر كسي او را نبيند. ولي پوشاندن صورت و دست ها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست، ولي احتياط در اين است كه صورت بيش از آنچه شستن آن در موقع وضو واجب است در حال نماز باز نباشد و همچنين كف پا و درون دست نيز باز نباشد. اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند
موقعي كه انسان نماز احتياط مي خواند و يا قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را بجا مي آورد، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.
اگر انسان عمداً در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.
اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند بدون اين كه پوشاندن عورت زياد طول بكشد ولي احتياط در آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.
انسان مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولي احتياط در آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.
اگر غير از گِل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند واجب نيست خود را با گِل بپوشاند ولي بنا بر احتياط براي اين كه ركوع و سجود به جا آورد خود را با گِل بپوشاند با عدم مشقّت
تهيّه ساتر براي نماز واجب است اگر چه به خريدن باشد و يا اجاره اي كه مضرّ به حالش نباشد؛ و اگر مضر به حالش باشد يا موجب خواري و تحمّل منّت باشد لازم نيست و احوط تأخير نماز است تا آخر وقت براي تهيّه ساتر مگر آن كه از تهيه آن تا آخر وقت مأيوس باشد
كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف هم نداشته باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند، ايستاده نماز بخواند و جلوي خود را با دست بپوشاند و اگر در ركوع و سجود بيشتر عورت او ديده شود مي تواند ركوع و سجود را در حال قيام با اشاره انجام دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر آورد.
لباس نمازگزار شش شرط دارد:
1 آن كه پاك باشد.
2 آن كه مباح باشد.
3 آن كه از اجزاء مردار نباشد
4 آن كه از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد
5 و 6 آن كه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد
و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود
لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است. مگر در مواردي كه استثنا شده و بعداً خواهد آمد.
كسي كه از روي تقصير نمي داند با بدن و لباس نجس، نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.
اگر به واسطه ندانستن مسأله از روي تقصير چيز نجس را نداند نجس است، مثلا نداند عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.
اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نمازش صحيح است.
اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.
كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباسش نجس شود و نجس طوري نباشد كه نماز با آن بي اشكال باشد كه بعداً خواهد آمد بلكه طوري نجس شود كه نماز خواندن با آن صحيح نباشد و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا لباسش نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند و همين حكم در مورد كسي كه در بين نماز فهميد كه قبلا بدن يا لباسش نجس شده است ولي تا به حال نمي دانسته در مورد بقيه نماز كه مي خواهد بخواند بنا بر اظهر جاري است
كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او
نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند. اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند، در صورتي كه مي تواند لباس نجس را كم كند يعني مقداري كه لازم نيست را از بدن بيرون آورد، بايد اين كار را انجام دهد و در غير اين صورت بايد با همان لباس نجس نماز بخواند
كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده يا اين كه در بين نماز بفهمد كه قبلا در حال نماز بدنش نجس شده و تا به حال نمي دانسته، در تمامي اين موارد در صورتي كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمي زند، بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.
كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است؛ امّا اگر مي دانسته كه قبلا نجس بوده و بعد شك كرد كه پاك شده يا نه و به همان حال نماز خواند و بعد از نمازفهميد كه پاك نشده بود، دراين صورت نمازش باطل است.
اگر لباس را آب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است و همچنين اگر ديگري لباس او را آب بكشد كه اين كار را به او واگذار كرده بود و بعد بفهمد كه پاك نشده يا اين كه فهميد بدن يا لباسش نجس شده و همان طور نماز خواند و بعد از نماز فهميد كه اشتباه كرده و پاك بوده است؛ در تمامي اين موارد نمازش صحيح است.
اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نمازش صحيح است.
اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس او است، خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.
اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نمازش صحيح است. ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است مگر اين كه طوري باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد مگر اين كه طوري باشد كه به وضو گرفتن، اعضاي وضو نيز پاك شود.
كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، احتياط در اين است كه بدن را آب بكشد و با لباس نجس نماز بخواند؛ ولي در صورتي كه نجاست يكي از آنها بيشتر باشد، لازم است بنا بر احتياط آن را آب بكشد، بلكه بعيد نيست وظيفه اش همين باشد.
كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و در اثر تنگي وقت يا به علّت ديگري نمي تواند آن را تطهيركند، بايد با آن نماز بخواند و نمازش صحيح است.
كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند ولي اگر وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافي است.
لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است اگر عمداً در لباس غصبي نماز بخواند بنا بر احتياط بايد آن نماز را دوباره با لباس غير غصبي بخواند گرچه با تحقق قصد قربت، اظهر صحت نماز است و در صورت غصبي بودن چيزهايي كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند مثل عرقچين و همچنين چيزهايي كه نمازگزار آنها را پوشيده ولي ساتر مباح ديگري دارد نيز همين حكم جاري است
كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند حكمش همان است كه در مسأله قبل گفته شد
اگر لباسي را با رنگ غصبي رنگ نمايند و عين آن باقي باشد؛ يا با نخ غصبي دوخته باشند به طوري كه آن نخ عرفاً تلف شده حساب نشود، نماز با آن حرام و بنا بر احتياط باطل است
اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست اگر چه خودش آن لباس را غصب كرده باشد و با آن نماز بخواند، نمازش بنا بر اظهر
صحيح است.
اگر صاحب لباس غصبي در خصوص نماز در آن لباس اذن داد و يا به طريقي علم به رضايت او حاصل شد، نماز خواندن در آن لباس صحيح است.
اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد تا زماني كه از پول ديگري خمس يا زكات آن را نداده است نماز خواندن در آن لباس حرام و بنا بر احتياط باطل است
لباس نمازگزار بايد از اجزاي حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد نباشد ولي اگر از اجزاي حيوان حلال گوشت مرده اي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد لباس تهيه كند نماز در آن مانعي ندارد
اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند نمازش صحيح است
لباس نماز گزار بايد از اجزاي حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد نماز او بنا بر اظهر و احوط باطل است و اگر خون جهنده ندارد احتياط در اجتناب است بلكه اجتناب بي وجه نيست اگر چه بشود آن را تذكيه كرد يعني به دستور شرع آن را ذبح كرد و يا تذكيه آن مشكوك باشد
اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد در حال نماز از آن اجتناب كرد.
اگر مو، عرق و آب دهان انساني بر بدن يا لباس نمازگزار باشد و آنها پاك باشند نماز اشكال ندارد.
اگر شك داشته باشد كه لباسي از مو يا پشم يا كرك حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاي اسلامي تهيه شده باشد چه در كشورهاي غير اسلامي، نماز خواندن با آن مانعي ندارد؛ و اگر جنس آن از پوست و چرم و مانند آن باشد حكم آن در احكام طهارت، بحث مردار، گفته شد.
اگر انسان احتمال دهد دكمه صدفي و مانند آن، از حيوان است نماز خواندن با آن مانعي ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد نماز خواندن با آن مانع ندارد.
با پوست سنجاب و خز نماز خواندن بنا بر اظهر اشكال ندارد، بعد از اينكه بدانيم به دستور شرع تذكيه شده است؛ ولي احتياط، اجتناب از
سنجاب است.
اگر با لباسي كه نمي داند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند نمازش صحيح است.
پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام است و باطل شدن نماز با آن به طور مطلق در همه موارد محل تأمل است و احتياط در باطل بودن نماز است بلكه بي وجه نيست ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد
زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد در نماز و غير نماز حرام است و در باطل بودن نماز با آنها تأمل است اگرچه مطابق احتياط بلكه خالي از وجه نيست و همراه داشتن طلا و حمل آن بدون اينكه صدق پوشش بكند و همچنين دنداني كه پوشش طلا دارد براي مرد در نماز مانعي ندارد ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد
لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است ولي چيزهايي مثل عرقچين و يا بند شلوار و جوراب و مانند آن كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند اگر ابريشم خالص باشد بنا بر اظهر نماز با آنها صحيح است گرچه خلاف احتياط است
اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد خالي از اشكال نيست.
دستمال ابريشمي و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.
پوشيدن لباس ابريشمي براي زن و خنثاي مشكل بنا بر اظهر در نماز و غير نماز اشكال ندارد ولي صحت نماز پسر غيرمكلّف با لباس ابريشمي در حال اختيار بنا بر شرعيت نماز او محل تأمل است
پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده، در حال ناچاري مانعي ندارد؛ و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.
اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده، لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.
اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.
اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.
پوشيدن لباس مخصوص زنان براي مرد و همچنين پوشيدن لباس مخصوصِ مردان براي زن حرام است اگر چه حرام بودن تا موقعي كه داخل در لباس شهرت نباشد مورد تأمل است و نيز تزيين هر يك از مرد و زن به زينت ديگري حرام است و لباس شهرت عبارت از لباسيست كه از جهت جنس يا رنگ يا نحوه بُرش و دوخت و مانند آن خلاف شأن و زيّ پوشنده لباس باشد
در چهار صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:
1 به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد
2 بدن يا لباس او به مقدار كمتر از دِرهم كه تقريباً به اندازه بند سر انگشت سبابه انگشت شهادت مي شود به خون آلوده باشد
3 ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند
4 لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد
احكام اين چهار صورت به تفصيل در مسائل بعد گفته مي شود
اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم سخت است تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است مي تواند با آن خون نماز بخواند و اگر طوريست كه براي مردم آب كشيدن آن سخت نيست ولي براي شخص او سخت و مشكل است صحت نماز با اين لباس يا بدن خالي از وجه نيست و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد
اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.
اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.
اگر از بواسيري كه دانه هاي آن بيرون نباشد يا زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است خوني به بدن يا لباس برسد بنا بر اظهر نمي تواند با آن نماز بخواند مگر اينكه عرفاً مضطر و مجبور باشد با همين بدن يا لباس نماز بخواند يا براي شخص او آب كشيدن يا تعويض آنها مشكل و سخت باشد و اما خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است و يا اينكه در داخل بوده ولي مثل بواسيري كه در بيرون است بدن يا لباسش رانجس مي كند بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است
كسي كه بدنش زخم است اگر در بدن يا لباس خود خوني كه بيشتر از دِرهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر بنا بر اظهر جايز است با آن نماز بخواند
اگر سر سوزني خون سگ، خوك، كافر، مردار و حيوان حرام گوشت بنا بر احوط، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنا بر احتياط خون حيض نفاس استحاضه نيز چنين است ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر از دِرهم باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد
اگر چند زخم در بدن باشد چنانچه مي شود آنها را موقع آب كشيدن جداي از يكديگر تطهير كرد و براي آن شخص مشكل نباشد، هر كدام يك زخم حساب مي شود، اگر چه زخم ها نزديك به هم باشد و هر كدام كه خوب شد بايد بدن يا لباس را از خون آن آب كشيد.
بايد مجموع خوني كه در لباس است از مقدار يك درهم بيشتر نباشد، بنا بر اين خوني كه به پشت لباس رسيده يا به آستر لباس هم سرايت كرده جداگانه حساب مي شود و بايد مجموع جاهايي را كه خوني شده، در نظر گرفت كه اگر از يك درهم كمتر بود، مانعي ندارد و گرنه بايد آب كشيده يا تعويض شود.
اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد كه اطراف را آلوده كند، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده، به اندازه درهم نباشد، بنا بر اظهر نماز صحيح است.
اگر بدن يا لباس خوني نشود، ولي با رطوبت به خون برسد و نجس شود اگر مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنا بر اظهر مي شود با آن نماز خواند
اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد مثلا يك قطره بول روي آن بريزد و به بدن يا لباس برسد، نماز خواندن با آن جايز نيست
اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد چنانچه از مردار و حيوان نجس العين درست نشده باشد نماز با آن صحيح است و بنا بر احتياط بايد از ساير حيوانات حرام گوشت نيز درست نشده باشد و يا با رطوبت با آنها ملاقات نكرده باشد و اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد
چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس جايز است
همراه نمازگزار باشد و اگر لباسي كه ساتر عورت نيست همراه او باشد ولي آن را نپوشيده و نجس است نماز با آن اشكال ندارد و اگر ساتر عورت باشد احوط اجتناب است
اگر مي داند خوني كه در بدن يا لباس او است، كمتر از درهم است ولي احتمال مي دهد از خون هايي باشد كه نماز را باطل مي كند، جايز است كه با آن خون نماز بخواند و شستن لازم نيست.
اگر خوني كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خون هاييست كه نماز با آن باطل است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از خون هايي بوده كه نماز با آن باطل است، اعاده نماز لازم نيست؛ و همچنين است اگر اعتقاد پيدا كند كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده كه در اين صورت نيز اعاده لازم نيست.
اگر نمازگزار چند چيز را به اميد اين كه ثواب نمازش زياد شود ترك كند خوب است قسمتي از آنها عبارتند از: پوشيدن لباس سياه غير از عمامه و كساء و لباس نازك كه ساتر عورت باشد و شلوار را روي پيراهن قراردادن و بدون حَنَك با عمامه نماز خواندن و بدون رداء امام شدن و پوشيدن لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد و نماز خواندن با نقاب و خلخال زيوري كه زنان در پا مي كنند و صدا مي كند براي زنان و با نقاب براي مردان
مكان نمازگزار دو شرط دارد:
شرط اول:
مكان مباح باشد
شرط دوم:
مكان نمازگزار از نجاست مرطوبي كه به بدن و لباس نمازگزار سرايت كند خالي باشد
كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد نمازش باطل است، اگر قصد قربت در نماز نداشته باشد و همچنين است بنا بر احتياط اگر قصد قربت داشت ولي نماز خواندن در زير سقف و خيمه غصبي و در جائي كه فقط ديوار آن غصبيست بنا بر اظهر مانعي ندارد
نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است بدون اجازه او باطل است مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند نمازش باطل است مگر اين كه بداند و يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند مستأجر به نماز خواندن او راضيست بنا بر اظهر بلكه اگر نداند يا نشانه هايي نسبت به عدم رضايت مستاجر در كار نباشد تا موجب گمان به عدم رضايت مستاجر شود باز مي تواند بنا بر اظهر نماز بخواند و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقّي دارد نماز بخواند مثلا اگر ميّت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكنند نمي شود در ملك او نماز خواند
نماز خواندن در خانه پدر مادر فرزند جدّ جدّه برادر خواهر عمو عمّه دايي و خاله بدون اذن آنها جايز نيست و حال آنها با ساير مردم مساوي است.
شخص معذور مثل محبوس در مكان غصبي و يا مضطرّ اگر اميد تمكن و برطرف شدن عذر را تا آخر وقت دارد بنا بر احوط بايد نماز را تأخير بيندازد و در صورتي كه تمكن بيرون رفتن از آن مكان را ندارد نماز در آن جا صحيح است.
اگر در جايي نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه غصبي بوده يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده، نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او بنا بر اظهر صحيح است اگر چه خودش غصب كرده باشد ولي اگر در بين نماز فهميد كه آن مكان غصبيست در صورت امكان بدون اين كه نماز را به هم بزند بايد بقيه نماز را در مكان مباح انجام دهد و در صورتي كه ممكن نباشد بايد نماز را قطع كند و در جايي مباح نماز را از سر بگيرد و اگر وقت تنگ است آنچه از نماز به جا آورده صحيح است و بقيّه نماز را در حين خروج از آن مكان بجا مي آورد
اگر بداند جايي غصبيست ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در ندانستن مسأله هم كوتاهي كرده و مقصر باشد و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل است، اگر قصد قربت نداشت و اگر قصد قربت در نماز داشت باز بنا بر احتياط نمازش باطل است.
كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند
نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند صاحبش به نماز خواندن او راضي نيست و جاهاي ديگر كه ملك كسي مي باشد نيز در اين مسأله مانند اين مكان هاي عموميست كه در صورتي نماز صحيح نيست كه بداند و يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضي نيست
در زمين بسيار وسيعي كه از آبادي دور و چراگاه حيوانات است نماز خواندن و نشستن و خوابيدن اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند و يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضي نيست بنا بر اظهر و همچنين در زمين هاي زراعتي هم كه نزديك ده است و ديوار ندارد، اگر چه در ميان مالكين آنها صغير و ديوانه باشد، نماز و عبور و تصرفات جزئي اشكال ندارد ولي اگر يكي از صاحبانش ناراضي باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است
نماز خواندن جلوتر يا مساوي قبر پيامبر ( عليه السلام ) و امام (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) در صورتي كه بي ادبي نسبت به آنها نباشد بنا بر اظهر مكروه است ولي احتياط مستحب اين است كه به طور كلي از اين كار مخصوصاً از جلوتر ايستادن اجتناب شود.
اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه مساوي يا جلوتر از قبر ايستادن بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده براي فاصله شدن كافي نيست.
مكان نمازگزار اگر نجس است نبايد به طوري تر باشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد مگر اين كه طوري تر باشد كه اگر نجاست به بدن يا لباس سرايت كرد نماز را باطل نكند چنان كه خواهد آمد؛ ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است.
نماز خواندن زن جلوتر از مرد يا مساوي و همدوش با مرد مكروه است بنا بر اظهر مگر اين كه بين آن دو چيزي مانند پرده و مانند آن حائل بشود و يا اين كه بين آن دو به مقدار حد اقل يك وجب و حد اكثر ده ذراع كه حدود پنج متر مي شود فاصله باشد كه در اين صورت كراهت كم و يا برداشته مي شود.
بنا بر اظهر در قرار دادن مكاني به عنوان مسجد، صيغه وقف لازم نيست بلكه هر عملي كه دلالت بر آن كند كافي است اگر چه به كار بردن لفظ در ايجاب آن و تلفّظ به وقفيت به عنوان مسجديت احوط است و همچنين در قبول متولي يا حاكم شرع؛ و اظهر اعتبار قصد قربت است در وقف مسجد و كافيست كه با نيت و اراده بگويد:
«جَعَلْتُهُ مَسجِداً لِلّه» و مسجديّت را اعلام كند به معنايي كه در عرف مسلمين معمول است در مقابل مسجد به معناي لغوي ؛ و در قبضش كافيست يك نفر كه نمازش محكوم به صحت باشد با اذن واقف در آن جا نماز بخواند؛ و اقرب ترتيب آثار مسجديّت است بر مساجد مخالفين، در صورتي كه محكوم به كفر نباشند؛ و كليساها و كنيسه ها در جهت حصول تقرب مانند مساجد مخالفين است ولي در ساير جهات محل تأمل است
نجس كردن زمين، سقف، بام، ظاهر و باطن مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند؛ و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد و بنا بر احوط كافر نبايد وارد مساجد مسلمين شود.
گذاشتن لباس نجس و ساير چيزهاي نجس و متنجّس در مسجد، در صورتي كه نجاست آن به مسجد سرايت نكند و موجب بي احترامي به آن نباشد، مانعي ندارد.
بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزي را نقاشي كنند و بكشند، مخصوصاً چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد، كه در غير مسجد هم اشكال دارد و احتمال دارد نماز خواندن در اين مساجد هم مكروه باشد ولي نوشتن قرآن و احاديث صحيحه در مسجد مانعي ندارد.
اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.
فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه در آن مسجد قابل مصرف نيست و همان مسجد به پول آن نياز دارد، بفروشند و صرف نياز آن مسجد كنند و اگر آن مسجد به خود آن و به پول آن نياز ندارد در مساجد ديگر آن را مصرف كنند و اگر آنجا هم نياز نباشد بفروشند و پول آن را صرف مسجد كنند و غلّه و نذوراتي كه براي مسجد معيني قرار داده شده، در صورت بي نياز بودن آن مسجد و يا معذور بودن مصرف در آن مسجد مي توان آنها را در ساير مساجد مصرف كرد؛ و همچنين است حكم غلات و نذورات موقوفه مشاهد مشرفه؛ و با تعذر مصرف در موارد معين شده و يا مماثِل آن، مي توان آن غلات و نذورات را در مطلق خيرات و مبرّات مصرف نمود.
ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.
چند چيز در مسجد مستحب است از جمله: تميز كردن مسجد روشن كردن چراغ آن و قرار دادن محل تطهير از بول و غايط در خارج مسجد و نيز مستحب است كسي كه مي خواهد مسجد برود ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي در آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن اول پاي چپ را بگذارد.
مستحب است مسجد داراي سقف نباشد، بلكه سايبان قرار دادن بر آن به غير بوريا مكروه است مگر به سبب ضرورت و يا مرجّحات ديگري كه با وجود آنها، بنا بر اقرب اين كراهت از بين مي رود
خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد در مسجد مكروه است؛ و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند و در هر صورت بايد از كارهايي كه با احترام مسجد منافات دارد يا مزاحم نمازگزاران است اجتناب كند؛ ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.
مستحب است كه در مسجد از خريد و فروش و ساير معاملات عقود و ايقاعات غيرعبادي خودداري شود و امّا مانند نذر و وقف و نكاح چون حيثيت عبادي دارند اشكالي ندارد
و مستحب است از ورود ديوانگان و اطفال غيرمميز كه مراعات آداب مساجد را نمي نمايند به مساجد، خودداري شود؛ و مكروه است كسي كه بوي بدي از او استشمام مي شود مثل بوي سير و پياز، داخل مسجد شود و بعيد نيست نمازي را كه با اين حال خوانده اعاده اش مستحب باشد.
تعرض به معابد يهوديان و مسيحيان كه در ذمّه اسلام هستند و آن معابد هم در دست خود آنهاست جايز نيست و آن اماكن مثل مساجد محترم است و جايز نيست خراب كردن آنها مگر با شرايطي كه در مساجد هم
جاري است.
نماز در مسجد از نماز در غير مسجد افضل است؛ و بهتر از همه مسجد الحرام است و بعد مسجد النبي و بعد مسجد كوفه و بعد مسجد سهله و مسجد خيف و مسجد غدير و مسجد بيت المقدس و مسجد براثا و مسجد قبا و مسجد جامع هر شهر و بعد مسجد قبيله و بعد مسجد بازار و از جمله مواضع مستحب و بافضيلت مشاهد مشرفه انبياء و اوصياء آنان و ائمه ( عليهم السلام ) است
«اذان و اقامه»
براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي يوميه اذان و اقامه بگويند، اما احتياط مستحب اين است كه اقامه ترك نشود مخصوصاً در نماز صبح و مغرب و براي كسي كه به جماعت نماز نمي خواند؛ ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند:
«اَلصّلاة» ؛ و همچنين براي اين كه به ديگران اعلام شود كه وقت نماز داخل شده است، استحباب اذان بعيد نيست؛ و گفتن اذان و اقامه در غير اين موارد به قصد ورود در شرع حرام است.
مستحب است در گوش راست بچه اي كه به دنيا آمده اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.
اذان هيجده جمله است:
«اللهُ اَكْبَر» چهار مرتبه؛ «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ الله»، «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله»، «حَيَّ عَلَي الصَّلاة»، «حَيَّ عَلَي الفَلاح»، «حَيَّ عَلي خَيرِ الْعَمَل»، «اللهُ اَكْبَر»، «لااِلهَ اِلاَّ الله» هر يك دو مرتبه.
و اقامه هفده جمله است يعني دو مرتبه «الله اكبر» از اول اذان و يك مرتبه «لااِلهَ الاَّ الله» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَيَّ عَلي خَيرِ الْعَمَل» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» اضافه نمود
بعيد نيست مستحب بودن اقرار به ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) در اذان مستحبي، در صورتي كه به نيّت مطلوب بودن گفته شود به عبارات مختلفي كه در «نهايه» و «فقيه» و «احتجاج» نقل شده است كه «اَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» و يا «عَلِيٌّ اَميرُ المُؤمِنين» و يا به عبارت «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» باشد و اما اقرار به ولايت اگر چه در غير اذان باشد خوب است پس احتياج به دليل مخصوص ندارد؛ و كاملترين عبارتي كه در اينجا گفته مي شود آن است كه اقرار به خليفه بودن يا وصي بودن حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) در آن باشد.
در پنج نماز، اذان ساقط مي شود:
اول:
نماز عصر روز جمعه در صورتي كه با نماز جمعه با هم خوانده شود
دوم:
نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي حجه است در صورتي كه با نماز ظهر جمع شود
سوم:
نماز عشاء شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعر الحرام باشد در صورتي كه با نماز مغرب جمع شود و بنا بر احتياط در اين سه صورت كه گفته شد بايد اصلا اذان نگويند نه اين كه مستحب نباشد و گفتن آن بي اشكال باشد؛ ولي در جايي كه نماز عصر را با نماز ظهر با هم مي خوانند خوب است براي نماز عصر اذان گفته نشود.
چهارم:
نماز عصر و عشاء زن مستحاضه.
پنجم:
نماز عصر و عشاء كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي فاصله نداشته باشد، يا
فاصله كمي بين آنها باشد و اگر فاصله پيدا كرد يا نافله بين آنها خوانده شد، بنا بر اظهر اذان گفتن به استحباب خود باقي است
اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند؛ كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد
اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده بنا بر اظهر لازم نيست براي نماز خود اذان و اقامه بگويد، در صورتي كه براي جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد
در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادي به تنهايي يا با جماعت ديگري كه بر پا شده نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود بنا بر اظهر؛ اول آن كه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.
دوم آن كه نماز جماعت باطل نباشد.
سوم آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد و بنا بر احتياط بايد طوري باشد كه ملحق به صف بشود پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.
كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد ولي از «حَيَّ عَلَي الصَلاة» تا «حَيَّ عَلي خَيرِ العَمل» را به جاي هر كدام «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم» مي گويد
كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده چه با او گفته باشد يا نه مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد
اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست
اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد مثلا «حَيَّ عَلَي الْفَلاح» را پيش از «حَيَّ عَلَي الصَّلاة» بگويد، بايداز جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.
بنا بر احتياط بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد.
اذان و اقامه بايد بنا بر احتياط به عربي صحيح گفته شود بلكه لزوم آن خالي از وجه نيست؛ پس اگر به عربي غلط بگويد، اگر چه معني را تغيير ندهد؛ يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد يا مثلا ترجمه آنها را به فارسي بگويد صحيح نيست.
اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است؛ مگر براي اين كه مردم مهيا براي نماز شوند و يا كارهاي خود را رها كنند، كه بعيد نيست يك اذان قبلا گفته شود اگر مردم را به اشتباه نيندازد و بعد اذان ديگري براي نماز گفته شود.
اگر كسي اذان و اقامه را فراموش كرد و بعد از ركوع يادش آمد براي درك آنها نمي تواند نماز را قطع كند؛ ولي اگر قبل از ركوع يادش آمد، مستحب است به قصد تحصيل ثواب اذان و اقامه نماز را قطع كند و بعد از اذان و اقامه نماز را از سر بگيرد؛ و اگر فقط اذان را به تنهايي فراموش كرده، بنا بر اظهر قطع نماز جايز نيست و اگر فقط اقامه را فراموش كرده جواز قطع نماز خالي از وجه نيست اگر چه خلاف احتياط است
اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان
لازم نيست.
اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند جمله قبلي را گفته يا نه، بعيد نيست گفتن آن لازم نباشد.
مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد. ولي در اقامه بنا بر احوط با وضو يا غسل بودن شرط است؛ و در اذاني كه براي اعلام داخل شدن وقت است مستحب است جاي بلندي بايستد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.
مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و بين جمله هاي آن كمتر از اذان فاصله دهد ولي جمله ها را به هم نچسباند و به خلاف اذان كه با تأنّي گفته مي شود اقامه را سريعتر بگويد
مستحب است بين اذان و اقامه در غير نماز مغرب دو ركعت نماز بخواند و در صورت نخواندن نافله قدري بنشيند يا سجده نمايد يا قدمي بردارد و در مغرب كافيست قدري ساكت شود يا قدمي بردارد و حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح، اگر ذكر نباشد مكروه است.
مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند عادل و بينا و وقت شناس باشد يا اين كه راهنما داشته باشد؛ و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.
مؤذّن در مقابل اذان گفتن بنا بر احتياط واجب نبايد مزد بگيرد و امّا چيزي كه عنوان مزد ندارد جايز است، مثل ارتزاق از بيت المال و يا موقوفه اي كه از درآمد آن براي مؤذّن سهمي در نظر گرفته شده است.
واجبات نماز يازده چيز است:
اول:
نيّت.
دوم:
قيام.
سوم:
تكبيرة الاحرام يعني گفتن «الله اكبر» در اول نماز
چهارم:
ركوع
پنجم:
سجود
ششم:
قرائت
هفتم:
ذكر
هشتم:
تشهد.
نهم:
سلام
دهم:
ترتيب يازدهم:
موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز
بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست، يعني اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد، نماز باطل نمي شود.
و اركان نماز پنج چيز است:
اول:
نيت.
دوم:
تكبيرة الاحرام.
سوم:
قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع.
چهارم:
ركوع.
پنجم:
دو سجده.
انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً الي الله بلكه همين قدر كه انگيزه انسان از اين كار نماز خواندن براي خدا باشد در تحقق نيت كافي است. ولي بهتر و افضل اين است كه نيت نماز را از قلب خود بگذراند مگر اين كه نزديك به حد وسوسه برسد
اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر و تصميم هيچ كدام از اين دو را نداشته باشد نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند بنا بر احوط
انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني نداند چه بگويد نمازش باطل است
انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش بنا بر احوط باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.
اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب باشد مانند قنوت و چه از افعال نماز باشد يا از قبيل دعا و ذكر باشد، مگر اين كه از چيزهايي باشد كه شرط صحيح بودن نماز است ولي قصد قربت در انجام آن لازم نيست، مثل پوشاندن عورت.
اگر كسي مثلا خواست نماز ظهر بخواند ولي موقع شروع در نماز اشتباهاً به جاي لفظ ظهر لفظ عصر به زبان او آمد يا اين كه در قلبش به جاي ظهر مثلا عصر اشتباهاً خطور كرد ولي انگيزه او از اين عمل نماز ظهر بود، مانعي ندارد و نماز او صحيح است.
عدول نيت از نافله به فريضه و بالعكس جايز نيست و در صورت عدول در مورد اول، نماز نه نافله حساب مي شود و نه فريضه ولي در مورد دوّم بعضي از موارد استثناء شده است، چنانچه در مسائل نماز جماعت خواهد آمد.
قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام بنا بر ظاهر و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است
اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد اول بايستد و سپس به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده نماز او باطل است
موقعي كه ايستاده، بايد بدن را عمداً حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.
اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند، اشكال ندارد ولي در قيامِ موقعِ گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد و اگر ايستادن صدق كرد و از روي فراموشي روي يك پا قرار گرفت نمازش باطل نيست، گرچه محل احتياط است.
كسي كه مي تواند درست بايستد لازم است پاها را طوري گشاد نگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد ولي اگر بگويند ايستاده است و يا از روي فراموشي پاها را بيش از متعارف باز كرد نمازش باطل نمي شود گرچه محل احتياط است
حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و ساير حالات اشكال ندارد
اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم، به همه اقسامش عاجز شود، بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.
انسان تا مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلا كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طوري كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، ولي اگر به هيچ صورتي نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.
اگر كسي نمي تواند هم بايستد و هم ركوع و سجود را انجام دهد، بلكه يا بايد بايستد و براي ركوع و سجود اشاره كند و يا بنشيند و ركوع و سجود را بدون اشاره انجام دهد، بنا بر اظهر بايد صورت اول را اختيار كند.
انسان تا مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ صورتي نمي تواند بنشيند بايد به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند بنا بر احوط به پهلوي چپ بخوابد و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد و اگر آن هم ممكن نيست به هر صورتي كه ممكن است نماز بخواند ولي تا حدّ امكان طوري باشد كه نزديكتر به نماز كسي كه به طور عادي ايستاده نماز مي خواند باشد و گرنه بايد نزديكتر به نماز كسي كه ايستاده نمي خواند، با رعايت مراتبي كه گفته شد باشد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.
كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند؛ و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.
كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به سبب ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.
گفتن «اَللهُ اَكبَر» در اول هر نماز، واجب و ركن است و بايد بنا بر احوط حروف «الله» و حروف «اكبر» و دو كلمه «اللهُ اكبر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد كسي كه مي تواند، اين دو كلمه را به عربي صحيح بگويد و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست
موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و همچنين بنا بر احتياط اگر سهواً يا از روي فراموشي باشد نيز باطل است.
كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «اَللهُ اَكبَر» را درست بگويد، بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد براي تكبير بنا بر احوط با انگشت اشاره كند و اگر مي تواند، زبانش را هم حركت دهد.
مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز، دست ها را تا مقابل گوش ها يا مقابل صورت يا گونه ها يا مقابل پايين گردن، بالا ببرد و نبايد دست ها را از مقابل گوش ها و سر بالاتر ببرد؛
و مستحب است در نماز جماعت امام تكبير را بلند و مأموم آهسته بگويد
در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول سوره حمد و بعد از آن بنا بر احتياط در صورتي كه مي داند يا مي تواند ياد بگيرد، يك سوره تمام بخواند و بنا بر اظهر اگر سوره ضُحي را مي خواند بايد سوره «الم نشرح» را هم به دنبال آن بخواند و اگر سوره فيل را خواند سوره قريش را هم بخواند.
اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند؛ و اگر در كاري عجله داشته باشد به طوري كه اگر سوره را بخواند ضرري به او مي رسد، مي تواند سوره را نخواند.
اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند و قصد او اين باشد كه سوره جزء نماز باشد نمازش باطل است، ولي اگر قصد او قرآن خواندن باشد مانعي ندارد و بعد از حمد يك سوره بنا بر احتياطي كه قبلا ذكر شد مي خواند و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.
اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است ولي بايد دو سجده سهو به خاطر فراموش كردن قرائت به جا آورد.
اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بنا بر احتياطي كه گذشت بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و بعد از نماز دو سجده سهو به خاطر زياد شدن سوره به جا آورد و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.
اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد، عمداً بخواند نمازش بنا بر احتياط باطل است. ولي در نماز مستحبي خواندن يكي از آنها جايز است و در بين نماز سجده مي كند.
اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و بنا بر احتياط سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، بايد بنا بر احتياط سوره ديگري بخواند و بعد از نماز، سجده آن آيه اي كه سجده واجب داشته است به جا آورد.
اگر در نماز آيه سجده را بشنود، بنا بر احوط بعد از نماز سجده آن را بجا مي آورد و نمازش صحيح است.
در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند بلكه احتياط مستحب در اين است كه بدون عذر اينها را ترك نكند؛ و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.
اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره «قل هو الله احد» يا سوره «قل يا أيُّها الكافرون» شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.
اگر در نماز، غير سوره «قل هو الله احد» و «قل يا ايها الكافرون» سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.
اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلا به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر، نشود به هيچ وجه آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد؛ و احتياط در اين است كه به سوره «قل هو الله احد» يا «قل يا ايها الكافرون» عدول نمايد و در ظهر جمعه به سوره جمعه و منافقين، اگر مانعي در كار نباشد
بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند، مگر در ظهر جمعه كه مستحب است دو ركعت اوّل را بلند بخوانند.
زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بايد آهسته بخواند، در صورتي كه شنيدن صداي او حرام باشد، مثلا ترس فتنه و لذت بردن در بين باشد بنا بر اظهر.
اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي باشد يا مسأله را نداند و احتمال خلاف هم ندهد و ترديد در صحّت عملش نداشته باشد، به طوري كه قصد قربت از او حاصل بشود نمازش صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، بنا بر اظهر لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.
اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش بنا بر احتياط باطل است.
انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ وجه نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب در آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.
كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، دو صورت دارد:
1 اگر در ياد گرفتن كوتاهي كرده، در صورتي كه عُسر و حرج نباشد بنا بر اظهر بايد نمازش را به جماعت بخواند، يا كسي بخواند و او هم همراه او بخواند يا اگر ممكن است از روي نوشته اي بخواند.
2 اگر كوتاهي نكرده بنا بر احتياط مستحب اين كارها را انجام دهد.
اگر كسي از قرآن هيچ نمي داند به مقداري كه واجب است در نماز از قرآن بخواند تسبيح و تهليل و تكبير مي گويد.
اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد مثلا به جاي «ض»، «ظ» بگويد به طوري كه در زبان عربي بگويند آن حرف را تلفظ نكرده و موافق هيچ يك از قرائت هاي هفتگانه نباشد؛ يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است بنا بر احتياط.
اگر زير و زبر كلمه اي را نداند بايد ياد بگيرد ولي اگر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير و زبر آن لازم نيست ولي اگر نداند مثلا كلمه اي با «س» است يا با «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در «اهدنا الصراط المستقيم»، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، نمازش باطل است، مگر آن كه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.
رعايت مدّي كه در يك كلمه واقع شده واجب است؛ يعني اگر در كلمه اي «واو» باشد و حرف قبل از «واو» در آن كلمه پيش ضمّه داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه ء باشد، مثل كلمه سوء، بايد آن واو را مدّ بدهد يعني آن را بكشد؛ و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر فتحه داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد، مثل جاء بايد الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي «ي» باشد و حرف پيش از «ي» در آن كلمه زير كسره داشته باشد و حرف بعد از «ي» در آن كلمه همزه باشد مثل جيء بايد «ي» را با مد بخواند و اگر بعد از اين «واو» و «الف» و «ي» به جاي همزه ء حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر
و پيش ندارد، باز هم بايد اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلا در «وَ لاَالضَّآلّينَ» كه بعد از الف حرف لام ساكن است بايد الف آن را با مدّ بخواند
وصل به سكون در نماز بنا بر اظهر جائز است و وقف غير عمدي بر حركت، وضعاً صحيح است و اعاده ندارد و احوط آن است كه بدون عذر وقف به حركت ننمايد و معناي وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلا بگويد:
«الرحمنِ الرحيمِ» و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:
«مالك يوم الدين» و معناي وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آن كه بگويد:
«الرحمنِ الرحيمْ» و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً «مالك يوم الدين» را بگويد.
در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني سه مرتبه بگويد:
«سُبحانَ اللهِ وَ الْحَمدُ للهِ وَ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَر» ؛ و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه را بگويد بنا بر اقوي كافيست ولي سه مرتبه فضيلت بيشتر دارد و موافق احتياط است؛ و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند
در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.
بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.
اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد «بسم الله» آن را هم آهسته بگويد
كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.
اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.
اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان به اين كه در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.
اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند ولي تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند ولي حمد به زبانش آمد بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.
كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.
مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد، آهسته بگويد:
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، «بسم الله الرحمن الرحيم» را بلند بگويد و نيز مستحب است حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد و اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فُرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد، بگويد:
«الحمد لله ربّ العالمين» و بعد از خواندن سوره «قل هو الله أحد» يك يا دو مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبّي» يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبُّنا» بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند
در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند
اگر به اندازه ركوع خم شود ولي دست ها را به زانو نگذارد اشكال ندارد
هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد مثلا به چپ يا راست خم شود اگر چه دست هاي او به زانو برسد صحيح نيست
ركوع بايد با قصد باشد اگرچه بعد از خم شدن پديد آيد پس اگر به قصد كار ديگر مثلا براي كشتن جانوري خم شود و قصد ركوع بعد از خم شدن به وجود آمد بنا بر اظهر كافي است
كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد؛ يا زانوي او پائين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود
كافي بودن هر ذكري كه خواست بگويد در ركوع خالي از وجه نيست ولي احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه «سُبحانَ الله» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبِّيَ الْعَظيم وَ بِحَمْدِه» بگويد
در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و آرام گرفتن بدن در حدّي كه بگويند آرام گرفت داخل در ركن ركوعيست و زائد بر آن مثل خود ذكر ركوع، داخل در ركن نيست، اگرچه واجب است.
اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.
اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آن كه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند.
اگر بدن به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب را بگويد.
هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مي تواند خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود بايد با سر اشاره نمايد و اگر آن هم ممكن نشد با چشم، به وسيله بستن براي ركوع و باز كردن براي برخاستن از ركوع اشاره نمايد و اگر ازاين هم عاجزست بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.
كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود، يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد.
بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.
اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد، يادش بيايد، اگر به قصد ركوع خم شده بود و مختصر مكثي در ركوع كرد؛ فقط قيام بعد از ركوع را انجام نداده، بنا بر اين برمي گردد و آن قيام را به جا آورده و به سجده مي رود و الاّ بايد ايستاده و بعد به ركوع رود؛ و احتياط مستحب است اگر فراموش كردن ركوع قبل از خم شدن باشد، نماز را دو مرتبه بخواند و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.
مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد:
«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه» و در حال ركوع بلكه در تمام احوال نماز، گذاشتن دست ها در زير همه لباس ها مكروه است
مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.
نماز گزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و تمام كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارند.
بنا بر احتياط مقدار پيشاني كه به زمين گذاشته مي شود نبايد كمتر از مقدار پهناي يك ناخن باشد، گرچه كفايت مطلق گذاشتن پيشاني روي زمين بدون تعيين مقدار خالي از وجه نيست و در صورت رعايت احتياط در مقدار سجده گاه يعني پهناي يك ناخن، احوط اتصال اين مقدار از زمين است به همديگر؛ پس سجود بر دانه هاي تسبيح متعارف خلاف احتياط است.
دو سجده روي هم يك ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.
اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.
اگر پيشاني را عمداً يا سهواً بر زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.
كفايت هر ذكري كه در سجده بگويد خالي از وجه نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه «سُبحانَ الله» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبِّيَ الاْعلي وَ بِحَمْدِه» بگويد
و مستحب است «سبحان ربّي الأعلي و بحمده» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد
در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و اگر نتوانست به اندازه ذكر واجب آرامش بدن داشته باشد، اصل وجوب ذكر ساقط نمي شود و اگر به هيچ وجه بدنش آرام نمي گيرد احوط اين است كه نماز ديگري هم بخواند و سجده آن را با اشاره انجام دهد و منظور از آرامش بدن، توقف و مكث بين سر گذاشتن و برداشتن است.
اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.
اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.
اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته نمازش صحيح است.
موقعي كه ذكر سجده را مي گويد بايد تمام هفت عضو روي زمين باشند و از زمين برداشته نشوند ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.
اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.
بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام بگيرد و بعد به سجده رود.
جاي پيشاني نمازگزار از محل ايستادن او در قيام و محل دو انگشت بزرگ پا در موقع سجده به اندازه يك خشت كه چهار انگشت بسته است بايد بلندتر نباشد و احتياط در اين است كه پايين تر از چهار انگشت بسته هم نباشد.
در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، بايد جاي پيشاني نماز گزار از جاي انگشتهاي پا بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد و بنا بر احتياط بايد پايين تر نيز نباشد.
اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است، مي تواند سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و مي تواند سر را كم كم بكشد تا به روي آنچه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است برسد و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن بكشد تا به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است برسد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند
بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد پس اگر مُهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مُهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلا رنگ مُهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.
در سجده بايد تمام كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.
در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها رابه زمين بگذارد و اگر روي انگشت بزرگ پا يعني طرف ناخن و يا پشت آن را هم به زمين بگذارد كافي بودنش خالي از وجه نيست ولي خلاف احتياط است و اگر فقط انگشت هاي ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد نماز باطل است
كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن رابه زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد.
مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد ولي اگر مثلا مُهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مُهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.
كسي كه فراموش كرده كه موضع سجده او نجس بوده و يا نمي دانسته و بعد از نماز فهميده، در صورتي كه قصد قربت داشته، نمازش صحيح است و اگر در بين نماز فهميد، اگر در حال سجده است پيشاني را از موضع نجس كم كم بكشد تا به موضع پاك برسد و اگر بعد از سجده فهميد سجده هاي گذشته صحيح است
اگر محل سجده منحصر در نجس شد، سقوط شرطيت طهارت خالي از وجه نيست؛ و اگر امر دائر است كه به محل نجس سجده كند يا بر لباس پاك، تخيير خالي از وجه نيست و در صورتي كه اميد برطرف شدن عذر را دارد، احوط تأخير نماز براي آخر وقت است.
اگر موضعي كه پيشاني بر آن گذاشته مي شود نجس باشد و حالت سرايت هم نداشته باشد ولي قسمتي از آن به مقداري كه براي سجده لازم است پاك باشد، سجده بر آن كفايت مي كند.
اگر در روي پيشاني دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد
اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و احتياط در اين است كه اگر طرف راست ممكن است آن را بر طرف چپ پيشاني مقدم بدارد و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد با سر اشاره كند و اگر آن هم نشد با بستن و باز كردن چشمها سجده را انجام دهد.
كسي كه نمي تواند پيشاني رابه زمين برساند بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مُهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد بنا بر احتياط كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.
كسي كه هيچ نمي تواند خم شود براي سجده بايد سر را به قصد سجده خم كند و براي برخاستن از سجده، سر را بلند كند و اگر اين هم ممكن نشد، به قصد سجده چشم را مي بندد و به قصد برخاستن، چشم را باز مي كند و لازم نيست در اين صورت بقيه اعضا يعني كف دست و زانو و انگشت بزرگ پا روي زمين باشد، گرچه اين كار در صورت امكان موافق احتياط است.
اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه در موقع سجده استقرار پيدا كرده بود و حالا مي تواند خود را نگه دارد و به سجده برنگردد، بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد و اگر استقرار پيدا نكرده بود حتي اگر مي تواند خود را نگه دارد، بايد به سجده برگردد و روي هم يك سجده حساب مي شود و بايد ذكر را بگويد و اگر سجده اول است يك سجده ديگر به جا آورد.
اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند باطل است ولي روي تشك يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده اشكال ندارد
در ركعت اول و سوم كه تشهد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشاء اگر بعد از سجده دوم بدون آن كه مقداري بنشيند براي ركعت بعد برخيزد بنا بر اظهر نمازش صحيح است. ولي بنا بر احتياط مستحب بعد از سجده دوم بايد قدري بي حركت نشسته و بعد برخيزد.
مستحب است تكبير گفتن در موقع رفتن به سجده و بعد از سر برداشتن از آن
و مستحب است در حال تكبير دستها را بلند كند؛ و براي مرد مستحب است در موقع سجده رفتن، دست ها را زودتر از زانوها بر زمين بگذارد و در موقع بلند شدن براي قيام، زانوها را زودتر از دست ها از زمين بردارد و زن در حال رفتن به سجده، اول زانوها را به زمين مي گذارد بعد دست ها را
و مستحب است در حال سجده بيني نيز به خاك و يا هر چه سجده بر آن جايز است گذاشته شود و بين دو سجده دعاهايي كه وارد شده بخواند، مثل استغفار و مانند آن
و مستحب است در بين دو سجده به حال تورّك بنشيند يعني بر ران چپ بنشيند و قدم راست را بر كف قدم چپ بگذارد و برروي دو پا نشستن مكروه است و براي زن مستحب است نشستن بر نشيمنگاه و بالا آوردن زانوها و چسباندن ران ها به يكديگر و همچنين مستحب است نمازگزار در وقت بلند شدن براي ايستادن بگويد:
«بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقعُدْ».
بايد بر زمين و چيزهاي غيرخوراكي و پوشاكي كه از زمين مي رويَد سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و منظور از خوراكي چيزهاييست كه خام يا پخته آن عادتاً خورده مي شود، پس سجده بر گندم و جو و نخاله آنها كه در ضمن خورده مي شود صحيح نيست، ولي سجده بر پوست برنج و خربزه و هندوانه و انار، حتي در حال اتصال مانعي ندارد و همچنين سجده بر گياهان دارويي كه اختصاص به
مريض دارد و به هيچ وجه از آن در حال سلامت استفاده نمي شود جايز است و سجده بر تنباكو و مانند آن، كه خوراكي نيست جايز است به خلاف مثل قهوه و چاي و منظور از پوشاكي چيزيست كه عادتاً پوشيده مي شود ولو بعد از ريسيدن و بافتن، مثل پنبه و كتان و كنف، ولي سجده بر برگ درختان و چوب ها و آنچه كه از چوب ساخته مي شود و حصير و بادبزن و امثال آن جايز است.
سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند طلا، نقره، عقيق و فيروزه و مرمر اصيل باطل است و اما سجده كردن بر سنگ هاي معدني مانند سنگ مرمر معمولي و سنگ هاي سياه بنا بر اظهر اشكال ندارد
سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويَد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.
سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است در آن شهرها جايز نيست و بنا بر احتياط در شهرهاي ديگر نيز كه خورده نمي شود، سجده نكنند و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.
بنا بر اظهر سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن هم مي شود سجده كرد.
اگر كاغذ را از چيزي كه سجده برآن صحيح است مثلا از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد و جواز سجده بر كاغذي كه احتمال دارد از چيزهايي درست شده باشد كه سجده بر آن جايز نيست مورد تأمل است لذا احتياطاً سجده ننمايند
براي سجده، بهتر از هرچيز تربت حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) مي باشد، بعد از آن خاك است.
اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش كه از كتان يا پنبه است، سجده كند وگرنه اگر از چيز ديگر است بر همان چيز سجده كند و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد بنا بر اظهر و اگر آن هم نشد، تا نزديك زمين خم مي شود و يا اين كه با اشاره سر سجده مي نمايد.
سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد، اگر بعد از آن كه مقداري فرو رفت آرام بگيرد اشكال ندارد.
اگر در سجده اول، مهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده رود، اشكال ندارد اگر چه خلاف احتياط است.
اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر همان چيز و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست و اگر آن هم نمي شود به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.
هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمل كند.
در هر يك از چهار سوره: «سجده» سوره 32 ، «فصّلت» سوره 41 ، «نجم» سوره 53 ، «علق» سوره 96 ، يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند؛ و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد
اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورد، يك سجده كافيست اگر چه احتياط در دو سجده است و اگر انسان چند دفعه آيه سجده را شنيد و يا خود قرائت كرد اگر بعد از اولي سجده كرد واجب است باز هم براي دفعات بعد سجده كند؛ و اگر سجده نكرد بنا بر احتياط واجب براي هر قرائت يا شنيدن آيه سجده كند.
در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.
اگر آيه سجده را از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، بشنود، يا از ضبط صوت بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولي اگر از وسيله اي كه مثل بلندگو صداي خود انسان را مي رساند بشنود، واجب است سجده كند.
در وجوب سجده براي كسي كه آيه سجده را مي شنود، فرق نمي كند كه قرائت كننده مكلف باشد يا نباشد و آنكه قرائت كننده خودش هم سجده كند يا نكند و آنكه صحيح قرائت كند يا غلط، اما به صورتي كه معلوم و مشخص باشد كه آيه سجده را تلاوت كرده و همين طور فرق نمي كند كه به صورت حرام، مثل غنا بخواند يا نه و آنكه شنيدن به صورت حرام باشد مثل التذاذ از صداي اجنبيه يا نه و باز هم فرق نمي كند كه وقت گوش دادن بداند كه به آيه سجده گوش مي دهد و يا بعد از گوش دادن بفهمد آيه سجده بوده است و اما اگر قرائت كننده طفل غيرمميز باشد و يا از شخص خواب بشنود سجده واجب نمي شود و همچنين است اگر شنونده كلمات و حروف را تشخيص ندهد و فقط همهمه اي بشنود.
در سجده واجب قرآن بايد نيت سجده كردن را داشته باشد و مكان هم مباح باشد و طوري باشد كه اگر مردم ديدند، بگويند سجده كرد، ولي ساير شرايطي كه در سجده نماز معتبر است لازم نيست مانند پوشانيدن عورت و پاك بودن مُهر يا چيزي كه بر آن سجده مي كنند و بلندتر نبودن محل سجده از محل پا و گذاشتن دست ها و زانوها و نوك انگشتان بزرگ پا بر زمين و مانند اينها، اگر چه رعايت اين امور مورد احتياط است
هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد اگر چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:
«لاإلهَ اِلاّ اللهُ حَقّاً حَقّاً لااِلهَ اِلاّاللهُ ايماناً وَ تَصْديقاً لااِلهَ اِلاّ اللهُ عُبودِيّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لامُسْتَنكِفاً وَ لامُسْتَكْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجير».
در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند و ذكر تشهد بنا بر احتياط عبارت است از:
«اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ أللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».
كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.
كسي كه تشهد را نمي داند واجب است ياد بگيرد و در تنگي وقت در صورتي كه نتواند از غير خود متابعت كند و يا از روي نوشته بخواند، ترجمه آن را به زبان خودش، بخواند و اگر از ترجمه هم عاجز بود ذكر يا ترجمه ذكري را به جاي آن بخواند.
اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و بقيه نماز را مطابق معمول بخواند سپس بعد از اتمام نماز دو سجده سهو براي ايستادن بي جا و دو سجده سهو براي قرائت يا تسبيحات زيادي در صورتي كه خوانده باشد نيز به جا آورد؛ و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد بايد نماز را مطابق معمول تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.
مستحب است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا بگويد:
«بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيْرُ الاَْسْماءِ لِلّهِ» و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:
«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه».
سلام نماز
بعد از تشهّد ركعت آخر نماز در حالي كه نشسته و بدن آرام است بايد سلام نماز را بگويد
و مستحب است ابتدا بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» و بعد از آن بايد بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحِين» و يا اين كه بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» و بنا بر اظهر مستحب است بلكه موافق احتياط است كه بعد از آن بگويد:
«وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» و بهتر آن است كه هر سه سلام را به ترتيبي كه ذكر شد بگويد
اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، بنا بر احتياط نماز باطل مي شود.
اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد؛ نماز باطل است.
اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلا پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.
اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود و در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بگذرد و نمازش صحيح است
اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند
انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.
اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است و احتياط در اين است كه بدون عذر و سهو از پي در پي آوردن مسامحه نكند اگر چه طوري نيست كه موالات را به هم بزند
طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند. مگر آن قدر طول بدهد كه وقت نماز فوت شود. مثل عمداً خواندن سوره بزرگ در نماز صبح
در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوّم مستحب است قنوت بخواند، بلكه احتياط در اين است كه قنوت را در نمازهاي واجب ترك نكند؛ و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است؛ و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد
اگر بخواهد قنوت بخواند خوب است دست ها را مقابل صورت بلند كند بلكه احتياط در اين است كه در غيرموقع تقيه آن را ترك نكند
و مستحب است كه كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد
در قنوت هر ذكري بگويد اگر چه يك «سبحان الله» باشد، كافيست و بهتر است بگويد:
«لااِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَلِيمُ الْكَريم لااِلهُ الاّ اللهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيم سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْع وَ رَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْع وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِين».
اظهر جواز قنوت به غير عربيست و بايد به هر لغتي كه مي خواند صحيح بخواند تا وظيفه قنوتي را انجام داده باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب بايد دعا خواندن به صورت غلط را در هر جاي نماز كه باشد ترك كند
مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند اگر امام جماعت صداي او را بشنود بلند خواندن قنوت مستحب نيست
اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد و احتمال دارد هر جاي نماز كه يادش آمد بتواند قنوت را به جا آورد
«مستحبات نماز»
مستحب است در حال قيام نگاه كردن به محل سجده؛ و نيز بعيد نيست استحباب نگاه كردن بين دو قدم در حال ركوع و به طرف بيني در حال سجود و به دامن خود در حال نشسته و به كف دو دست در حال قنوت؛
و مستحب است در حال قيام گذاشتن دستها روي رانها مقابل زانو و در حال قنوت قرار دادن آنها مقابل صورت به طوري كه كف آنها رو به آسمان باشد و در حال سجده گذاشتن دست ها مقابل گوش ها يا صورت يا شانه ها و در حال نشسته روي ران ها و در حال ركوع روي زانو براي مردها
مستحب است انسان بعد از نماز مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، روبه قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيبهايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا ( عليها السلام ) است كه بايد به اين ترتيب گفته شود:
34 مرتبه «اللهُ اَكبر»، سپس 33 مرتبه «اَلحَمدُ لله» و بعد از آن 33 مرتبه «سُبحان الله» و بنا بر اظهر مي شود «سبحان الله» را پيش از «اَلحَمد لله» گفت ولي بهتر است بعد از «الحمد لله» گفته شود
مستحب است بعد از نماز سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شُكراً لله» يا «شكراً» يا «عَفْواً» بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد
دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را «مُبطِلات» مي گويند:
1 از بين رفتن يكي از شروط در اثناء نماز.
2 باطل شدن وضو يا غسل در اثناء نماز عمداً يا سهواً .
3 گذاشتن دستها روي هم عمداً با قصد اينكه جزء نماز است.
4 گفتن «آمين» عمداً بعد از حمد.
5 برگرداندن عمدي تمام بدن به پشت سر روي برگرداندن از قبله .
6 حرف زدن عمدي.
7 خنديدن عمدي قهقهه كردن .
8 براي امور دنيا با صداي بلند عمداً گريه كردن
9 كار زيادي كه صورت نماز را به هم بزند.
10 خوردن و آشاميدن در بين نماز.
11 شك در ركعت هاي نماز دو يا سه ركعتي.
12 كم و زياد كردن رُكن نماز عمداً يا سهواً .
و تفصيل موارد ذكر شده به ترتيب در مسائل بعدي ذكر مي شود.
آن كه در بين نماز يكي از شرط هاي آن از بين برود؛ مثلا در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است.
آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلا بول از او بيرون آيد؛ ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد، عمل نمايد نمازش باطل نمي شود؛ و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به وظيفه مستحاضه عمل كرده باشد، نمازش صحيح است.
آن كه مثل بعضي از كساني كه شيعه نيستند دست ها را روي هم بگذارد و قصدش اين باشد كه اين كار جزء نماز است يا انجام دادن آن لازم است، در غير اين صورت اگر عمداً اين كار را بكند، از روي احتياط نمازش را بايد دوباره بخواند.
هرگاه براي ادب دست ها را روي هم بگذارد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روي هم بگذارد بنا بر اظهر اشكال ندارد
بنا بر احتياط آن كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد و گفتن آن حرام است. ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.
آن كه عمداً با تمام بدن به پشت سر يعني بيش از سمت راست و چپ توجه كند و اگر فقط با صورت به طرف راست يا چپ توجه كند نمازش باطل نمي شود و اگر عمداً با تمام بدن به راست يا چپ و يا فقط با صورت به پشت سر توجه نمايد بنا بر اظهر و احوط نمازش باطل است و اگر سهواً و يا از روي فراموشي باشد، مانعي ندارد در اولي و محل احتياط است در دومي
آن كه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر داشته، ولي بي معنا باشد و يا اين كه يك حرف يا بيشتر بوده ولي معنا داشته باشد.
سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند. ولي اگر بگويد:
«آه مِنْ ذُنُوبي» اشكال ندارد
اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلا به قصد ذكر بگويد:
«اللهُ اكبر» و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند، اشكال ندارد؛ ولي اگر به قصد اين كه چيزي را به كسي بفهماند كلمه اي را، مناسب مقصودش بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.
قرآن يا دعا خواندن در نماز اشكال ندارد مگر چهار آيه اي كه سجده واجب دارند و در مسأله 898 گذشت يا اين كه دعا خواندن به طوري كه به نظم واجب در قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند و يا نفرين بر مؤمن باشد كه در اين صورت نماز باطل خواهد بود
دعا يا ذكر خداوند متعال به هر لغتي كه مخصوص نمازگزار باشد، در بين نماز، اگرچه به عربي نباشد، مانعي ندارد ولي خلاف احتياط است حتي در قنوت. ولي بنا بر احتياط واجب ذكرهاي مستحبي ركوع، سجود و تشهد را به غير عربي نخواند.
اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد؛ اشكال ندارد. مگر اين كه به نظم واجب ديگر، مثل قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند.
در حال نماز انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند بايد مثل سلام او جواب بدهد بنا بر اين اگر گفت:
سلام عليكم جواب بگويد:
سلام عليكم و اگر گفت:
السلام عليك بايد در جواب بگويد:
السلام عليك
انسان بايد جواب سلام را در نماز و غيرنماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و در غير نماز ديگر جواب دادن واجب نيست
بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است
نمازگزار مي تواند به جاي رد سلام جواب سلام را به قصد دعاء بگويد
اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد و به معناي سلام آگاه است به نمازگزار سلام كند نمازگزار بايد جواب او را بدهد
اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است
اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب نشود جواب او واجب نيست مگر اينكه احتمال بدهد كه سلام كننده نمي تواند به طور صحيح سلام دهد كه در اين صورت ردّ سلام واجب است
جواب سلام كسي كه مسلمان نيست در نماز واجب نيست بلكه جايز هم نيست ولي در غير نماز ممكن است جواب به لفظ سلام فقط يا عليك فقط جايز باشد مگر اينكه مصلحتي در كار باشد كه در اين صورت با قصد قرآن خواندن سلامٌ عليك يا سلامٌ عليكم مي گويد كه در اين صورت جايز و گاهي خوب و گاهي واجب مي شود
اگر كسي به عدّه اي سلام كند جواب سلام او بر همه آنان واجب است ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است
سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند
اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه او را هم قصد كرده ولي ديگري جواب سلام را بدهد اما اگر بداند كه او را هم قصد كرده يا اين كه به وسيله اي بفهمد كه فقط او را قصد كرده است و ديگري جواب ندهد بايد جواب او را بگويد ولي اگر بچه مميزي هم جواب سلام را داد بنا بر اظهر از نمازگزار و ديگران
ساقط مي شود
اگر دو نفر با هم در يك زمان به يكديگر سلام كنند بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد ولي احتمال دارد كه بر هيچ كدام رد سلام واجب نباشد و اگر كسي به يكي از دو نفر بدون تعيين سلام كرد، جواب سلام بر هيچ كدام واجب نيست و در حال نماز جايز نيست
از مبطلات نماز عمداً قهقهه كردن يعني خنديدن شديد است ولي اگر سهواً يا از روي فراموشي قهقهه كرد نمازش صحيح است و اگر كسي با صدا بخندد ولي به حدّ قهقهه نرسد در صورتي كه مقدمه خنديدن به اختيار و توجه او بوده است بنا بر اظهر نمازش باطل است و گرنه باطل بودن نماز مطابق احتياط است كه نماز را تمام كرده و بعد از روي احتياط دو مرتبه اعاده نمايد
اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند مثلا رنگش سرخ شود نمازش صحيح است
آن كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند ولي اگر براي كار دنيا بي صدا گريه كند اشكال ندارد و اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است
از مبطلات نماز كار زياديست كه نزد افراد متشرعه صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها كم باشد يا زياد عمداً باشد يا از روي فراموشي ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل كشتن عقرب حفظ كردن مال ساكت كردن و بغل كردن و شير دادن بچه و اشاره كردن با دست اشكال ندارد
اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل است
از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.
اگر عمداً در نماز چيز كمي بخورد به طوري كه موالات يعني پي درپي آوردن كارهاي نماز به هم نخورد و از صورت نمازگزار هم خارج نشود، بنا بر احتياط واجب، نمازش را بايد دو مرتبه بخواند ولي اگر سهواً باشد، بنا بر اظهر نماز صحيح است.
اگر در بين نماز، غذايي را كه لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود؛ و همچنين اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود بنا بر اظهر نماز اشكال پيدا نمي كند.
از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است.
آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي از واجبات را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.
اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.
در نماز چند چيز مكروه است:
گرداندن صورت به مقدار كم به طرف راست يا چپ، بستن چشم ها، گرداندن چشم به چپ و راست، فوت كردن محل سجده، خميازه كشيدن، بازي كردن با ريش يا دست، داخل هم كردن انگشتان، آب دهان انداختن، گرفتن آب بيني و خلط سينه، نگاه كردن به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري و هر كار ديگري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد
موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط نماز خواندن مكروه است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصّل ذكر شده است
شك هاي نماز 23 قسم است:
هشت قسم آن شك هاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است
شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:
1 شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر ولي شك در نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نمازهاي احتياط نماز را باطل نمي كند
2 شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي
3 اگر در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر
4 اگر در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر كه در اين صورت نمازش باطل است و بايد اعاده كند و بهتر آن است كه عمل به حكم شك كرده و نماز را اعاده نمايد
5 شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.
6 شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.
7 شك در ركعت هاي نماز، كه نداند چند ركعت خوانده است
8 شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد و چه بعد از آن.
اگر يكي از شك هاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، بنا بر احوط نمي تواند نماز را به هم بزند بلكه بايد ابتدا قدري فكر كند تا علم يا گمان به يك طرف پيدا كند ولي اگر بعد از فكر كردن هم شك او از بين نرود به هم زدن نماز بنا بر اظهر مانعي ندارد و لازم نيست آن قدر صبر كند تا خود از حالت نمازگزار بيرون رود
شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:
1 شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه
2 شك بعد از سلام نماز
3 شك بعد از گذشتن وقت نماز
4 شك كثير الشك يعني كسي كه زياد شك مي كند
5 شك امام در شماره ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند
6 شك در نماز مستحبي
و تفصيل هر يك از اين شش مورد در مسائل بعدي بيان خواهد شد
1 شك بعد از محل
اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اولِ آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند
اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، بنا بر احتياط بايد برگردد و ركوع را انجام دهد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه بايد آن را بنا بر احتياط انجام دهد.
اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه يا اگر شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه بنا بر احتياط بايد برگردد و به جا آورد بلكه در دومي وجوب برگشتن اظهر است
كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه بايد به جا آورد
اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد مثلا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد ولي چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.
اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.
اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه؛ مثلا چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.
اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است؛ بنا بر اين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.
اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، در صورتي كه مشغول تعقيب نماز شده يا به سبب انجام كاري كه نماز را بهم مي زند از حال نمازگزار خارج شده، به شك خود اعتنا نمي كند و در صورت دوم در بعضي از موارد احتياط مستحب در اعاده است و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد و امّا اگر در صحيح بودن سلام شك كند، چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.
اگر در صحيح بودن چيزي شك كند، مثلا تكبيرة الاحرام گفت يا حمد خواند و يا آيه اي را خواند و شك كرد صحيح گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتناكند.
اگر كسي در نماز شك كرد كه ظهر را قصد كرده يا عصر را و مي داند كه قبلا ظهر را نخوانده يا شك در خواندن آن دارد، پس اگر در وقت مختص به ظهر يا وقت مشترك است، قصد نماز ظهر را مي كند و اگر در وقت مختص به عصر است اگر تا حال قصد انجام تكليف فعلي را داشته قصد نماز عصر مي نمايد و آن را تمام مي كند؛ و اگر مي داند كه نماز ظهر را قبلاً خوانده، پس با قصد انجام تكليف فعلي قصد نماز عصر مي كند و آن را تمام مي كند، چه در وقت مشترك باشد و چه در وقت مختص به عصر.
2 شك بعد از سلام
اگر بعد از سلام شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه يا پنج ركعت خوانده نمازش باطل است
اگر در نماز بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد، يا آن كه بين دو و سه و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد احوط اين است كه به وظيفه شك دوم عمل كند و اگر بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين دو و سه تبديل شد، علاوه بر انجام وظيفه مربوط به شك بين دو و سه، دو سجده سهو نيز براي سلام بي جا بجا مي آورد
اگر بعد از نماز شك كند كه نمازي كه خوانده به قصد ظهر خوانده يا عصر، اگر مسافر نيست يك نماز چهار ركعتي و اگر مسافر است يك نماز دو ركعتي به قصد ما في الذمه بخواند كافيست و اگر شك كرد نمازي كه خوانده واجب بوده يا مستحب، بايد نماز واجب را بخواند.
3 شك بعد از وقت
اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست مگر گماني كه در حد اطمينان باشد، ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.
اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
4 كثير الشك
كسي كه زياد شك مي كند، نبايد به شك خود اعتنا كند و كثير الشك شدن به اين است كه مردم بگويند تو زياد شك مي كني و زياد شك كردن به اين صورت محقق مي شود كه در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلا در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند
كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه بجا نياوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و نيز اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.
كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلا كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد يعني اگر ايستاده است ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.
اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.
5 شك امام و مأموم
اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند؛ مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و همچنين اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.
اگر در نماز جماعت، هم امام و هم مأموم شك كنند و شك هر كدام با ديگري فرق دارد هر كدام به وظيفه خود عمل مي كند و حكم سهو امام يا مأموم يا هر دو نيز همين است
6 شك در نماز مستحبي
اگر در شماره ركعت هاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشترِ شك نماز را باطل مي كند بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشترِ شك نماز را باطل نمي كند مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است
اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، بنا بر اظهر مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي چنانچه محل آن نگذشته، احتياط مستحب در اين است كه آن را به جا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود و يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد.
اگر در نماز مستحبي كاري را فراموش كرد، چنانچه محل آن باقيست بنا بر اظهر بايد آن را به جا آورد و در اين جهت مثل نماز واجب است.
در نُه صورت اگر در شماره ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند بنا بر احتياط بايد فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرفِ شك پيدا كرد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:
1 شك بين دو و سه بعد از سر برداشتن از سجده دوم بنا بر اظهر كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد، ولي احتياط در اين است كه يك ركعت ايستاده بخواند.
2 - شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد ازنماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعيد نيست استحباب دو سجده سهو بعد از نماز احتياط.
3 شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد؛ ولي اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم يكي از اين سه شك
برايش پيش آيد بايد نماز را رها كند و دوباره بخواند.
4 شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد ولي اگر بعد از ركوع ركعتي كه در آن شك كرده و پيش از سر برداشتن از سجده دوم اين شك براي او پيش آيد بنا بر احتياط واجب بايد به دستوري كه گفته شد عمل كند و نماز را دوباره هم بخواند
5 شك بين سه و چهار؛ كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.
6 شك بين چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد و بنا بر احتياط دو سجده سهو نيز انجام دهد.
7 شك بين سه و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد و بعيد نيست استحباب دو سجده سهو براي آنچه زياد شده است و اگر اين شك بعد از ركوع باشد احوط اين است كه آن ركعت را تمام كند و يك ركعت ديگر هم بخواند و بعد از سلام نماز را اعاده كند و همچنين احتياط
اين است كه در شك بين دو و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم نماز را تمام كند و دوباره آن را بخواند
8 شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلامِ نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد و سپس دو سجده سهو براي كارهاي زيادي كه انجام داده به جا آورد.
9 شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به جا آورد.
اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است
اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است و در صورتي كه قصد قربت حاصل شود، مثل اين كه بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.
اگر موقعي كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده نمازش بنا بر اظهر باطل است
شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد و همچنين شكستن نماز مستحبي از روي اختيار مانعي ندارد.
اگر حفظ جان خود يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند.
كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي صحيح بودن نمازش خالي از وجه نيست
كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و بنا بر اظهر حمد را بخواند و به ركوع برود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.
نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخواند بنا بر لزومِ آهسته خواندن در قرائت ركعت سوم و چهارم و نيت آن را به زبان نياورد
اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد بلكه مثل نماز نافله مي شود كه قطع و ادامه آن هر دو جايز است
اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.
اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلا پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد يك ركعت ديگر نماز بخواند و بنا بر احتياط نمازش را دو مرتبه اعاده كند
اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده بنا بر اظهر لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.
اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش بنا بر اظهر صحيح است، ولي اگر در اثناء دو ركعت نماز احتياط نشسته يادش بيايد، بايد احتياطاً نمازش را اعاده كند.
اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر اظهر نمازش صحيح است
اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را تمام كند و بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند مثلا در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد بعد از تمام كردن نماز احتياط، نماز را احتياطاً اعاده نمايد؛ و احتياط بيشتر در اين است كه اگر قبل از ركوع ركعت اول متوجه نقصان نماز شد، بايستد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعد نمازش را دو مرتبه اعاده كند.
اگر شك كند نماز احتياطي كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، بنا مي گذارد كه خوانده است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه در صورتي كه از حال نماز خارج نشده آن را به جا آورد.
اگر در نماز احتياط ركني را كم يا زياد كند يا مثلا به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند نماز احتياط باطل مي شود و احتياط در جايي كه سهواً نماز احتياط را باطل كرده باشد اين است كه نماز احتياط و اصل نماز را دوباره بخواند
موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند بايد به شك خود اعتنا نكند اگر چه محل آن نگذشته باشد بنا بر اظهر.
اگر در عدد ركعات نماز احتياط شك كند به آن اعتنا نمي كند و بنا بر اظهر بنا را بر صحيح بودن نماز مي گذارد و اگر بعد از نماز شك كرد كه احتياط لازم يك ركعت است يا دو ركعت، احتياطاً هر دو را بجا مي آورد و سپس نماز را اعاده مي كند
اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه به شك خود اعتنا نكند و اگر سهواً در نماز احتياط كلام بي جا گفت بنا بر اظهر سجده سهو واجب نيست اگر چه احتياط در به جا آوردن است
حكم گمان در ركعت هاي نماز حكم يقين است، مثلا اگر در نماز چهار ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده نبايد نماز احتياط بخواند و همچنين اگر به افعال نماز گمان پيدا كرد، مثلا گمان كرد كه حمد خوانده است مثل اين است كه يقين كرده و لازم نيست بخواند و اگر گمان كرد كه نخوانده بايد دو مرتبه بخواند چه گمان به چيزي پيدا كند كه موجب صحيح بودن نماز است يا به چيزي كه نماز را باطل مي كند، به ركني از اركان نماز گمان پيدا كند يا به غير ركن، موقع شك يا فراموشي گمان حاصل شود يا خود به خود گمان پيدا كند، در تمام اين صورت ها، گمان داشتن مانند يقين است و حكم يقين را دارد، اگرچه احتياط مستحب در اين است كه اگر گمان به انجام دادن فعلي پيدا كرد كه ركن نيست، دو مرتبه آن را انجام بدهد.
اگر هم نماز احتياط و هم سجده سهو بر نمازگزار لازم شد بنا بر اظهر بايد نماز احتياط را بر سجده سهو مقدم بدارد؛ و اگر همراه با نماز احتياط قضاي سجده يا تشهد هم بر او واجب شد پس در لزوم تقديم آنها بر نماز احتياط و يا تأخير تأمل است و در هر صورت علاوه بر به جا آوردن آن دو احوط اعاده نماز است
براي پنج چيز بعد از سلام نماز انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:
1 اگر در بين نماز سهواً حرف بزند
2 اگر يك سجده را فراموش كند
3 اگر در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، ولي اگر قبل از تمام شدن سجده دوم شك كند، عمل به وظيفه اي كه قبلا گفته شد مي نمايد و بنا بر احتياط دو سجده سهو بجا مي آورد؛ و همچنين اگر در حال ايستاده شك كرد كه شش ركعت خوانده يا پنج ركعت بدون ركوع مي نشيند و تشهد خوانده سلام مي دهد و دو سجده سهو براي ايستادن بي جا و دو سجده ديگر براي شكي كه كرده بنا بر احتياط انجام مي دهد
4 جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلا در ركعت اول، سهواً سلام بدهد.
5 اگر سهواً چيزي از غير ركن را كم يا زياد كند، بنا بر احتياط دو سجده سهو بجا مي آورد.
اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.
اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست و همچنين اگر در بين نماز احتياط موجبات سجده سهو پيش بيايد، بنا بر اظهر سجده سهو واجب نمي شود.
اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.
اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا كمتر از يك مرتبه بگويد بايد دو سجده سهو به جا آورد.
اگر در جايي كه نبايد سلام دهد به نيت سلام اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافي است
اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد و يا گمان كند كه سجده را از ركعت پيش فراموش كرده است، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز براي قيام بي جا احتياطاً دو سجده سهو به جا آورد و همچنين بنا بر احوط دو سجده سهو ديگر براي زياد شدن قرائت يا تسبيحات اگر آنها را خوانده باشد به جا آورد
اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام بنا بر اظهر سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو و بنا بر احتياط واجب براي يك سجده فراموش شده نيز دو سجده سهو به جا آورد
اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند
اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه لازم نيست به جا آورد
كسي كه شك دارد دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار سجده، اگر دو سجده بنمايد كافي است.
اگر بداند يكي از دو سجده سهو را بجا نياورده، در محل تدارك مي كند و در غير محل بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، بنا بر احتياط مستحب دوباره دو سجده سهو بنمايد.
اگر واجبي از واجبات سجده سهو را فراموش كرد، اگر محل آن نگذشته آن را بجا مي آورد و اگر بعد از سلام فهميد، بنا بر احتياط سجده سهو را اعاده كند.
اگر در سجده سهو شك كرد كه دو سجده به جا آورده يا يك سجده، بنا را بر دو مي گذارد اگر چه قبل از تشهد باشد و اگر شك كرد كه دو سجده به جا آورده يا سه سجده بنا را بر دو مي گذارد و همچنين به شك در ذكر يا طمأنينه اعتنا نمي كند اگر چه قبل از سر برداشتن از سجده باشد، امّا اگر شك كرد كه اصل سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.
دستور سجده سهو
دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط واجب به نحو مأثور بگويد:
«بسم اللهِ و بِاللهِ و صَلَّي اللهُ عَلي محمّد و آلِ محمّد» يا «بسم اللهِ و باللهِ اللّهمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد»، ولي بهتر است بگويد:
«بسم اللهِ و باللهِ السّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ و رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه»، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنا بر اظهر وقتي سر از سجده برداشت تشهد بخواند سپس سلام بدهد
آنچه در سجده نماز واجب است، از قبيل گذاشتن مواضع هفتگانه بر زمين گذاشتن پيشاني بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است نشستن بين دو سجده و طمأنينه در آنها طهارت پوشش و رو به قبله بودن بنا بر احوط بايد در سجده سهو رعايت شود
قضاي سجده و تشهد فراموش شده
سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را بجا مي آورد بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرط هاي ديگر را داشته باشد
اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلا پشت به قبله نمايد، بايد قضاي سجده و تشهد را به جا آورد و بنا بر احتياط نمازش را اعاده نمايد
اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، بايد سجده را نه به قصد ادا و نه به قصد قضا، به جا آورد و ما بعد آن را كه تشهد و سلام است انجام دهد و بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو براي سجده فراموش شده و دو سجده سهو براي زياد شدن تشهد و سلام به جا آورد و اگر تشهد ركعت آخر را فراموش كرده باشد و بعد از سلام يادش بيايد، در صورتي كه چيزي كه نماز را باطل كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب آن تشهد را نه به قصد ادا و نه قضا به جا آورد و سلام را هم بگويد و سپس دو سجده سهو به قصد وظيفه فعليه انجام دهد.
كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز
هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.
اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند
اگر پيش از گفتن «السلام علينا» و «السلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.
اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.
اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و در غير اين صورت بايد فوراً مقداري كه فراموش كرده به جا آورد.
هرگاه بعد از سلام عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده نمازش باطل است بلكه اگر پيش از انجام كاري هم كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد، دو سجده اي را كه فراموش كرده بجا مي آورد و دوباره تشهد مي خواند و نماز را سلام مي دهد و براي سلامي كه اول گفته است دو سجده سهو بجا مي آورد و بنا بر احتياط واجب بايد نماز را اعاده كند
اگر بفهمد نمازش را پيش از وقت خوانده يا پشت به قبله يا با انحراف بيشتر از طرف راست و طرف چپ قبله به جا آورده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته در صورتي كه قبل از وقت خوانده بايد قضا كند و اگر پشت به قبله خوانده بنا بر احوط قضا نمايد
مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد يعني دو ركعت بخواند:
1 آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد
2 از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد
3 در بين راه از قصد خود برنگردد
4 قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود يا جايي كه مي خواهد ده روز يا بيشتر در آنجا بماند نگذرد.
5 براي كار حرام سفر نكند.
6 از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند.
7 شغل او مسافرت نباشد.
8 از شهر خارج شده به حد ترخُّص برسد
تفصيل شروط ذكر شده در مسائل بعدي بيان مي شود
آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد
كسي كه مجموع مسافت رفت و برگشت او هشت فرسخ است و بخواهد همان روز كه رفته است برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و همچنين اگر رفت و برگشت در شب يا در روز و شب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد ولي همان روز كه رفته نمي خواهد برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد و اگر رفت و برگشت به تنهايي هشت فرسخ يا بيشتر باشد و در بين راه و مقصد، قصد ماندن ده روز نكرده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد.
اگر علم يا اطمينان داشته باشد و يا دو نفر عادل بگويند كه سفر او هشت فرسخ است بايد ترتيب اثر بدهد و نماز را شكسته بخواند، بلكه كافي بودن مطلق گمان اگر چه اطمينان نداشته باشد خالي از وجه نيست و اگر براي او سؤال كردن مشكل نيست و حرج ندارد بايد بنا بر احتياط سؤال كند.
اگر دو نفر عادل بگويند سفر هشت فرسخ است و دو نفر عادل ديگر بگويند نيست، بنا بر احوط بايد قول دوم را بگيرد و نماز را تمام بخواند و اگر شكسته خوانده اعاده كند، حتي اگر بعداً هم معلوم شود كه هشت فرسخ بوده؛ مگر اينكه نماز اول را با قصد قربت خوانده باشد كه در اين صورت همان نماز كافي است.
كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده اگر چه كمي از راه باقي باشد بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد
اگر طفل مميزي كه قصد سفر دارد در بين راه بالغ شود، در صورتي كه مجموع حركت از ابتداي سفر هشت فرسخ باشد واجب است از زمان بلوغ نماز را شكسته بخواند
اگر دو همسفر يكي معتقد به مقدار مسافت شرعي يعني هشت فرسخ است و ديگري معتقد است كه هشت فرسخ نيست، بايد هر كدام به وظيفه خود عمل كند و بنا بر احتياط واجب هيچ كدام به ديگري اقتدا نكند
اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند به نحوي كه به حدّ ترخّص برگردد، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است، به آنجا برود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راه ديگر بدون قصد برگشت برود بايد تمام بخواند.
اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي مسافت را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.
شغل او مسافرت نباشد بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند نمازشان تمام است
از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن مثلاً قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد، چنانچه رفت و برگشت هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند و احتمال دارد كه مطلق گمان كافي باشد.
كسي كه در سفر به اختيار ديگريست مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد، بلكه اگر احتمال نيز بدهد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و برمي گردد، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر نداند كه آن ديگري قصد هشت فرسخ را دارد يا نه، بنا بر احوط بايد تحقيق كند و اگر تحقيق ممكن نيست بايد نماز را تمام بخواند و اگر معلوم شد كه از اول قصد هشت فرسخ را داشته بنا بر اظهر بايد نماز را شكسته بخواند و احوط جمع بين شكسته و تمام است مگر اين كه مسافت باقيمانده هشت فرسخ باشد كه در اين صورت بايد شكسته بخواند.
در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.
اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ رفته و برگردد و يا اين كه تصميم بگيرد بقيه راه را برود و باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولي بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر در حال سفر بعد از گذشتن از حدّ ترخص مانعي براي مسافرت پيش بيايد تا وقتي كه تصميم او بر سفر باقيست و مشروط به تحقق امر ديگر نيست، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر از تصميم سفر برگردد و يا بخواهد در همان مكان ده روز بماند بايد نماز را تمام بخواند.
قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود نگذرد، يا نخواهد ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردّد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقيمانده راهش هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با وجود نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.
كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر، معصيتي انجام دهد، مثلا نعوذ بالله غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر مقصود از سفر هم طاعت و هم معصيت باشد اگر هر دو قصد مستقل باشد بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر مقصود اصلي طاعت است و معصيت مقصود فرعي و تبعي است، نماز را شكسته مي خواند.
اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن بدهي مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند ولي مسافرت براي ترك روزه حرام نيست
اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد و يا اين كه در زمين غصبي سفر مي كند، بنا بر اظهر نمازش تمام است.
كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.
اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر براي لهو و خوشگذراني به شكار رود نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود، پس اگر از كساني مي شود كه شغلشان در مسافرت كردن است نمازش تمام است و روزه مي گيرد و گرنه احتياط واجب در جمع بين شكسته و تمام است ولي روزه را افطار مي كند
كسي كه سفرش براي معصيت است اگر در بين راه توبه كرده در صورتي كه باقيمانده سفر به اندازه مسافت شرعي باشد نمازش شكسته است و اگر توبه نكرده و پس از ارتكاب معصيت و يا بدون آن برگشت در صورتي كه بقيه سفر به اندازه مسافت شرعي باشد بنا بر اظهر نماز را شكسته مي خواند.
اگر قسمتي از سفر براي كار حرام و قسمتي ديگر براي كار غير حرام باشد آن قسمت سفر كه براي غير حرام است ملاك شروع مسافت شرعي براي شكسته بودن نماز است.
از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حيواناتشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند
كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري، مثلا براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر مثلا راننده، عده اي را براي زيارت با اتومبيل خود ببرد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.
مسافرت هايي كه هميشه لازمه شغل انسان است، مثل سفر براي پيدا كردن منزل قبل از حركت كاروان، مانند همان شغل است بخلاف مسافرت هاي اتفاقي كه نماز در آن شكسته است.
كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، در سفري كه مشغول به كارش است اگر به او راننده گفته مي شود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
در كثيرالسفر لازم نيست كه انسان سفرهاي متعدد داشته باشد بلكه يك سفر طولاني كه بيشتر سال را فرا گيرد مثل سفرهاي متعدد است؛ پس همين كه بگويند فلاني راننده است و يا شغلش سفر است اگر چه در يك سفر طولاني و بدون تكرار و تعدّد باشد كافي است.
راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود ولي اين سفر جزء شغل او باشد، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در وطن يا غير وطن خود ده روز بماند، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، مانند سفر اوليست كه اين شغل را در ابتدا شروع كرده بود و بنا بر اين تا زماني كه اين سفر، عرفاً شغل او حساب نمي شود، بايد نماز را شكسته بخواند. بلي ماندن ده روز متصل در غيروطن بايد با قصد اقامه باشد ولي در وطن اگرچه بدون قصد هم باشد همين حكم را دارد
كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده بايد نماز را تمام بخواند
كسي كه شغلش مسافرت نيست اگر مثلا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرت هاي پي در پي مي كند بايد نماز را شكسته بخواند
به حد ترخُّص برسد يعني از وطنش يا جايي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملا معلوم نباشد، كافي است.
كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.
اگر كسي بدون قصد سفر تا حد ترخّص رفته و از آن جا قصد سفر كرده، همين كه از آن محل شروع به حركت كرد به طوري كه عرفاً بگويند سفرش را آغاز كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند و در اين صورت ديگر خروج از حد ترخصِ آن محل اعتباري ندارد و ابتداي مسافت شرعي را هم بايد از همان جا حساب كرد؛ و همچنين اگر در جايي بود كه نه وطن او بود و نه قصد ماندن ده روز را در آن جا داشت و نه سي و يك روز به طور ترديد در آنجا مانده بود و در عين حال نمازش در آن شهر يا محل تمام بود مثل اينكه به دنبال گمشده اي، بدون قصد سفر به آن جا رسيده بود و از آن جا قصد سفر كرد، خروج از حد ترخّصِ آن محل اعتباري ندارد و همين كه مسافت شرعي را عرفاً شروع كرد، نمازش را شكسته مي خواند.
اگر مسافر به اجبار يا به اختيار خود بدون اينكه از قصد سفر برگردد به كمتر از حد ترخص برگشت، نمازش در آن جا تمام است، ولي اگر برگشتن او به كمتر از حدّ ترخص نبود نماز شكسته است، مگر آن كه از قصد سفر برگردد.
مسافري كه به وطن خود برمي گردد، براي اين كه نماز را تمام بخواند بنا بر احتياط بايد هم ديوار وطن را ببيند و هم اذان آن جا را بشنود اگر چه اظهر كفايت شنيدن اذان است. ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر به جايي برسد كه ديوار آن محل را ببيند و صداي اذانش را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند
هر گاه شهري در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پَستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.
در شهرهاي بزرگي، مثل تهران، همين كه عرفاً صدق كند كسي كه در آن شهر زندگي مي كند براحتي مي تواند در نواحي مختلف شهر رفت و آمد كند بدون اين كه عرف او را مسافر حساب كند، بنا بر اظهر آن شهر حكم شهرهاي ديگر را دارد.
اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود بايد نماز را تمام بخواند
اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان، غيرمعمول باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.
مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.
محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد، پس وطن انسان بنا بر اقوي جاييست كه عرفاً آنجا را وطن شخص بدانند و لازم نيست در آنجا ملكي داشته باشد و يا اينكه شش ماه آنجا زندگي كرده باشد بلكه همين قدر كه عرفاً آنجا وطن او به حساب بيايد كافي است.
كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلا شش ماه در شهري و شش ماه ديگر در شهري ديگر مي ماند، هر دو وطن او است؛ و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مي شود و زن در صورتي كه زندگيش در اين گونه وطن به همراه شوهرش است در مسأله وطن تابع شوهر خواهد بود و در صورتي كه فاصله بين دو وطن به اندازه مسافت شرعي باشد، نمازش در آن فاصله شكسته است و در غير اين صورت نمازش تمام است.
غير از وطن اصلي و وطن غير اصلي كه ذكر شد در جاهاي ديگر اگر قصد اقامت ده روز نكند نمازش شكسته است ولي اگر جايي وطن او بوده و در آنجا شش ماه به قصد وطن بودن مانده است و ملك هم داشته و حالا اعراض كرده است، احتياط كردن در جمع بين نماز قصر و تمام و همچنين گرفتن روزه و قضاي آن خوب است و همين احتياط جاريست اگر در جايي شش ماه بدون قصد وطن بودن بماند و ملكي داشته باشد.
اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند مگر اين كه قبلا شش ماه با داشتن ملك در آنجا مانده باشد كه خوب است احتياط مسأله قبلي رعايت شود، اگر چه وطن ديگر هم براي خود اختيار نكرده باشد.
مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روزاول تا غروب روز دهم بماند بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند بايد نماز را تمام بخواند و احوط اين است كه جبران كمبود را از شب يازدهم حساب نكند
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود از مقدار ترخص دورتر نباشد بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند و اگر از مقدار ترخص دورتر باشد ولي كمتر از مقدار مسافت يعني چهار فرسخ شرعي باشد، چنانچه قسمت عمده روز را در محل اقامت باشد كافيست و نمازش تمام است و عرفاً صدق اقامت ده روز در آنجا مي كند.
مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جايي بماند مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند و بنا بر اظهر چه اين نماز چهار ركعتي را به طور اداء خوانده باشد يا قضاي يك نماز چهار ركعتي باشد كه در همان محل از او فوت شده باشد، ولي فقط گذشتن وقت نماز چهار ركعتي كافي نيست، مثل اين كه در تمام وقت حائض يا بيهوش يا در حال جنون باشد و اگر قبل از قضاي نمازش از نيت عدول كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.
اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد و اگر بعد از سلام نماز از نيّت خود برگشت، بنا بر اظهر اين برگشت از نيت بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي تأثيري ندارد و بقيه نمازهايش نيز تمام است.
مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر داخل ركوع ركعت سوم شده و قبل از سلام نماز از قصد اقامت منصرف شود احتياط در تمام كردن آن نماز و اعاده آن به صورت شكسته است و در بقيه مدتي كه در آنجا مي ماند بنا بر احتياط نمازها را هم شكسته و هم تمام مي خواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي هم بگيرد و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و به محل اقامت خود برگردد تا وقتي كه سفر شرعي جديدي را آغاز نكرده بايد نماز را تمام بخواند حتي اگر طوري خارج شود كه به اقامه او صدمه بزند مثل اين كه يك روز آنجا بماند تا وقتي كه قصد سفر جديد شرعي نكرده نماز تمام است
مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاي خود را تمام بخواند، ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد نمازش را تمام بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد در طول مدتي كه مي رود و برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.
اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلي بماند اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه سي روز مردّد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند، مگر اين كه قسمت عمده روز را در جايي بماند و بقيه روز را در جاي ديگري كه كمتر از چهار فرسخ شرعيست به طوري كه عرفاً صدق كند سي روز يك جا مانده است كه در اين صورت بعد از سي روز مثل محل اقامت، نماز را در آنجا تمام مي خواند.
مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد النّبي (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند و احتياط در اين است كه نماز را شكسته بخواند. ولي اگر بخواهد در جايي كه اول جزء اين مساجد نبوده و بعد به آنها اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حرم اصلي حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) نماز را تمام بخواند، ولي اگر در اين چهار مكان نماز او قضا شد بنا بر احتياط واجب به طور شكسته قضا نمايد اگر چه در همان مكان باشد
كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است.
مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند و قصد قربت در نماز داشته باشد نمازش صحيح است.
مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند در صورتي كه وقت باقيست بايد بنا بر احوط نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته به طور شكسته قضا نمايد.
مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت هم گذشته، قضا نمايد.
اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد ولي اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاي آن نماز بر او واجب نيست.
اگر از روي فراموشي نماز را شكسته بخواند با اين كه نمي دانست سفرش به اندازه مسافت شرعي هست يا نه، يا اين كه مي دانست به اندازه مسافت نيست ولي بعد معلوم شد كه به اندازه مسافت بوده، بنا بر اظهر اگر نيت قربت داشت اعاده لازم نيست
مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بنا بر اصح بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، بنا بر اقوي در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.
مستحب است مسافر بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند سي مرتبه بگويد:
«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرْ».
كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز، خواب مانده يا به سبب مستي نماز نخوانده باشد؛ ولي كسي كه در تمام وقت نماز، هنوز بالغ نشده و يا ديوانه و يا بيهوش است و يا زني كه در تمام وقت نماز در حال حيض يا نفاس است، نمازي كه اينها نخوانده اند قضا ندارد، مگر اين كه قبل از تمام شدن وقت نماز، اين افراد از چنين حالي خارج شوند يعني شخص غيربالغ به تكليف برسد و بيهوش به هوش آيد و زن از حيض و نفاس پاك شود و مجنون عاقل شود، كه دراين صورت نمازي را كه لااقل يك ركعت از آن را ولو با تيمّم و حذف مستحبات، در وقت مي توانسته بخواند و نخوانده، بايد قضا نمايد.
اگر كسي به اختيار خود سبب حصول ديوانگي يا بيهوشي، يا حيض و نفاس در خود شود، بنا بر احتياط واجب بايد نمازهاي فوت شده در آن حال را قضا نمايد، خصوصاً اگر اين عمل بعد از دخول وقت باشد.
نمازهايي كه واجب است قرائت در آنها بلند خوانده شود هنگام قضا هم بايد بلند خوانده شود و همچنين نمازهايي كه واجب است آهسته بخواند هنگام قضا نيز واجب است آهسته بخواند و بلند يا آهسته خواندن قضاي نافله ها تابع خود آنها است
كسي كه وضو، غسل و تيمم برايش ممكن نيست، در خود وقت، نماز بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد در وقتي كه قادر بر تحصيل طهارت است نماز را قضا نمايد، خصوصاً اگر خودش با اختيار سبب از بين رفتن تمكن شده باشد، بلكه اگر اين عمل بعد از گذشتن وقت كافي براي انجام نماز صورت گيرد، بايد نمازش را قضا كند.
كافر اصلي، به جميع اقسام آن، در صورتي كه مسلمان شود، نمازهاي سابق او قضا ندارد و امّا مسلماني كه نماز نخوانده اگر چه معذور بوده يا مسلماني كه مرتد شده، اگر چه مرتد فطري باشد بنا بر اظهر و يامسلماني كه محكوم به كفر است، مثل خوارج، در صورت توبه بر همه اينها قضا لازم است، ولي مسلماني كه شيعه شده و نمازهايش را قبلاً مطابق مذهب خودش يا مطابق مذهب شيعه با نيت قربت خوانده است بنا بر اظهر قضا براو واجب نيست و امّا اگر اصلاً نمازش را نخوانده بايد قضا كند.
اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.
كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد و كسي كه نماز قضا دارد تا وقتي كه وقت فريضه تنگ نشده مي تواند نماز قضا يا نماز مستحبي بخواند.
قضاي نمازهاي يوميه در صورتي كه ترتيب آنها معلوم باشد بايد به ترتيب خوانده شود مثلا كسي كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده بنا بر اظهر و احوط بايد اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد
اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند يا مثلا بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.
اگر كسي نداند و گمان هم ندارد كه نمازهايي كه از او قضا شده كداميك جلوتر بوده، بنا بر اقوي لازم نيست به طوري بخواند كه ترتيب حاصل شود و مي تواند هر كدام را خواست مقدم بدارد، اگر چه احتياط، در صورتي كه عسر و حرج پيش نيايد و موجب فوت آنچه يقيناً فوت شده، نشود، تحصيل يقين به ترتيب است، پس اگر نداند نماز مغرب و ظهر كه از او فوت شده كداميك جلوتر بوده يك نماز مغرب بين دو ظهر يا يك نماز ظهر بين دو مغرب بنا بر احتياط مستحب بخواند.
اگر نماز ظهر و عصر از او قضا شده ولي نمي داند از يك روز بوده يا از دو روز و نمي داند كدام زودتر قضا شده، مي تواند دو نماز چهار ركعتي بخواند:
چهار ركعت اول به قصد نمازي كه اوّل فوت شده و چهار ركعت دوم به قصد نماز دوم
كسي كه چند نماز از او قضا شده و تعداد آنها را نمي داند مثلا نمي داند چهار تا بوده يا پنج تا چنانچه براي او مشكل نيست و عسر و حرج در كار نباشد لازم است آن قدر نماز بخواند تا علم پيدا كند به مقدار نمازهاي قضا شده يا اينكه بيشتر نماز قضا خوانده است و اگر تحصيل علم ممكن نيست به مقداري كه اطمينان پيدا كند نماز بخواند و اگر آن هم نشد به قدري كه گمان پيدا كند و اين احتياطاً ت در صورتيست كه مي داند يا احتمال مي دهد كه سابقاً مقدار آنها را مي دانسته و الاّ فقط به قدري كه يقين دارد نماز بخواند و در مورد مقدار بيشتر احتياط كردن خوب است ولي ظاهر اين است كه لازم نيست
كسي كه نماز قضا از همين روز يا روزهاي پيش دارد، مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده، نماز ادايي را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد، گر چه مطابق احتياط است.
كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشا، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده بخواند كافي است.
كسي كه مي داند يكي از نمازهاي پنجگانه از او فوت شده و نمي داند كدام بوده، كافيست يك نماز صبح و يك مغرب و يك چهار ركعتي به قصد ما في الذمّه بخواند و در بلند يا آهسته خواندن آن مخيّر است و اگر مسافر بوده كافيست يك مغرب و يك دو ركعتي به قصد ما في الذمه بخواند.
اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، بلكه مطابق احتياط است.
نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد
نمازهاي مستحبّي كه وقت خاص دارند در صورت ترك، قضاي آنها مستحب است ولي اگر در اثر بيماري فوت شد، استحباب قضا تأكد ندارد و اگر نمازهاي مستحبي فوت شده را قضا نكرد مستحب است براي هر نماز فوت شده يك مُدّ طعام صدقه بدهد
مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح مغرب و عشاء بيشتر سفارش شده و در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعت ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مركّب و درخت ها قلم و جنّ و انس و ملائكه نويسنده شوند نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند
وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فُرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.
اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، جواز جماعت محل تأمل است ولي در صورتي كه جماعت دوم داراي مزايايي باشد كه در شرع رجحان داشته باشد و كسي بخواهد به اميد مطلوب بودن دو مرتبه نمازش را به جماعت بخواند، بنا بر اظهر جايز است.
نمازهاي مستحبي را نمي شود به جماعت خواند، ولي خواندن نماز عيد فطر و قربان در زمان غيبت امام ( عليه السلام ) به جماعت مستحب است در صورتي كه شروط وجوب موجود نباشد، همچنين خواندن نماز استسقاء كه براي طلب باران مي خوانند به جماعت مستحب است و بعيد نيست استحباب جماعت در نماز غدير كه به اميد مطلوبيت خوانده شود.
موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند، فقط در صورتي كه مأموم احتياطش با امام يكي باشد مي تواند به او اقتدا كند.
اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند، يا قضاي نماز شخص ديگر را تبرعاً مي خواند، اقتدا به او اشكال دارد.
اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند.
اگر به واسطه طولاني بودن صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتدا نمايند
اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب، پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه با ديدن او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد و در صف نماز جماعت از جهت اتّصال، تهيّأ نمازگزار متّصل، كافي است.
كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر از دو طرف يا يك طرف متصل باشد و مأموم كسي را كه امام را مي بيند مشاهده كند، جماعتش صحيح است و منظور از ديدن امام اين است كه اگر مأمومين نباشند بتواند امام را ببيند ولي غير از مأمومين هر چه حائل شود موجب فرادي شدن نماز است.
محل ايستادن امام بايد از محل مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي، مثلاً كمتر از يك وجب بلندتر باشد، اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.
اگر مكان مأموم بلندتر از مكان امام باشد و ساير لوازم و شرايط اقتدا رعايت شود، اشكال ندارد.
هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.
اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلا بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است و همچنين اگر در اثناء نماز به يكي از اين سه امر اطلاع پيدا كرد، نيت فرادي مي كند و بقيه نماز را مي خواند و نمازش صحيح است.
انسان در بين نماز جماعتي كه خواندن آن به جماعت واجب نيست بنا بر اظهر مي تواند نيت فُرادي كند اگر چه از اول نماز قصد فرادي داشته باشد، مثلاً نيّت كند كه دو نماز خود را با يك نماز امام بخواند يعني قصد كند كه بين نماز فرادي كند و زودتر تمام كند و دوباره نماز دوم را به او اقتدا كند. ولي ممكن است از جهت اخلال به نظم جماعت و اشتباه انداختن مأمومين ممنوع باشد.
اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فُرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فُرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.
اگر در بين نماز جماعت نيت فُرادي نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند، ولي اگر مردّد شود كه نيت فُرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.
اگر موقعي كه امام در ركوع است، مأموم اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش به طور فُرادي صحيح مي باشد و بايد آن را تمام نمايد.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود ولي شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و بنا بر احتياط فُرادي مي شود.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مي تواند نيت فرادي كند يا مي تواند صبر كند تا در ركعت بعد به امام ملحق شود و در صورت ملحق شدن تكبيرِ ديگر لازم نيست.
چنانچه مأموم بترسد كه اگر ملحق به صف شود و اقتدا كند، امام سر از ركوع بردارد مي تواند در همان مكاني كه ايستاده اقتدا كند و تكبير بگويد و به ركوع برود به شرط آن كه مانعي از اقتدا در آن مكان نباشد، مثل وجود حائل يا بلند بودن جاي امام، بنا بر اين دور بودن فاصله بين مأموم و امام يا صف جماعت بنا بر اظهر مانع از اقتدا نيست پس مأموم بعد از رسيدن به ركوع امام، در حال ركوع و يا بعد از ركوع و بنا بر احتياط بعد از سجود، ولو به چند دفعه حركت، خود را به امام يا صف ملحق مي كند و بنا بر احتياط واجب در حال ذكر حركت نكند و اگر توانست، راه رفتن را به بعد از سجده تأخير بيندازد اين كار را مي كند، ولي در هر صورت طي كردن اين فاصله نبايد فعل كثير حساب شود
اگر كسي بعد از سر برداشتن امام از ركوع رسيد، مي تواند به امام اقتدا كند و تكبيرة الاحرام بگويد، اما ركوع بجا نياورد ولي در يك سجده يا دو سجده امام را متابعت كند و در ركعت بعد كه امام برمي خيزد ركعت اول مأموم حساب مي شود و بنا بر اظهر تجديد تكبيرة الاحرام لازم نيست
اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد و بنا بر احتياط مستحب در اين حال به صورت تَجافي بنشيند، كه توضيح آن خواهد آمد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند و همچنين بنا بر اظهر در غير تشهد ركعت آخر هم مي تواند چنين كند.
در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن، كه پشت آن ديده نمي شود، فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام، يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.
مأموم نبايد بنا بر اظهر جلوتر از امام بايستد و اظهر اين است كه مي تواند مساوي امام بايستد، ولي احتياط در اين است كه مساوي هم نايستد بلكه از امام عقب تر باشد و افضل آن است كه اگر مأموم يك نفر است در طرف راست امام بايستد و اگر بيشتر هستند پشت سر او قرار بگيرند.
اگر بعد از شروع نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نماز فُرادي مي شود و صحيح است.
بايد بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام به قدر يك انسان كه به سجده رفته است فاصله نباشد، بنا بر اين اگر بين آن دو اين مقدار فاصله بود يعني از سر تا نوك انگشتان پاي يك نفر كه در سجده است بنا بر اظهر نماز جماعت اشكال دارد و همچنين اگر بين انسان و مأمومي كه جلوي او ايستاده و به وسيله او به امام متصل است به همين مقدار فاصله باشد نمازش اشكال دارد؛ و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد و اگر فاصله به قدر يك گام متعارف و معمولي باشد، بنا بر اظهر اشكالي ندارد.
اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه كمتر از مقداري كه در مسأله فوق گفته شد فاصله داشته باشد، نماز و جماعتش صحيح است.
اگر در اثناء نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است به مقدار فوق فاصله پيدا شود، نمازش فُرادي مي شود و صحيح است.
اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فُرادي نمايند، چنانچه فاصله به اندازه فوق نباشد نماز صف بعد به طور جماعت صحيح و گرنه نمازشان فُرادي مي شود و صحيح است.
اگر در ركعت دوم اقتدا كند، مستحب است قنوت و تشهد را با امام بخواند و احتياط مستحب آن است كه موقع خواندن تشهد، به حال تَجافي بنشيند، يعني انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد، با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و چنانچه طوريست كه اگر بخواهد حمد را بخواند و يا تمام كند به ركوع امام نمي رسد اظهر تمام كردن حمد است اگر چه احتياط در قصد فُرادي است.
اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند و اگر يك مرتبه تسبيحات را هم وقت ندارد كمتر از آن بگويد و به ركوع امام برسد و اگر اصلاً وقت ندارد، قريب است كه هيچ ذكر نگويد و با امام ركوع كند، اگر چه احتياط در قصد انفراد و اتمام است.
اگر در ركعت سوم يا چهارم در حالي كه امام ايستاده و هنوز تكبير ركوع را نگفته اقتدا كند، بنا بر احوط بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و چنانچه طوريست كه اگر حمد بخواند يا حمد را بخواهد تمام كند به ركوع نخواهد رسيد احتياط در اين است كه قصد فرادي كند و حمد را تمام كرده و بقيه نماز را هم خودش بخواند، ولي اگر مأموم در ركعت دوم خود چنانچه طوريست كه اگر بخواهد حمد را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، نمي تواند حمد را رها كرده و همراه امام به ركوع برود، بلكه بايد حمد را تمام كند و خود را در سجده به امام برساند، گرچه احوط در اين صورت قصد فرادي است.
كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمي رسد، بايد سوره را نخواند.
كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد
اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعداً بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.
اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و بعد خود را به امام برساند.
اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.
اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين كيفيّت عمل نمايد.
اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.
اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فُرادي كند.
امام جماعت بايد شيعه دوازده امامي، عاقل، عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و بنا بر احتياط بايد بالغ باشد و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد.
عدالت معتبر در امام جماعت عبارت است از حُسن ظاهر يعني دوري جستن از گناهان كبيره، به طوري كه ظاهر احوال شخص بطور ظني دلالت كند كه او بناي بر ترك گناه دارد، نه آن كه اتفاقاً چند روزي گناه را ترك كرده باشد و مأموم بايد اين حسن ظاهر را احراز كند و اصرار بر گناهان صغيره به منزله گناه كبيره است.
كسي كه ايستاده نماز مي خواند بنا بر اظهر نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و همچنين بنا بر احوط كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد و كسي كه در حال ايستاده به تكيه كردن نياز ندارد اقتداي او به كسي كه نياز دارد محل اشكال و احتياط است
اگر امام جماعت در بين نماز از قيام عاجز شد، لازم است مأموم نيت فرادي كند و نماز خود را بخواند و همچنين است هر نقصي كه مانع از اقتدا است.
كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و با تساوي در هر نقص اقتدا جايز است مثل اقتداي نشسته به نشسته ولي با اختلاف جهات كمال و نقص، مثل اقتداي ايستاده اي كه براي ركوع اشاره مي كند به نشسته اي كه براي ركوع خم مي شود محل اشكال است
اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز مي خواند، كسي كه وظيفه اش وضو بوده مي تواند به او اقتدا كند، ولي اگر امام با لباس نجس نماز مي خواند، بنا بر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.
اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند بنا بر احتياط واجب نمي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست نمي تواند بنا بر احتياط به زن مستحاضه اقتدا نمايد.
امامت كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، مكروه است مگر براي كسي كه مثل اوست و امامت براي كساني كه تمايل به امامت او ندارند مكروه است و همچنين كسي كه حد شرعي براو اجرا شده، هر چند توبه كرده و حكم به عدالت او شده باشد، مگر براي مثل خودش علي الاظهر، همچنين امامت كسي كه با تيمّم نماز مي خواند براي كسي كه با وضو نماز مي خواند، مكروه است.
موقعي كه مأموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد ولي دانستن اسم او لازم نيست مثلا اگر نيت كند:
اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است
اگر كسي به قصد اينكه فلاني است اقتدا كند بعداً معلوم شود كه شخص ديگري است، نماز او به جماعت باطل است ولو آن ديگري هم نزد او عادل باشد و اگر به صورت وجوب يا استحباب يا احتياط، مأموم قرائت نماز خود را خوانده باشد نماز او به طور فُرادي صحيح است، ولي اگر طوري بوده كه اگر قبل از نماز مي فهميد كه دومي است، به او هم مثل اولي اقتدا مي كرد، نمازش به جماعت نيز صحيح است.
مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره خود را بخواند.
مأموم در نماز با مخالفين غير شيعه واجب است به وظيفه منفرد عمل كند و اگر لازم است تقيه كند، حمد و سوره و لااقل حمد را به صورت آهسته بخواند، ولي در غير اين صورت نماز را اعاده نمايد.
اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد بنا بر احتياط حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.
اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود بايد بنا بر احتياط همان قدر از حمد و سوره را نخواند.
حمد و سوره خواندن مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر كراهت دارد
و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.
مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.
اگر مأموم پيش از امام عمداً هم سلام دهد بنا بر اقوي نمازش صحيح است ولي احتياط در اين است كه اگر عذري ندارد و مي خواهد قبل از امام سلام دهد قصد انفراد كند
اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام كه حكم آن گذشت چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد ولي مستحب آن است كه پيش از امام نگويد
مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود و حكم آن گفته شد، كارهاي ديگر نماز، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد و نبايد پيش از امام انجام دهد و همچنين نبايد زياد از امام عقب بماند به طوري كه مثلا امام از ركوع برخيزد ولي مأموم هنوز به ركوع نرفته باشد و احتياط در اين است كه با امام هم انجام ندهد بلكه كمي بعد از امام انجام دهد. ولي اگر پيش از امام مشغول افعال نماز شود يا اينكه از او زياد عقب بماند، چنانچه تكبيرة الاحرام را بعد از امام گفته و جماعت منعقد شده باشد نمازش بنا بر اقوي صحيح است، ولي معصيت كرده است و اگر اين مخالفت در نماز زياد واقع شود، مخصوصاً اگر در چند ركن انجام بگيرد ممكن است از نماز جماعت خارج شود، ولي اصل نماز صحيح است.
اگر مأموم عمداً زودتر از امام سر از ركوع بردارد، بايد بايستد تا امام سر از ركوع بردارد و اگر به قصد متابعت، دوباره به ركوع برگردد نمازش باطل است.
اگر مأموم عمداً در غير ركعت اول خودش، زودتر از امام به ركوع برود، بايد صبر كند تا امام به او برسد و با او ركوع را تمام كند و برگشتن جايز نيست و در صورتي كه تمام قرائت امام را درك كرده باشد نماز او صحيح است و اگر به حالت ايستاده برگشت و با امام دوباره ركوع كرد، نمازش باطل است و اگر دوباره ركوع نكرد نماز و جماعتش صحيح است، اگر چه معصيت كرده است.
اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد بنا بر اظهر نمازش باطل است و همچنين در حكم سهو است اگر فراموش كند كه مأموم است و يا گمان كند كه امام سر از ركوع برداشته و يا هر عذري كه موجب ترك متابعت شده باشد.
اگر مأموم سهواً قبل از امام سر از ركوع برداشت در حالي كه ذكر واجب را نگفته بود، بايد به قصد متابعت به ركوع برگردد و ذكر را بگويد ولي اگر ديد كه نمي تواند به ركوع امام برسد و امام زود سر برمي دارد، به ركوع برنگردد و به سبب نگفتن ذكر، نمازش باطل نيست.
اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.
كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است.
اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.
اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم مأموم حساب مي شود و نمازش صحيح است و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، سجده اول او خواهد بود و بقيه نماز را با امام مي خواند.
اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، بايد سر بردارد و با امام به ركوع رود و نمازش صحيح است.
اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، بايد سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح است و اگر سر برندارد تا امام برسد باز هم نمازش صحيح است.
اگر پيش از امام سهواً به سجده رود، بايد سر بردارد و با امام به سجده رود و اگر برنداشت نمازش صحيح است.
اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.
در تحقق جماعت فقط كافيست كه مأموم نيّت اقتدا داشته باشد و نيّت امامت براي امام معتبر نيست و بدون نيّت او جماعت از طرفين محقق مي شود و احكام آن، از قبيل متابعت و شك جاري است، امّا در استحقاق ثواب جماعت براي امام بدون نيّت تأمل است و در اين صورت احوط براي امام اين است كه احكام جماعت را بر اين نماز جاري نكند
صاحب مسجد و امام راتب امامي كه براي امامت آن مسجد معين شده و صاحب منزل يا مستأجر آن در صورت واجد شرايط بودن، از ديگران در امامت براي جماعت مقدّم هستند
و مستحب است كسي را كه فقيه تر يا قرائتش از ديگران بهتر يا مسنّ تر يا هاشميست امام جماعت قرار دهند.
امام جماعت بايد يك نفر باشد ولي اگر در بين نماز براي امام حادثه اي پيش آمد، مثل مردن، بيهوشي، ديوانگي، حدث، مرض، جاري شدن خون از بيني، احتياج به قضاي حاجت و همينطور است اگر امام متوجه شود كه طهارت نداشته و يا نماز او شكسته بوده است، امام يا مأمومين مي توانند ديگري را امام قرار دهند، خواه آن فرد از اعضاي جماعت باشد و يا كسي باشد كه ابتداءاً مي خواهد نماز بخواند
مستحبات نماز جماعت
اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است پشت سر امام بايستد و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و بقيه پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت سر امام و زنها پشت مردها بايستند.
اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بدون تقدم امام بر مأموم كنار هم مي ايستند.
مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوي در صف اول بايستند.
مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.
مستحب مؤكّد است كه امام بعد از نماز خود بنشيند تا همه مأمومين از نماز فارغ شوند.
مكروهات نماز جماعت
اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد راه دادن افرادي كه از كمال عقل برخوردار نيستند مثل طفل، ديوانه و ابله در صف اول و به خصوص نزديك امام و يا در جايي كه گمان مي رود موجب فساد نماز ديگران شود مكروه است
مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.
در صورتي كه جماعت برپا شد و «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» گفته شود خواندن نافله براي مأموم مكروه است و بنا بر اقرب اين كراهت قبل از «قد قامت الصلاة» نيز هست، در صورتي كه بداند به اول جماعت نمي رسد
اقتداي مسافر به غيرمسافر و همچنين برعكس مكروه است و كراهت در اين موارد به معناي كم شدن ثواب جماعت است
نماز جمعه دو ركعت است مانند نماز صبح و به جاي نماز ظهر خوانده مي شود و داراي دو خطبه و شرائط خاصيست كه خواهد آمد
مسأله 1 وقت نماز جمعه اول ظهر شرعي كه زوال شمس است مي باشد مثل نماز ظهر و بنا بر احوط بايد اول زوال مبادرت به انجام آن بشود با مراعات وقت خطبه ها چنان كه خواهد آمد و در موقعي كه واجب تعييني باشد اگر مبادرت مذكور صورت نگرفت احوط در صورت امكان جمع بين آن و نماز ظهر است كه اول جمعه را اقامه مي كنند و پس از آن ظهر را
مسأله 2 در زمان غيبت نماز جمعه واجب تخييريست و كفايت از نماز ظهر مي كند
مسأله 3 لازم نيست كه امام جمعه فقيه باشد اگرچه در صورت امكان احوط است
مسأله 4 هنگامي كه نماز جمعه وجوب تعييني دارد در همان حال بر مسافري كه نماز را شكسته مي خواند زن پير كور بنده و هر كسي كه حضور او باعث مشقّت و حرج برايش باشد مثل مريض واجب نيست اگرچه نماز جمعه از آنها در صورتي كه شركت بكنند صحيح است و كفايت از ظهر مي كند و اما وجوب تخييري پس براي جميع آنها ثابت است و فرقي با ديگران ندارند بلكه مي توانند نماز جمعه مستقل مثل جماعت مسافرين تشكيل بدهند ولي به جماعت زنان به تنهايي جمعه مستقل منعقد
نمي شود
مسأله 5 فاصله بين دو نماز جمعه كه هر دو واجد شرائط صحت باشند از يك فرسخ بايد كمتر نباشد و اگر كمتر بود هر كدام كه ديرتر شروع كرده باشند يعني در تكبيرة الاحرام متأخّر باشند نماز آنها باطل است خواه از همديگر مطّلع باشند يا نه و اگر مقارن يكديگر شروع كرده اند هر دو نماز باطل است و در صورتي كه وقت باقيست مي توانند از اول يك نماز جمعه در آن وقت باقيمانده بخوانند
مسأله 6 براي تشكيل نماز جمعه بايد جمعيت آنها از پنج نفر مرد كمتر نباشد كه يكي از آنها خود امام مي باشد بنا بر اين غير از امام اگر چهار نفر مرد هم كه نماز جمعه براي آنها وجوب تخييري دارد اگرچه وجوب تعييني نداشته باشد براي نماز جمعه حاضر شوند انعقاد آن جائز و مشروع مي شود
مسأله 7 خواندن دو خطبه و مقدّم بودن آنها بر نماز شرط صحت نماز جمعه است پس اگر عمداً نماز را بدون خطبه خواندند دوباره بعد از خواندن خطبه ها نماز را اعاده مي كنند و اگر از روي فراموشي خطبه را ترك كردند بنا بر احتياط واجب نماز را پس از خطبه اعاده مي كنند
مسأله 8 بنا بر اظهر واجب است واجبات خطبه ها را بعد از زوال ظهر شرعي بخوانند پس اگر خطبه ها قبل از زوال واقع شد بايد واجبات آنها را بعد از زوال اعاده كنند
مسأله 9 بايد هر يك از دو خطبه مشتمل بر حمد الهي باشد و نيز
بنا بر اظهر مشتمل بر صلوات بر پيامبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و آل او ( عليهم السلام ) باشد و نيز بايد در مجموع دو خطبه، موعظه و قرائت قرآن كريم را ترك نكند بلكه بنا بر احتياط واجب هر يك از دو خطبه بايد مشتمل بر موعظه پند و نصيحت و قرائت قرآن باشد بلكه احوط رعايت ترتيب مذكور و نيز قرائت سوره كامل در هر يك از دو خطبه است و نيز احوط لزوم اشتمال خطبه دوم بر صلوات بر معصومين ( عليهم السلام ) به نحو تفصيل است
مسأله 10 بنا بر احتياط واجب بايد خود امام جمعه خطبه ها را بخواند ولي اگر ممكن نشد مي تواند ديگري بخواند
مسأله 11 بنا بر احتياط واجب بايد خطبه ها طوري خوانده شود كه مستمعين تمام محتواي آن را بفهمند اگرچه به غير عربي بيان شود و اين احتياط در بخش موعظه خطبه مؤكّدتر است
مسأله 12 واجب است خطيب در حال خواندن خطبه ايستاده باشد و نيز واجب است بين دو خطبه به مقدار كمي بنشيند و واجب است كه به نحو متعارف صداي خود را بلند كند تا آن عده اي كه مي توانند بشنوند به سمع آنها برساند اگرچه صحت جمعه با اسماعِ عددِ لازم خالي از وجه نيست
مسأله 13 بهتر است كه خطيب در هنگام ايراد خطبه باطهارت باشد اگرچه بنا بر اظهر صحّت خطبه مشروط به طهارت وضوء و غسل و تيمّم نيست و همين حكم در مورد مأمومين هم جاري است
و همچنين صحت خطبه مشروط
به پاك بودن بدن و لباس هم نيست
مسأله 14 حرف زدن خطيب به غير خطبه در اثناء خطبه باطل كننده آن نيست مادامي كه باعث به هم خوردن موالات و وحدت عرفيّه اي كه در يك خطبه شرط است و نيز باعث فوت وقت نماز جمعه نباشد و همچنين است اگر مثلا در اثناء خطبه وضوء بگيرد
مسأله 15 اگر ممكن است كه به وسيله بلندگو كلام خطيب به گوش تمام جمعيت نمازگزار برسد بعيد نيست كه واجب باشد
مسأله 16 در صورتي كه مأموم در شرائطيست كه اگر خطبه ها را گوش بدهد مي شنود واجب است گوش بدهد و نيز حرف زدني كه او را از اين گوش دادنِ واجب باز دارد حرام است اگرچه باعث بطلان خطبه و نماز جمعه نسبت به او نيست و احتياط مستحب آن است كه مأموم از حرف زدني كه او را از گوش دادنِ واجب هم باز نمي دارد اجتناب كند
مسأله 17 اگر مأموم به خطبه ها نرسيد ولي يك ركعت از نماز جمعه را درك كرد نماز جمعه او صحيح است
مسأله 18 واجب است نماز جمعه را به جماعت بخوانند و نيز جماعت شرط صحت آن است ولي اگر بعداً معلوم شد كه امام فاسق بوده و يا طهارت نداشته بنا بر اظهر نماز جمعه صحيح است
مسأله 19 امام جماعت در نماز جمعه بايد از كمال عقل برخوردار باشد و مرد و عادل و بالغ و حلال زاده و شيعه دوازده امامي باشد و لازم نيست نماز جمعه در اصل بر او واجب تعييني باشد پس
مسافر مي تواند امام جمعه شود و نيز ساير اموري كه در جماعت نمازهاي يوميه شرط است مثل فاصله نداشتن و غير آن) در اينجا نيز معتبر است
مسأله 20 در نماز جمعه لازم است كه مأمومين قصد اقتداء به امام را داشته باشند و احتياط مستحب براي امام نيز اين است كه نيّت امامت كند اگرچه با عدم نيّت امامت و تنها قصد وظيفه فعليّه نماز جمعه از همگي صحيح است
مسأله 21 در نماز جمعه سوره معيّني معتبر نيست ولي مستحب است در ركعت اول پس از حمد سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد سوره منافقون خوانده شود
مسأله 22 مستحب است كه حمد و سوره در نماز جمعه بلند خوانده شود
مسأله 23 در نماز جمعه دو قنوت مستحب است:
يكي در ركعت اول قبل از ركوع كه پس از خواندن قنوت به ركوع مي رود و ديگري در ركعت دوم بعد از ركوع كه پس از پايان قنوت به سجده مي رود
مسأله 24 اگر نمازگزار اشتباهاً در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع رود و پيش از رسيدن به حدّ ركوع يادش بيايد بايد به سجده برود و نيز اگر در حال رسيدن به حدّ ركوع ملتفت شد و در آن حال هيچ مكث ركوعي نكرد به سجده مي رود و نمازش صحيح است اما اگر مكث كرد نمازش باطل است
مسأله 25 اگر مأموم به ركعت اول نماز جمعه نرسيد ولي به ركعت دوم آن كه در وقت نماز جمعه به جا آورده مي شود رسيد اگرچه تنها به ركوع امام
برسد نماز جمعه او صحيح است و ركعت دوم را خودش فرادي مي خواند ولي اگر شك كند كه ركوع امام را درك كرده يا نه نماز جمعه او باطل است و نماز ظهر مي خواند
مسأله 26 در موقعي كه نماز جمعه بر واجد شرائط وجوب تعييني دارد اگر بداند كه در صورت حركت براي حضور در جمعه به ركوع ركعت آخر هم نمي رسد مي تواند نماز ظهر را شروع كند و لازم نيست يقين كند كه نماز جمعه تمام شده است
و همچنين نماز ظهر صحيح است اگر آن را با نيّت قربت خواند و در اثناء آن يا بعد از فراغ معلوم شد كه از اول متمكّن از انجام نماز جمعه نبوده است
مسأله 27 شخص خنثي اگر به نماز جمعه حاضر شود نمازش صحيح است ولي نمي تواند خود امام شود و يا تكميلِ عددِ لازم كند
مسأله 28 اگر بعد از زوال اذان نماز براي جمعه گفته شد براي دفعه دوم اذان گفتن به نحوي كه مخالفين انجام مي دهند بدعت و حرام است و نيز بعد از خواندن نماز جمعه احتياط واجب آن است كه براي نماز عصر اذان نگويند
مسأله 29 اگر در بين نماز براي امام موت يا بي هوشي پيش آيد مأمومين يك نفر از خود را كه با آنها مشغول نماز بود و واجد شرائط امامت است پيش مي اندازند و بقيه نماز را با او مي خوانند و واجب است كه نيّت اقتداء را
تجديد كنند
و همچنين اگر از امام حدثي سر زد خود او يا سايرين
ديگري را امام قرار مي دهند و نماز مأمومين صحيح است
مسأله 30 اگر تعيين شخصي به جاي امام ممكن نشد پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام كرده بودند ممكن است گفته شود كه ركعت بعد را به عنوان نماز جمعه ولي فرادي تمام كنند مثل مأمومي كه فقط يك ركعت امام را درك كند و اگر يك ركعت را تمام نكرده بودند ممكن است گفته شود كه نماز خود را به عنوان ظهر تمام كنند و صحيح باشد لكن احتياط به تمام كردن جمعه و پس از آن خواندن ظهر در صورت دوم ترك نشود
مسأله 31 اگر در بين خطبه، افراد پراكنده شدند و براي نماز بازنگشتند و تعداد افراد شركت كننده از پنج نفر كمتر شد بر هر كدام از آنها نماز ظهر واجب است
مسأله 32 اگر بعد از تحقق مقدار واجبِ خطبه يا بعد از تمام شدن خطبه پراكنده شدند و سپس بازگشتند در صورتي كه وقت نماز جمعه نگذشته باشد اعاده خطبه لازم نيست اگرچه طول بكشد و اگر افراد ديگري غير از كساني كه خطبه را گوش داده اند حاضر شدند خطبه اعاده مي شود و نماز جمعه مي خوانند
مسأله 33 اگر بعد از آنكه عددِ لازم در نماز جمعه همگي تكبيرة الاحرام را گفتند متفرق شدنِ آنها پيش آمد پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام كرده اند و سپس متفرق شده اند كسي كه نمازش را ادامه مي دهد به عنوان جمعه تمام مي كند و صحيح است و اگر قبل از آن متفرق
شده اند احتياط واجب در تمام كردن نماز به عنوان جمعه و پس از آن خواندن نماز ظهر است
مسأله 34 اگر مأموم در اثر ازدحام جمعيت نتوانست دو سجده ركعت اول را همراه امام انجام دهد پس اگر بعد توانست انجام دهد و تا امام سر از ركوع ركعت ّدوم برنداشته خود را به او برساند نماز جمعه او صحيح است و اگر نتوانست همراه امام در ركعت دوم سجده مي كند به نيّت ركعت اول خودش و بعد از آن يك ركعت ديگر مي خواند و نماز جمعه او صحيح است
نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مي شود:
1 و 2 گرفتن خورشيد و گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد
3 زلزله، اگر چه كسي هم نترسد.
4 رعد و برق، بادهاي سياه و سرخ و صيحه ترسناك و مانند اينها از چيزهايي كه از آيات آسماني و زميني بوده و موجب ترس بيشتر مردم مي شود بنا بر اظهر.
اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.
چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر جايي اتفاق بيفتد، فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، اگر چه از توابع يكديگر و به يك اسم معروف باشند.
از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بايد به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.
اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه خورشيد يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.
اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا وقتي كه به اندازه خواندن يك ركعت به وقتِ بازشدن مانده باشد، بايد نيت ادا كند.
موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
اگر بعد از باز شدن خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.
اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند و يا اين كه دو نفر كه عادل بودن آنها معلوم نيست شهادت بدهند و عادل بودن آنها ثابت نشود و انسان نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود كه عادل بوده اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند. بلكه اگر معلوم شود كه مقداري از آن گرفته، احتياط در آن است كه نماز آيات را بخواند.
اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.
اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد و اگر وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند.
اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.
نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن، اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.
در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلا به قصد سوره توحيد، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:
«قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ» دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:
«اَللهُ الصَّمَدُ» باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:
«لَمْ يَلِدْ و لَمْ يوُلَدْ» و به ركوع برود و باز هم سر بردارد و بگويد:
«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد» و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.
اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.
چيزهايي كه در نماز يوميه واجب
و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند:
«اَلصَّلاة»
و مستحب است نماز آيات را به جماعت بخوانند و در اين صورت مثل نمازهاي يوميه قرائت هاي نماز را امام مي خواند
و مستحب است قرائت اين نماز را، حتي در آفتاب گرفتگي بلند بخوانند.
مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:
«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه» و نيز قبل از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.
مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم و يا دو قنوت پيش از ركوع پنجم و دهم بخواند كافي است
اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه هنوز به سجده نرفته بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه به جا آورد و اگر به سجده رفته به شك خود اعتنا نكند
هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است و اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نمازش باطل است.
نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام ( عليه السلام ) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام ( عليه السلام ) غايب است، بنا بر اظهر مستحب مي باشد.
محل دو خطبه در نماز عيد فطر و قربان بعد از نماز است و هر خطبه بنا بر احوط بايد مشتمل بر همان چيزهايي باشد كه خطبه جمعه مشتمل بر آن است يعني: حمد و ثناي الهي و شهادتين و سفارش به تقوي و قرائت سوره كوتاه قرآن و نشستن امام بين دو خطبه.
در صورتي كه عيد فطر بعد از ظهر ثابت شود، بعيد نيست كه نماز عيد فطر به جماعت در فرداي آن روز، بعد از طلوع آفتاب و قبل از ظهر، به اميد مطلوبيّت، بدون قصد قضا مستحب باشد.
وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.
مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و بعد از آن قرباني كنند و از گوشت قرباني قدري بخورند، ولي در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن خورشيد افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.
نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه نمازگزار در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره بنا بر احوط پنج تكبير مي گويد و بعد از هر تكبير يك قنوت مي خواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري مي گويد و به ركوع مي رود و دو سجده بجا مي آورد و برمي خيزد و در ركعت دوم بعد از حمد و سوره چهار تكبير مي گويد و بعد از هر تكبير قنوت مي خواند و تكبير پنجم را مي گويد و به ركوع مي رود و بعد از ركوع دو سجده بجا مي آورد و تشهد مي خواند و نماز را سلام مي دهد.
در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافيست ولي بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:
«اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَروتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ أَسألُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّد صَلَّي اَللهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ ذُخْراً وَ شَرَفَاً وَ كَرامَةً وَ مَزِيداً اَن تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْر اَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ اَن تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم اَللّهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الْصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُوْنَ».
مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخواند.
نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس سوره 91 و در ركعت دوم سوره غاشيه سوره 88 و يا به عكس را بخوانند يا در ركعت اول سوره اعلي سوره 87 و در ركعت دوم سوره شمس يا به عكس را بخوانند
مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دست ها را بلند كنند
شب عيد فطر بعد از نماز مغرب و عشاء و روز عيد بعد از نماز صبح و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:
«اَللهُ اَكبَرُ اَللهُ اَكبَرُ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَر وَ للهِِ الْحَمْدُ عَلي ما هَدانا وَ الْحَمْدُ للهِِ عَلي ما اَبْلانا
مستحب است در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، اين تكبيرها را بگويد:
«اَللهُ اَكْبَرُ اَللهُ اَكْبَرُ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ و اَللهُ اَكْبَرُ اَللهُ اَكْبَرُ وَ للهِِ الْحَمْدُ اَللهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانا اَللهُ اَكبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِن بَهِيمَةِ الاْنعامِ ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذيحجّه است، اين تكبيرها را بگويد.
مستحب است نماز عيد را زير آسمان بخواند.
اگر در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن شك كند اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنا را بر كمتر بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد و اگر در حال قنوت شك كرد كه تكبير گفته يا نه، بنا بر اظهر به اين شك اعتنا نكند.
اگر قرائت يا تكبيرها يا قنوت ها را فراموش كند و بجا نياورد نمازش صحيح است.
اگر كاري كند كه در نمازهاي يوميه براي آن سجده سهو لازم است، بنا بر اظهر در نماز عيد سجده سهو لازم نيست، اگر چه احوط آن است كه سجده سهو به جا آورد.
بعد از مرگ انسان مي توان براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زمان حيات بجا نياورده ديگري را اجير نمود، يعني به كسي مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر او بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح و مجزيست و در اين صورت بر وصي يا وليّ اجير گرفتن لازم نيست
كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح، بداند.
اجير بايد هنگام نيت، ميت را معين نمايد ولي لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند كه از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام، كافي است.
اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادتهاي او را به نيابت از او قضا نمايد و يا به قصد به جا آوردن آنچه بر عهده ميت است، انجام دهد، ولي اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي ميّت هديه كند كافي نيست.
بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند نماز را به صورت صحيح مي خواند.
كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را بجا نياورده و يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.
هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر اجير بگويد، انجام داده ام، گفته او قبول است و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، حمل بر صحت مي شود يعني بنا بر اين مي گذارند كه عمل را صحيح انجام داده است.
كسي را كه عذري دارد، مثلاً نشسته نماز مي خواند، بنا بر احتياط نمي توان براي نمازهاي ميت اجير كرد، بلكه كسي را هم كه با تيمم يا وضوي جبيره نماز مي خواند بنا بر احتياط نمي شود اجير كرد
مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد هر يك به وظيفه خود عمل نمايد
اگر ترتيب قضا شدن نمازهاي ميت معلوم است، قضاي آنها هم بايد به ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب نمازها را نمي دانند، چنانچه رعايت ترتيب مستلزم تكرار عمل باشد لازم نيست، حتي اگر بدانند كه ميت ترتيب نمازهاي خود را مي دانسته است.
اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به صورت مخصوص انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود عمل نمايد.
اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، مي تواند بدون مستحبات نماز را به جا آورد.
اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند، در صورتي كه ترتيب قضا شدن نمازها براي مستأجر معلوم است، بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بايد نماز را كه در هر دفعه شروع مي كند معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد نماز اولي كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و با نفر دوم طوري قرار بگذارد كه ترتيب رعايت شود.
اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند اجير بجا نياورده، ديگري را اجير نمايند، بلكه براي نمازهايي كه احتمال مي دهند بجا نياورده بنا بر احتياط واجب بايد اجير بگيرند.
كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشد كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به وليّ ميّتي كه براي نماز او اجير شده بود، بدهند، مثلا اگر نصف آنها را نخوانده بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به وليّ ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، ورثه اجير بايد از مال او كسي را اجير بگيرند تا نمازهاي باقيمانده را بخواند و اگر مال نداشته باشد، بر ورثه چيزي واجب نيست و احتياط در اعلام به مستأجر است كه در صورت تمكّن فرد ديگري را اجير نمايد.
اگر اجير تمام اجرت را بگيرد و پيش از تمام كردن نمازهاي ميّت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و قضاي نماز خودش بر وليّ اوست.
روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا
مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خودداري نمايد.
انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيّت كند و همچنين جايز است كه شب اول ماه، نيت روزه همه ماه را بنمايد و احتياط به تجديد نيّت در هر شب ترك نشود
از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح هر وقت نيّت روزه فردا را بكند، اشكال ندارد.
لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب بگذراند يا به زبان جاري كند مثلاً بگويد:
فردا را روزه مي گيرم قُربةً اِلَي الله بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است.
وقت نيّت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد و اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبي كند، روزه او صحيح است.
كسي كه پيش از اذان صبح در غير روزه معين واجب، مثل روزه ماه مبارك رمضان، بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و در حال اختيار نيّت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيّت روزه واجب نمايد.
اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه واجب ديگري بگيرد، در صورتي كه آنچه بر او واجب شده است انواع متعددي باشد بنا بر اقوي بايد آن را معين نمايد مثلا نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم، ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود، مگر اين كه روزه براي ميّت گرفته باشد كه در اين صورت روزه ماه رمضان حساب نمي شود و صحيح بودن آن مورد تأمل است مگر اين كه مقصود او به دو قسمت جداگانه تقسيم شود:
يكي روزه واجب و يكي هم براي ديگري بودنِ روزه كه در اين صورت بنا بر اظهر روزه ماه رمضان محسوب مي شود
هرگاه در ماه رمضان يا روزه واجب معين، نيّت روزه را عمداً ترك نمايد تا صبح داخل شود، روزه آن روزش صحيح نيست و قضا بر او واجب است ولي وجوب كفّاره محل تأمل است
اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.
اگر مثلا به نيّت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه او صحيح است.
كسي كه در سراسر روز بيهوش بوده در صورتي كه روزه واجب معيّن باشد روزه بر او واجب نيست ولي اگر قبل از ظهر بهوش آيد بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كرده و قضاي آن را نيز بگيرد و همين احتياط در مورد مخالف، اگر قبل از ظهر شيعه شود نيز جاري است.
اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد فوراً نيّت كند و گرنه روزه او باطل مي شود.
اگر بچه قبل از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد؛ و اگر بعد از اذان و قبل از ظهر بالغ شود، اگر چيزي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد احتياط واجب در اين است كه بقيه آن روز را روزه بگيرد و بعداً قضاي آن روز را نيز بگيرد و همچنين است اگر شخصي كه جنون دارد جنونش از بين برود و اين احتياط در باره غير بالغيست كه از اول صبح نيّت روزه نداشته است ولي چون روزه بچه مميّز صحيح است اگر چه بر او واجب نيست اگر نيّت روزه داشته باشد و در بين روز بالغ شود روزه آن روز او صحيح است و قضا ندارد
كسي كه براي به جا آوردن روزه ميّتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد، ولي كسي كه روزه قضا دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد.
اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر، كافر مسلمان شود بنا بر احتياط مستحب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد.
اگر مريض در ماه رمضان، پيش از ظهر خوب شود و تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، واجب بودن روزه و صحيح بودنش، خالي از وجه نيست.
روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيّت روزه رمضان كند بلكه بايد نيّت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود و در صورتي كه قصد كند آنچه را كه فعلا خدا از او خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافي است.
اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيّت روزه رمضان كند.
نُه چيز روزه را باطل مي كند:
1 خوردن و آشاميدن
2 جماع
3 استمناء (استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد .
4 دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و جانشينان پيغمبر و معصومين ( عليهم السلام ).
5 رساندن غبار به حلق
6 فرو بردن تمام سر در آب
7 باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
8 اماله كردن با چيزهاي روان
9 قي كردن
و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر مي شود
اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد.
اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرود برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفّاره هم بر او واجب مي شود.
اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.
احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود خودداري كند، بلكه اجتناب خالي از وجه نيست؛ ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جهت ديگر استعمال مي شود اشكال ندارد و اجتناب از آمپولي كه معلوم نيست از قسم اول باشد يا نه، لازم نيست.
اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.
كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند؛ ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود بايد خلال كند و چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود و اگر هم فرو نرود باز اخلال به نيّت كرده، ولي اگر نمي داند كه غذا فرو خواهد رفت يا نه مستحب است خلال كند و اگر هم اتفاقاً و سهواً فرو برد روزه باطل نيست.
جواز فرو بردن اخلاط سر و سينه، در صورتي كه در غير حال روزه امري عادي باشد و به فضاي دهان نرسيده باشد خالي از وجه نيست و اگر به فضاي دهان رسيد و آن را فرو برد، بنا بر احتياط واجب روزه را باطل مي كند.
اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد، مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود امّا در ماه رمضان تا مغرب از ساير مفطرات اجتناب كند.
جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند و احتياط مستحب است كه اين امور را در صورت عدم حاجت و ضرورت ترك كنند.
انسان نمي تواند براي ضعف روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه مشقت شديدي داشته، به طوري كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد ولي اگر تا سال ديگر خوب شد بايد قضاي آن را بگيرد.
نزديكي روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.
اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود، ولي اگر كسي كه آلتش را بريده اند كمتر از ختنه گاه را داخل كند بطلان و عدم بطلان روزه اش، محل اشكال است.
اگر فراموش كند كه روزه است و نزديكي نمايد، يا او را به نزديكي مجبور نمايند روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در هنگام نزديكي يادش بيايد يا ديگر مجبور نباشد بايد فوراً از حال نزديكي خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل است
اگر روزه دار استمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود
اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر عمداً كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود، در صورتي كه بداند يا اطمينان داشته باشد كه به سبب آن كار، مني بي اختيار خارج خواهد شد.
اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت ( عليهم السلام ) عمداً نسبت دروغ بدهد روزه او باطل است و خالي از وجه نيست كه دروغ بستن به پيغمبران و جانشينان آنها و حضرت زهرا ملحق به دروغ بستن به خدا باشد و روزه را باطل كند، ولي اگر شك داشته باشد كه سخني كذب است يا نه و به يكي از آنان نسبت دهد، بنا بر اقوي روزه اش باطل نمي شود
رساندن غبار يا دود غليظ به حلق بنا بر اظهر روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي كه خوردن آن حرام باشد.
عدم افساد روزه به وسيله غبار يا دود غير غليظ و غير جايگزين غذا و غير مقوّي خالي از وجه نيست ولي احوط اجتناب است.
اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق برسد روزه اش باطل نمي شود.
اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه بقيه بدن از آب بيرون باشد بنا بر اقوي روزه اش باطل مي شود، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود و همچنين در حالي كه مانع و حائل غليظي دور سر را فراگرفته و يا سر به چيزي آغشته شده كه مانع از رسيدن آب به آن باشد، فرو بردن تمام سر در آب، بنا بر اظهر روزه را باطل نمي كند.
اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد بنا بر اظهر روزه اش باطل نمي شود
فرو بردن سر در آب مضاف، بنا بر احوط روزه را باطل مي كند.
اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.
اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن شخص دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود.
اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل مي شود و كسي كه وظيفه او تيمم است اگر عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است و حكم قضاي روزه ماه رمضان بعداً خواهد آمد.
اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد، مثل آن كه ديگري به اجبار نگذارد غسل و تيمم كند و ناچار شود روزه اش صحيح است ولي در صورت فراموش كردن روزه ماه رمضان باطل است
كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه وقت آن معين است مثل روزه رمضان، اگر عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد با تيمم روزه بگيرد و روزه او بنا بر اظهر صحيح است.
كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين ديگري، براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، نبايد خود را جنب كند و همچنين است بنا بر اظهر اگر فقط براي تيمم وقت دارد و اگر معصيت كرد و خود را جنب نمود، روزه اش با تيمم بنا بر اظهر صحيح است.
كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، در صورتي كه در نخوابيدن عسر و حرج براي او نباشد، نبايد بخوابد مگر بعد از غسل؛ و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.
هرگاه جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بخوابد و بيدار شود، اگر اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح براي غسل را ندارد، بايد نخوابد اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود.
كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مي داند يا اطمينان دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد روزه بگيرد و روزه اش صحيح مي باشد.
كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره لازم است.
اگر جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بعد از جنب شدن خوابيد و بيدار شد، در صورتي كه اطمينان دارد كه اگر دو مرتبه بخوابد قبل از اذان صبح بيدار مي شود خوابيدن دفعه دوم بر او حرام نيست ولي خلاف احتياط است و اگر دوباره خوابيد و بيدار نشد، بايد قضاي آن را بگيرد و بنا بر احتياط واجب كفاره هم بدهد و اگر بيدار شد باز دفعه سوم خوابيد و تا اذان صبح بيدار نشد قضاي آن روز را بايد بگيرد و وجوب كفّاره مطابق احتياط بلكه اقوي است.
خوابي را كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمي شود، بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مي شود.
اگر روزه دار در روز محتلم شود واجب نيست فوراً غسل كند
هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان بوده، روزه او صحيح است.
كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد بنا بر اظهر روزه او باطل است و در صورتي كه وقت گرفتن روزه قضا طوري تنگ است كه اگر روزه اش باطل باشد ديگر فرصتي براي گرفتن روزه قضا ندارد، احتمال دارد ملحق به روزه ماه رمضان باشد.
اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است و وجوب كفاره خالي از وجه نيست.
اگر زن نزديك اذان صبح از حيض و نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده؛ روزه او صحيح است.
اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.
اگر زني كه در حال استحاضه است غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد، روزه او صحيح است و بي وجه نيست كه صحت روزه او مشروط به انجام غسلي باشد كه بايد براي نماز صبح انجام دهد، ولي بنا بر اظهر غسل نمازهاي مغرب و عشاي شب گذشته و شب آينده در صحيح بودن روزه او شرط نيست و بنا بر احتياط واجب مستحاضه متوسطه هم مثل كثيره انجام غسلي كه بر او واجب است در صحيح بودن روزه اش شرط است ولي وضوي واجب بر مستحاضه قليله، شرط صحت روزه نيست.
در تمام مواردي كه غسل واجب است، اگر نتوانست غسل كند، وجوب تيمّم خالي از وجه نيست و بنا بر احتياط واجب بعد از تيمّم بايد تا اذان صبح بيدار بماند.
اماله كردن با چيز مايع اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد بنا بر اظهر روزه را باطل مي كند
هرگاه روزه دار عمداً قي كند، اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد، ولي نبايد آن را عمداً فرو ببرد
اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد.
اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.
اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است و در صورت فرو بردن عمدي روزه اش باطل و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود
اگر روزه دار با علم و عمد قصد انجام فعلي را بنمايد كه روزه را باطل مي كند، روزه اش باطل است ولي كفاره ندارد.
كسي كه روزه ماه مبارك رمضان بر او واجب است، اگر به عمد يا شبه عمد، روزه خود را باطل كند، بايد علاوه بر قضاي آن، كفّاره بدهد مگر در مواردي كه بعداً گفته خواهد شد.
كسي كه كفّاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام، يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و دادن پول كافي نيست، ولي اگر فقير را در خريد و قبول آن وكيل كند و فقير نيز انجام دهد، كافي است.
كسي كه مي خواهد دو ماه روزه كفاره رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد، بنا بر اين كسي كه مي خواهد سي و يك روز پي در پي روزه بگيرد بايد زماني را انتخاب كند كه در بين اين سي و يك روز، روزي كه روزه داشتن در آن حرام است، مثل عيد قربان، وجود نداشته باشد و همچنين روزي نباشد كه روزه آن بر او واجب باشد، مثل اينكه نذر كرده باشد يا ماه مبارك رمضان پيش آيد.
اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن ذاتاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي با همسر در حال حيض، بنا بر احتياط كفّاره جمع بر او واجب مي شود، يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مُد گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد؛ و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام كه ممكن است بايد انجام دهد.
اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد، ولي اگر نذر او مطلق باشد و روزي را براي آن روزه بگيرد، مانند روزه مستحبي مي تواند در آن روز چه پيش از ظهر و چه بعد از ظهر افطار كند و در روز ديگري براي اداي نذرش روزه بگيرد.
كسي كه قضاي روزه ماه رمضان گرفته است، در صورت وسعت وقت پيش از ظهر مي تواند افطار كند و آن قضا را در وقت ديگري انجام دهد ولي افطار بعد از ظهر حرام است و اگر بعد از ظهر افطار كند بايد كفاره بدهد و كفاره او اطعام ده فقير و در صورت عدم توانايي سه روز روزه گرفتن است.
كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است قضا و كفاره بر او واجب مي شود
كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر براي فرار از كفاره به سفر برود اگر چه پيش از ظهر، كفاره از او ساقط نمي شود.
اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.
اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.
اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است نزديكي كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد ولي اگر در اثناء زن راضي شود، بنا بر احتياط واجب مرد دو كفاره بدهد و زن يك كفاره و اگر زن به نزديكي راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.
اگر زني شوهر روزه دار خودرا مجبور كند كه نزديكي نمايد يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد
كسي كه به سبب مسافرت يا بيماري روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به نزديكي كند.
اگر كفاره واجب شود نبايد در به جا آوردن آن كوتاهي كرد ولي لازم نيست فوراً آن را انجام داد.
اگر كفاره واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.
غير از مواردي كه در مسائل گذشته بيان شد در چند صورت ديگر هم فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:
1 در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسائل قبلي گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود ولي چنانكه گفته شد علاوه بر قضا، احتياط واجب نيز در دادن كفاره است.
2 كسي كه مي تواند از صبح شدن مطلع شود، بدون تحقيق، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود كه صبح بوده است، ولي اگر چنين كسي تحقيق كرد و اطمينان پيدا كرد كه صبح نشده ولي بعد معلوم شد كه صبح شده بود، قضا بر او واجب نيست.
3 كسي كه قادر به تحقيق است، به قول كسي كه مي گويد:
صبح نشده، اعتماد كند اگر چه از حرف او اطمينان پيدا كند كه شب است و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است و همچنين است اگر دو نفر عادل شهادت دهند صبح نشده و انسان يقين به شب بودن نداشته باشد، حتي اگر از حرف آنها اطمينان پيدا كند.
4 اين كه كسي بگويد صبح شده و انسان گمان كند شوخي مي كند يا دروغ مي گويد و چيزي بخورد بعد معلوم شود صبح بوده است، در حالي كه خودش به تنهايي مي توانست تحقيق كند.
5 دو نفر عادل يا شخص موثقي بگويد كه مغرب شده است و انسان از گفته آنان اطمينان پيدا كند و افطار نمايد، اما بعداً
بفهمد مغرب نشده بود.
6 انسان به خاطر تاريكي افطار كند، بعد بفهمد مغرب نبوده است، ولي بنا بر احتياط واجب نيز دراين صورت بايد كفاره بدهد، ولي اگر به خاطرتاريكي اطمينان داشت مغرب شده و افطار كرد، بعد معلوم شد مغرب نبوده، كفاره ندارد، بلكه بنا بر اظهر قضا هم واجب نيست.
7 كسي كه غسل جنابت را فراموش كند و روزه بگيرد، يا اين كه تمام روز را خواب باشد و نيّت روزه نكرده باشد، يا روزه گرفتن را فراموش كند.
8 شخص نابينا يا زنداني بدون سؤال و تحقيق از صبح شدن، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.
اگر كسي عمداً قي كند روزه اش باطل است و قضا دارد، ولي كفاره واجب نيست و در صورت اماله كردن با چيز روان، بنا بر احتياط واجب، كفاره لازم است.
مضمضه كردن، يعني آب در دهان گردانيدن، براي روزه دار جايز است حتي اگر براي غير وضو، مثل خنك شدن باشد و بهتر است در غيروضو اين كار را انجام ندهد
و مستحب است بعد از مضمضه، سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد، ولي اگر براي غير وضوي واجب و غير مداوا مضمضه يا استنشاق كرد و بدون اختيار آب در حلق او فرو رفت، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي اين روزه را بگيرد.
اگر روزه دار براي درمان غير ضروري در بيني يا گوش دارو بريزد يا سرمه بكشد اگر نداند كه دارو به حلق مي رسد ولي اتفاقاً از اين مجاري به حلق رسيد و پائين رفت بنا بر احتياط واجب بايد قضاي روزه را بگيرد اما اگر بداند كه به حلق مي رسد، بنا بر اظهر روزه باطل و قضاي آن واجب است.
مسواك كردن براي روزه دار، مانند مضمضه جايز و بلكه مستحب است، ولي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره در دهان وارد كند، نگذارد آب آن داخل حلق شود، ولي اگر آب مسواك به قدري كم باشد كه در آب دهان مستهلك مي شود، مانعي ندارد.
اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.
اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.
اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي زماني را كه ديوانه بوده قضا نمايد.
اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي زماني را كه كافر بوده قضا نمايد، ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي زماني را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.
روزه اي كه از انسان به علّت مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.
اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج روز از رمضانِ گذشته قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان بعدي مانده باشد، بايد اول قضاي رمضانِ گذشته را بگيرد.
مسافر نمي تواند در سفر روزه بگيرد، مگر اين كه روزه گرفتن در سفر را نذر كرده باشد، كه در اين صورت روزه گرفتن صحيح است و بنا بر احتياط واجب روزه مستحبي را در سفر به نيت رجاء بايد گرفت، مگر در مدينه مشرفه كه بنا بر روايت مسافر مي تواند براي برآورده شدن حاجت سه روز روزه بگيرد.
مسافري كه نماز چهار ركعتي او شكسته است، نمي تواند در سفر روزه بگيرد، ولي مسافري كه نماز او تمام، يعني چهار ركعتيست بايد در حال سفر هم روزه اش را بگيرد و تفصيل مسائل در نماز مسافر گذشت.
اگر مسافر قبل از ظهر به سفر رود روزه اش باطل مي شود، چه از شب نيّت مسافرت داشته باشد يا نه، ولي احتياط مستحب اين است كه اگر از شب قبل تصميم مسافرت نداشته، مسافرت نكند.
اگر مسافر بعد از ظهر از مسافرت برگردد و ظهر آن روز در جايي كه نماز تمام است نباشد، روزه آن روز باطل است، ولي اگر قبل از ظهر برگردد، در صورتي كه افطار نكرده باشد، روزه آن روز بر او واجب مي شود، بنا بر اين بايد نيت روزه بكند و روزه اش هم صحيح است.
اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل است و در سفر روزه بگيرد، روزه اش باطل است.
اگر مسافر نداند كه روزه در سفر صحيح نيست و روزه بگيرد روزه اش صحيح است
اگر كسي مريض باشد به طوري كه بداند يا گمان كند روزه گرفتن براي او ضرر دارد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد روزه اش صحيح نيست و در صورت خوف ضرر در صورتي كه خوف او عقلايي باشد، مي تواند روزه اش را افطار كند.
كسي كه به علّت پيري نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست و چنانچه تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد، اقوي وجوب قضاست و در صورتي كه نتواند تا رمضان بعد روزه را قضا كند، واجب است براي هرروز، يك مُد طعام كه تقريباً ده سير است از گندم يا جو و مانند اينها صدقه دهد و همچنين كسي كه توانايي قضاي روزه را داشته ولي به سبب ندانستن حكم قضاي آن را تا رمضان بعد تأخير انداخته، بايد علاوه بر قضاي روزه به مقداري كه گفته شد كفاره بدهد.
بر پسر يا دختري كه تازه بالغ شده اند و قدرت بر روزه گرفتن ندارند، روزه واجب نيست و كفاره هم ندارد ولي قضاء دارد
اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولي اگر تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد واجب است قضاي آن را بگيرد و در صورت عدم توانايي واجب است براي هرروز يك مُد طعام از گندم و جو و مانند اينها صدقه دهد.
زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش يا خودش ضرر دارد، واجب است افطار نمايد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته، بعداً بايد قضا نمايد.
زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است، چه مادر بچه باشد يا دايه او، چه با اجرت شير بدهد يا بي اجرت، اگر روزه براي خودش يا بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، واجب است افطار كند و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بعد از بر طرف شدن عذر، بايد قضا نمايد و اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد يا براي شير دادن بچه، از پدر يا مادر بچه يا از شخص ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.
روزه عيد فطر و قربان حرام است.
بنا بر احتياط روزه مستحبي براي زن، بدون اذنِ شوهر صحيح نيست، چه منافات با حق شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد و اگر شوهر به خاطر منافات با حقش زن را از روزه اي كه به نحوي بر خود واجب نموده منع كند، در صورتي كه وقت روزه وسعت دارد زن نبايد روزه بگيرد، ولي اگر وقت روزه تنگ شود اذن شوهر شرط نيست
بنا بر احتياط مستحب در صحيح بودن روزه مستحبي فرزند اذن پدر و مادر شرط است گرچه بنا بر اقوي همين كه موجب ناراحتي آنها نشود و يا نهي نكرده باشند روزه اش صحيح است
اول ماه به پنج طريق ثابت مي شود:
اول:
خود انسان ماه را ببيند.
دوم:
عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيز كه به واسطه آن يقين پيدا شود؛ و ممكن است از اين قبيل باشد، هنگامي كه ماه جديد به صورت طوق دار مشاهده شود، يعني علاوه بر نيم دايره هلال كه كاملاً نوراني است نيمه ديگر آن كه تاريك است همراه با هاله اي از نور كم ديده شود، كه چنين حالتي مي تواند نشانه اين باشد كه روز گذشته روز اول ماه بوده و فردا روز دوم است همچنين اگر به دليل ديده نشدن ماه در شب سي ام ماه گذشته بنا بر استصحاب حكم شود كه آن روز، روز سي ام است، اما در شب سيزدهم ماه آينده، ماه به صورت بدر كامل ديده شود، كه همين علامت مي تواند نشانه اين باشد كه آن شب در واقع شب چهاردهم ماه است و ماه گذشته بيست و نه روز بوده است.
سوم:
دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم يا اين كه يكي بگويد ماه را ديدم و ديگري بگويد سي روز قبل، ماه شعبان را ديدم، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اين كه بگويند داخل دايره ماه طرف افق بود، اول ماه ثابت نمي شود.
چهارم:
سي روز از اول
ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مي شود.
پنجم:
حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است بنا بر اظهر
اول ماه با پيشگويي منجّمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد
اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد. بعد ثابت شود كه شب پيش ماه را ديده اند، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.
اگر در شهري ماه ديده شد در صورتي براي ساكنين شهر ديگر مفيد است كه يقين يا اطمينان بكنند اگر در آسمان يا زمين مانعي نبود در آنجا هم ماه ديده مي شد، چه در شرق باشد يا در غرب، ولي اگر به اين مطلب يقين نداشته باشند نمي توانند به ديدن ماه در شهر ديگر اكتفا كنند
اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر اين كه انسان بداند تلگراف از راهي بوده كه شرعاً معتبر است، مثلا دو نفر شاهد عادل شهادت داده اند يا آنكه سبب اطمينان شود، اگر چه با ضميمه نشانه ها و امارات ديگر باشد.
روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد ولي اگر تا پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند
در هفت چيز خمس واجب مي شود:
1 منفعت كسب
2 معدن
3 گنج
4 مال حلال مخلوط به حرام
5 جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد
6 غنيمت جنگ
7 زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد
و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر خواهد شد
هر گاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلا نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن، مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعني يك پنجم آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد
جهيزيه اي كه پدر به دخترش مي دهد و دختر آن را به منزل خود مي برد، آنچه از جهيزيه كه تا آخر سال استفاده نكرده، خمس دارد، مگر آن كه استفاده نكردن او اتفاقي بوده و آن چيز نياز منزل اوست و يا چيزيست كه نداشتن آن خلاف شأن اوست كه در اين صورت خمس ندارد.
اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلا چيزي به او جايزه بدهند، يا اين كه از راه وصيت يا نذر شخصي يا عمومي يا وقف، چيزي به او برسد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس ندارد.
مهري را كه زن مي گيرد و ارثي كه به انسان ازخويشاوندي مي رسد كه نمي داند با او خويشاوند است، بنا بر احتياط واجب اگر از مخارج سالش اضافه آمد، بايد خمس بدهد، ولي ارثهاي ديگر كه از خويشاوندي مي رسد كه مي داند با او خويشاوند است، اگر چه از مخارج سالش زياد بيايد خمس ندارد، ولي اگر علم دارد كه مورِّث خمس مال را نداده، واجب است خمس آن را بدهد.
پولي را كه انسان قرض مي دهد، اگر سر سال، موعد وصول آن فرارسيده باشد و وصول آن بدون عسر، ممكن باشد، به حكم موجوديِ اوست. در غير اين صورت، هر زمان آن را وصول كرد، با تحقق ديگر شرايط، بايد خمس آن را بدهد و پولي را كه انسان قرض مي گيرد به اصل آن، خمس تعلق نمي گيرد، ولي منافع آن به حكم ديگر منافع است.
اگر به واسطه قناعت، منفعت كسب را كمتر مصرف كند و چيزي از مخارج سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و همچنين اگر كسي بيشتر از متعارف و متناسب با شأن خود در سال از درآمد مصرف كند خمس مقدار زائد را بايد بدهد.
كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، مثل زني كه شوهر مخارج او را مي دهد، اگر خودش كسبي داشته باشد بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد، ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد، فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد.
اگر ملكي را بر افراد معيني مثلا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه آنها در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.
اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته، از مخارج سالش زياد بيايد و شخص با گرفتن اين مال، ديگر فقير نباشد واجب است خمس آن را بدهد.
تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه راكه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند؛ و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً معامله اي كند و منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.
انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد، خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال قمري، تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمسِ زراعت و مانند آن، كه مطابق سال شمسي انجام مي شود، سال خمسي را شمسي قرار دهد، اشكال ندارد.
كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.
اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.
كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلا اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، مي تواند براي همه درآمدهاي خود يك روز از سال را معين كند و آن را براي خود سال قراردهد و آنچه از مخارج سالش زياد آمد خمس دهد.
خرج هايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند دلالي و حمالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد
آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك پوشاك خريد اثاثيه خريدِ منزل جهيزيه دختر عروسي زيارت و مانند اينها مي رساند در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.
چيزهايي كه در زندگي به آن احتياج دارد، مانند خانه، اثاثيه و جهيزيه دختر اگر نمي تواند يك دفعه آن را تهيه نمايد ولي مي تواند تدريجاً در طول چند سال آنها را تهيه نمايد خمس ندارد مثلا اگر يك سال زمين را و در سال بعد قسمتي از وسايل ساختمان را بخرد كه دراين صورت اگرچه زمين يا آهن و آجر و يا ساير وسايل مدتي بدون استفاده مي ماند، خمس ندارد، حتي اگر پولي را براي تهيه اينها پس انداز نمايد در صورتي كه با آن پول در يك مرتبه نمي شود تمام آن چيز را خريد و در مدت كمي، مثلا دو سال و سه سال مي تواند آن چيز را بخرد و عرفاً مي گويند محتاج به آن چيز است و پس انداز كردن هم براي خريدن آن چيز باشد باز هم خمس ندارد؛ ولي اگر بخواهد بعد از مدت طولاني مثلا بعد از بيست سال آن چيز را بخرد به طوري كه عرفاً نگويند فعلاً به آن محتاج است، در اين صورت پولي كه پس انداز كرده، اگر از يك سال گذشت خمس دارد، بنا بر اين جمع كردن پول براي تهيه ي خانه، جهيزيه، رهن خانه، زيارت و وسايل ضروري عرفاً بعد از سه يا چهار سال، خمس ندارد.
اگر كسي در بعضي از موارد مخارج شك كند كه جزء مخارج سال هست كه مستثناي از خمس است يا نه و تعيين آن به تحقيق و مانند آن ممكن نباشد، اظهر عدم تعلق خمس در آن مورد است.
اگر در سال سود عايدش گرديد و وقت پرداخت خمس هم قبل از ماه هاي حج باشد، بايد خمس آن سود را بدهد و اگر وقت پرداخت بعد از ماه حج باشد و در همان سال مستطيع شد، مي تواند اين سود را در مخارج حج مصرف كند و اما اگر سود مربوط به سالهاي قبل باشد، بايد خمس آن را بدهد جز آن مقدار از درآمد اين سال كه استطاعت او را تكميل كرده، كه از مئونه حساب مي شود و اگر از روي معصيت در سال استطاعت حج بجا نياورد، بنا بر اظهر بايد خمس مالي را كه اختصاص به حج داده شده بپردازد و اگر تخميس مال موجب بجا نياوردن حجّي شود كه بر او مستقر شده، بعيد نيست از مئونه سالي حساب شود كه در آن مي تواند حج به جا آورد
مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزو مخارج سال است و نيز مالي را كه به كسي ببخشد يا جايزه دهد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج سال حساب مي شود.
كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، احتياط اين است كه مخارج سال خود را از آن مال بردارد ولي اظهر اين است كه مي تواند از درآمد سال هم حساب كند.
اگر كسي پولي را به صاحب منزلي بدهد براي اينكه در منزل او سكونت كند، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمي شود اين پول جزو مئونه سال او حساب مي شود.
اگر از منفعت كسب، آذوقه اي براي مصرف سالش خريده باشد و در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.
اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس، اثاثيه اي براي منزل بخرد كه خود آن اثاثيه باقيست و از آن استفاده مي نمايند، خمس آن واجب نيست.
كفن و بُرد يماني و قبري كه از سود بين سال قبل خريد مي كنند، وقتي سال بر آنها گذشت، بايد خمس آن را بدهند و اگر يك بار خمس آن را بدهند در سال هاي بعد خمس تعلّق نمي گيرد.
اگر شخصي نتواند خرج سال خود را تأمين كند و سر سال پول و يا چيزهايي از مئونه در خانه زياد بيايد، مي تواند آنها را در مخارج مورد نياز صرف كند و خمس ندارد.
سرمايه و آلاتي را كه در وقت كسب به آنها و يا تكميل آنها نياز دارد اگر از پولي تهيه كند كه بايد خمس آن را بدهد، حكم همان پول را دارد و اگر از پولي مثل ارث تهيه شده باشد خمس ندارد و اگر از دستمزد كاري كه كرده سرمايه يا آن وسايل را تهيه كند، در صورتي كه در همان سالِ كسب با آن سرمايه و وسايل، مقصودي عقلايي و متناسب با شأن خود دارد، اصل سرمايه و وسايل خمس ندارد، ولي واجب است خمس سودي كه از آنها مي برد بدهد و اين كه گفته شد سرمايه خمس ندارد منظور، آن مقدار از سرمايه است كه زندگي مطابق شأن او بدون آن تأمين نمي شود پس اگر سرمايه زيادتر از اين بود آن مقدار زيادتر خمس دارد.
در مواردي كه براي كم كردن اجاره منزل، دادن قرض شرط مي شود، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمي شود، اين قرض خمس ندارد حتي اگر چند سال در دست صاحب منزل باقي بماند.
اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.
اجناس مغازه اي كه به عنوان سرمايه حساب شده و خمس آن پرداخت گرديده، اگر در رأس سال خمسي آينده به سبب گران شدن اجناس، قيمت آن بالا رفته باشد، ملاك در حساب سرمايه، قيمت فعلي آن است در صورتي كه فروش آن جنس به نرخ روز سود آور باشد.
اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.
اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت بپردازد
اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سالهاي بعد قرض خود را ادا نمايد.
در معاشرت و استفاده از اموال كساني كه انسان مي داند خمس مال خود را نمي دهند، تا علم به بودن خمس در مال مورد ابتلا ندارد، تصرف در آنها مانعي ندارد.
بعد از گذشت سال تا خمس مال خود را ندهد نمي تواند در آن مال تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.
كسي كه با ديگري در مالي شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد، براي تصرف در آن مال بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد.
كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند مگر اين كه با حاكم شرع مصالحه كند يا از او اجازه بگيرد و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.
اگر از مالي كه خمس آن واجب شده ولي خمس آن را نپرداخته و به ذمّه هم نگرفته سودي ببرد مقداري از سود كه در مقابل خمس آن مال است مال شخص نخواهد بود و بايد خمس اصل مال و تمام سودي كه در مقابل خمس بدست آورده و خمس بقيه سود را بدهد، مثلاً صد تومان مال خمس نداده داشته و از آن پنجاه تومان سود برده، بيست تومان بابت خمس اصل مال و ده تومان بابت سود اين بيست تومان و هشت تومان بابت خمس چهل تومان باقيمانده، بايد خمس بدهد.
در تعلق خمس به سودي كه به مال طفل تعلق مي گيرد اشكال است و ظاهر عدم تعلق خمس است به مال طفل، ولي احوط اداي خمس بعد از بلوغ است و وقت تعلق آن گذشتن سال بر اولين سوديست كه علم به وقت آن دارد.
كسي كه خمس مال خود را نداده و فقير شده و يا اگر الان بدهد فقير مي شود، همان طور كه ساير بدهي ها ساقط نمي شود، خمس مال او نيز ساقط نمي شود و بايد به حاكم شرع مراجعه كند.
* كسي كه از اول تكليف خمس نداده اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود چنانچه آن ملك را براي ترقي قيمت نخريده باشد مثلا زميني را براي زراعت خريده است اگر پول آن را بعد از تعلق خمس به فروشنده داده خمس همان پول را فعلا بايد بدهد و تفاوت ارزش پول را با حاكم مصالحه نمايد و با پرداخت خمس تصرفات قبلي بدون اشكال مي شود و اگر آن پول مشكوك در تعلق خمس بوده احتياطاً با حاكم مصالحه نمايد
* كسي كه از اول تكليف خمس نداده اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد ولي اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه نياز داشته و مطابق شأن خود خريده اگر بداند كه از فايده در بين سال خود آنها را خريده خمس واجب نيست و اگر نداند كه از منافع در بين سال خريده يا بعد از گذشت سال احتياطاً با حاكم
شرع مصالحه نمايد
اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معادن ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب برسد، بنا بر اقوي بايد خمس آن را بدهد و برخلاف منفعت كسب، خمس معدن را نمي تواند تا سر سال به تأخير بيندازد.
نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلاي سكه دار است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن هزينه اخراج به 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهد.
سودي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلاي سكه دار نرسد، بنا بر اقوي خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.
لازم نيست كه معدن را يك دفعه اخراج كند بلكه اگر مدتي اعراض كند و دوباره مشغول شود نيز كافي است.
اگر چند نفر با شراكت، معدن را استخراج كنند، چنانچه بعد از كسر هزينه استخراج، نصيب هر كدام به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدهند و بنا بر احتياط واجب، اگر نصيب مجموع همه به حد نصاب برسد، بايد هر كدام خمس نصيب خود را بدهد.
لازم نيست كه معدن يكي باشد بلكه اگر متعدد هم باشد و درآمد مجموع بعد از كسر هزينه به حد نصاب برسد خمس دارد و همچنين لازم نيست كه معدن از يك نوع باشد، بلكه اگر از چند نوع هم باشد، خمس واجب است.
گنج، ماليست كه در زمين يا در درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن، گنج بگويند.
اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست، گنجي پيدا كند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.
نصاب گنج 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعني اگر قيمت چيزي راكه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن هزينه اخراج، به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد بايد خمس آن را بدهد و در تعلق خمس به گنج نيز گذشتن سال معتبر نيست.
اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و احتمال بدهد كه مال فروشنده است، بايد به او اطلاع دهد و اگر آن فروشنده ادعا كرد كه مال اوست و راست گفتن او محتمل بود، به او داده مي شود و اگر گفت مال من نيست بنا بر احتياط واجب به فروشنده قبل از او اطلاع داده مي شود و اگر هيچكدام از فروشندگان مدعي مالكيت نبودند، مال پيدا كننده است و خمس آن بر او واجب مي شود و همچنين است در موردي كه گنج در ملك ديگري پيدا شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه همه را صدقه بدهد تا در مواردي كه بين خمس و صدقه مشترك است مصرف شود.
اگر كسي حيواني از چهارپايان را بخرد و در شكم او مالي از قبيل طلا و نقره باشد، چنانچه احتمال بدهد مال فروشنده و يا فروشنده قبل از او است، بايد به او خبر دهد و تمام مراتبي كه در مسأله گذشته در مورد خبر دادن گفته شد، اينجا هم جاري مي شود، ولي اگر در شكم ماهي دريا و يا آهوي صحرا و مانند اينها كه مالك مشخصي ندارد، مالي از قبيل طلا و نقره پيدا كرد، اطلاع دادن به كسي لازم نيست و مانند وقتيست كه فروشندگان حيوان همه نفي مالكيت كنند. بنا بر اين احوط آن است كه بعد از پرداخت خمس، بقيه آن را صدقه بدهد، اگر چه اظهر آن است كه اصلاً گنج نيست و از قبيل مال پيدا
شده است.
اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهدو صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال
حلال مي شود.
اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.
اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن مال هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط در اين است كه با او در مقداري كه احتمال مي دهد مال او باشد مصالحه نمايد، در صورتي كه مصالحه ممكن باشد و اگر مصالحه ممكن نشد بنا بر اظهر دادن زيادتر از مقداري كه يقين دارد مال اوست بر اين شخص واجب نيست.
اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد در مقداري كه مي داند از خمس بيشتر است، به وظيفه فعلي خود عمل نمايد و در مقداري كه نمي داند و احتمال مي دهد، مطابق مسأله قبلي عمل نمايد.
اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد و بعداً صاحبش پيدا شود، اگر عين مال باقي باشد و يا هنگام پرداخت خمس به اهلش، جهت آن را اعلام كرده باشد، به كسي كه مال در دست اوست رجوع مي شود و اين شخص صدقه دهنده يا خمس دهنده ضامن نيست، در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب، بايد به مقدار مالش به او بدهد يا اين كه مصالحه نمايد و در مواردي كه از طرف صاحب مال صدقه داده است، مالك مي تواند ثواب صدقه را براي خود اختيار كند يا اين كه مالش را از اين شخص بگيرد.
اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد بنا بر احتياط با آنها مصالحه نمايد و اگر مصالحه ممكن نيست بنا بر اظهر بين آنها به نسبت سهم هر كدام تقسيم نمايد.
اگر عمداً مال حلالي را به قصد اكتفا كردن به خمس با مال حرام مخلوط كند بنا بر اظهر مورد مورد خمس نيست و بنا بر احتياط واجب بايد آن قدر صدقه بدهد تا يقين كند كه ذمّه او بَريء شده است
اگر به وسيله غواصي، يعني فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بدست آورند، خواه روييدني باشد، يا معدني، چنانچه بعد از كسر هزينه غواصي، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، خواه در يك نوبت آن رااز دريا بيرون آورده باشند يا در چند نوبت.
اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايي يا با منفعت ديگر زياد بيايد و اگر به وسيله اسبابي جواهر را بيرون آورد ملحق شدن آن، به صورتي كه خودش روي آب آمده باشد كه خمس ندارد، بي وجه نيست.
خمس ماهي و حيوانات ديگري كه بدون فرو رفتن در دريا صيد مي شوند در صورتي واجب است كه براي كسب، صيد كند و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر، از مخارج سالش زيادتر باشد.
اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد، در صورتي كه قصد كند كه آن چيز ملكش باشد بنا بر اظهر بايد خمس آن را بدهد.
اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را صيد كند، آن حيوان خمس ندارد ولي اگر در شكم آن حيوان جواهري پيدا شود، مثل جواهر پيدا شده در شكم حيوان صحراييست كه حُكم آن گذشت.
اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.
اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، در صورتي كه اين كار كسبش باشد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.
اگر مسلمانان به امر امام ( عليه السلام ) با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و بايد مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند هزينه نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام ( عليه السلام ) صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام ( عليه السلام ) است، از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.
اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، يا به طريقي ديگر مثل صلح به او منتقل شود، بايد خمس آن را بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد و بنا بر اظهر بين زمين مزروعي و يا غير مزروعي فرقي نيست، ولي اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، در صورتي كه مقصود اصلي او از اين معامله زمين باشد و يا زمين و بنا هر كدام جداگانه قيمت گذاري و مورد معامله واقع شود، بايد خمس زمين آنها را بدهد و در صورتي كه مقصود او از خريد، بناي آن باشد، ولو زمين هم به تبع بنا داخل معامله است خمس ندارد و بنا بر احتياط واجب كسي كه خمس را از ذمّي مي گيرد و به اهلش مي دهد بايد در وقت گرفتن و دادن نيّت داشته باشد.
اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.
اگر كافر ذمي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، شرط باطل و معامله صحيح است و بنا بر اظهر بايد خمس آن را بدهد؛ و اگر شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، معامله و شرط هر دو صحيح است.
اگر كافر ذمّي، صغير يا ديوانه باشد و وليّ او برايش زميني بخرد، بنا بر احتياط واجب بايد وليّ خمس آن را بدهد.
خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است كه بنا بر احتياط واجب بايد با اذن مجتهد جامع الشرايط به سيّد فقير، يا سيّد يتيم، يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام ( عليه السلام ) است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند و در صورت عدم مطالبه مجتهد، به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند، ولي اگر انسان بخواهد سهم امام ( عليه السلام ) را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام ( عليه السلام ) را از نظر كميّت و كيفيّت به يك نحو مصرف مي كنند.
كسي كه خمس مي دهد، هنگام دادن خمس به مجتهد يا نماينده او يا در صورتي كه مجاز است، هنگام رساندن خمس به موارد مصرف آن، بايد قصد قربت نمايد، يعني خمس را به قصد انجام فرمان خداوند و براي نزديك شدن به او بدهد، ولي اگر ديگري را براي رساندن خمس وكيل كرده باشد، همين كه وكيل قصد قربت كند كافي است.
سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.
به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، نبايد خمس بدهند.
به سيّدي كه عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست بنا بر اظهر نبايد خمس بدهند.
به سيّدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، بنا بر احوط نمي شود خمس داد و به سيّدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بهتر اين است كه خمس ندهند.
اگر كسي بگويد:
«سيّدم» نمي شود به او خمس داد مگر آن كه دو نفر عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيّد است و بنا بر اظهر اگر انسان به سيّد بودن كسي گمان داشت ولي دو نفر عادل هم سيّد بودنش را تصديق نكردند و در بين مردم و يا شهر خودش هم معروف به سيّد بودن نبود باز هم كافيست و مي شود به او خمس داد.
به كسي كه در شهر خودش به سيّد بودن مشهور باشد، اگر انسان به سيّد بودن او اطمينان يا گمان پيدا كند، مي شود خمس داد.
كسي كه زنش سيّده است خمسش را بنا بر احتياط واجب نبايد به او بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.
اگر مخارج سيّدي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب، نمي تواند خوراك و پوشاك او را از خمس بدهد؛ ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف ديگري غير مخارج خودش كه بر خمس دهنده واجب است برساند مانعي ندارد.
به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي شود خمس داد.
احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس ندهند.
اگر در شهر سيّد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و هزينه بردن خمس، بنا بر اظهر از خمس برداشته مي شود اگرچه خلاف احتياط است و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.
هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، لازم نيست چيزي بدهد. ولي نمي تواند هزينه بردن آن را از خمس بر دارد.
اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.
اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.
كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند، ولي اگر با اذن حاكم شرع باشد اين احتياط لازم نيست.
مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد ثروتمند شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.
اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيّد دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد مثلا اگر هزار تومان دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد، بايد اول خمس دو هزار تومان را بدهد و سپس هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.
در نُه چيز زكات واجب است:
1 گندم.
2 جو.
3 خرما.
4 كشمش.
5 طلا.
6 نقره.
7 شتر.
8 گاو
9 گوسفند.
اگر كسي مالك يكي از اين چيزها باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده، به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند.
«سُلْت» كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو را دارد و «عَلَس» كه مثل گندم است و خوراك مردم صنعا مي باشد، در صورتي كه به آنها جو و گندم بگويند زكات دارد و در غير اين صورت زكات در آنها
واجب نيست.
زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.
بعد از آن كه انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد با ديده شدن هلال ماه دوازدهم، بنا بر اظهر زكات بر او واجب مي شود، ولي بنا بر اظهر ماه دوازدهم را نبايد از سال دوم حساب كند و از اول ماه دوازدهم نمي تواند طوري در مال تصرف كند كه مال از بين برود و اگر چنين تصرف كند ضامن است.
اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات براو واجب نيست.
بنا بر اظهر و احوط زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه دانه آنها سفت و محكم شود و زكات كشمش وقتي واجب مي شود كه به صورت غوره است و خرما هم موقعي كه شروع به زرد يا قرمز شدن كند زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما موقع چيدن و در كشمش هنگاميست كه خشك شده باشد.
اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد صاحب آنها بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.
اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست و اگر در مقداري از سال هم ديوانه شود نيز زكات بر او واجب نيست.
اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، بنا بر احوط زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.
مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند به هيچ وجه در آن تصرف كند زكات ندارد و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود، در دست غصب كننده باشد، هنگامي كه به صاحبش برمي گردد زكات ندارد.
اگر كسي طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست، اگر چه در پرداخت قرض تأخير شده باشد و علت تأخير هم خود قرض دهنده باشد بنا بر اظهر، هرچند در صورت اخير، احتياط مستحب در پرداخت زكات است.
اگر مالي را براي انسان وصيت كنند، در صورتي كه از مردن وصيت كننده و قبول وصيّت يك سال بگذرد و آن مال از چيزهايي باشد كه زكات آن واجب است، شخص قبول كننده بايد زكات آن را بدهد.
اگر در بين سال، مالي كه زكات به آن تعلق مي گيرد، مثل گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره به علّت انتقال يا صدقه يا نذر به عين مال، از حد نصاب خارج شود زكات واجب نمي شود.
اگر به علت رسيدن مال به حدّ نصاب، مستطيع شود و رسيدن سالِ زكات بعد از زمان حج باشد، حج واجب مي شود و اگر از روي معصيت حج بجا نياورد تا سال زكات فرا برسد، زكات واجب مي شود اگر چه به سبب تقصير در انجام حج و پرداخت زكات استطاعت او براي حج، در سالهاي آينده از بين برود و اگر فرا رسيدن سال زكات قبل از اولين ماه از ماه هاي سه گانه حج (شوال، ذيقعده و ذيحجه) باشد در اين صورت زكات واجب است و حج واجب نمي شود، مگر آن كه با بقيه مال مستطيع براي حج باشد.
كسي كه زكات يا خمس يا واجبات ماليه ديگري كه به عين مال تعلق مي گيرد و هم كفّاره يا قرض و مانند آن كه به عين مال تعلق نمي گيرد بدهكار است، اگر بميرد و اموالش براي اداي همه آنها كافي نباشد، اداي زكات و خمس و واجبات مالي كه به عين مال تعلق مي گيرد، مقدم است.
كسي كه حج و زكات بر عهده دارد، اگر بميرد و مالش براي هر دو كافي نباشد چنانچه مالي كه متعلق زكات است باقي باشد اداي زكات مقدم است و گرنه مالش بين حج و زكات تقسيم مي شود و اين در صورتيست كه سهم حج براي كمترين مراتب حج كافي باشد و اگر كافي نباشد احتمال دارد بين اداي زكات و انجام حج مخيّر باشند، اگر چه احتياط واجب در اختيار نمودن حج است، خصوصاً اگر با انجام حج مقداري مال براي زكات باقي بماند.
غير از گندم، جو، خرما و كشمش، در چيزهايي كه از زمين مي رويد و با پيمانه يا وزن معامله مي شود و از چيزهايي نيست كه مثل سبزيجات زود فاسد شود، زكات مستحب است و نصاب اين گونه چيزها همان «سيصد مَن تبريز» است.
اگر چند نفر در مالي شريك باشند، كسي كه سهمش به مقدار نصاب رسيده زكات بر او واجب است و همچنين اگر كسي در چند جا مالي داشته باشد در صورتي كه مجموع آنها به حدّ نصاب برسد، زكات بر او واجب مي شود.
دادن زكات مال التجاره، يعني مالي كه انسان آن را سرمايه كسب قرار مي دهد با شرايطي مستحب است، كه از جمله اين شرايط، رسيدن آن به حد نصاب طلا يا نقره در تمام سال است، پس اگر مدتي از حد نصاب كمتر شود، زكات استحبابي ندارد.
زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها حدود 288 من تبريز است كه آن را «847 كيلوگرم» يا «194 / 849 كيلوگرم» برآورد كرده اند ولي رعايت 847 كيلوگرم موافق با احتياط است.
اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده، خود و افراد تحت تكفّل او بخورند، يا مثلا به فقير بدهد، بايد زكات مقداري را كه مصرف شده بدهد.
اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند؛ ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.
كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مي تواند زكات را مطالبه كند.
كسي كه زكات را جمع آوري مي كند مي تواند در زماني كه معلوم باشد ميوه از آفات محفوظ خواهد ماند، با رضايت مالك مقدار زكات را تخمين بزند تا مالك بتواند در نصاب تصرف كند.
اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، مثلا خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.
اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تَر است به سيصد من تبريز برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.
خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند وزن آن خيلي كم مي شود، چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به سيصد من تبريز برسد، زكات آن واجب است.
گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.
اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبياري شود يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن «ده يك» است و اگر با دست همچون دلو و موتور آب و مانند آن آبياري شود، زكات آن «بيست يك» است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و موتور آب و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد، يعني از چهل قسمت بايد سه قسمت، آن را بابت زكات بدهند.
اگر گندم، جو، خرما و انگور، از آب باران يا مانند آن و هم از آب دلو و موتور آب يا مانند آن استفاده كند، چنانچه از يكي از اين دو راه بيشتر آبياري مي شود، همان را بايد ملاك قرار داد.
هزينه اي را كه براي گندم، جو، خرما و انگور پرداخت كرده است، مي تواند از محصول كسر كند و چنانچه پيش از كم كردن هزينه وزن آنها به سيصد من تبريز برسد، ولي بعد از كم كردن به اين مقدار نرسد، بنا بر اظهر زكات واجب نيست.
اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرج هايي كه تنها براي يكي از آنها كرده فقط از همان كسر مي شود، ولي اگر براي هر دو مخارجي كرده، بايد به هر دو قسمت نمايد، مثلا اگر هر دو به يك اندازه بوده، مي تواند نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد كسر نمايد.
اگر براي سال اول كاري مانند شخم زدن انجام دهد، اگر چه براي سال هاي بعد هم فايده داشته باشد، بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند و اگر كاري را براي چند سال انجام دهد، مي تواند از مخارج سال اول حساب كند و يا بين آنها تقسيم نمايد.
اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب (يعني سيصد من تبريز) باشد، بايد زكات آن را هنگامي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت كه به دست مي آيد ادا كند و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد، صبر مي كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب برسد، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نرسد، زكات آن واجب نيست.
اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر اظهر زكات آن واجب است.
اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.
كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد بنا بر اظهر اول تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا كنند.
كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و قبل از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به سيصد من تبريز برسد، بايد زكات بدهد و اگر قبل از آن كه زكات آنها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد نيز زكات چنان كه گفته شد واجب است بنا بر اظهر چه مرگ مالك پيش از ظهور ثمره باشد و خواه بعد از آن و قبل از وجوب زكات كه در صورت دوم بدون اشكال نيست و همچنين است اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد دادن زكات واجب است بنا بر اظهر
اگر گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را نمي تواند از جنس بد بدهد.
طلا دو نصاب دارد:
نصاب اول:
بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس اگر طلا به بيست مثقال شرعي، كه پانزده مثقال معموليست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه قبلاً گفته شد داشته باشد، بايد «چهل يك» آن را، كه نُه نخود مي شود، به عنوان زكات داد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.
نصاب دوم:
چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي مي شود، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار «چهل يك» بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.
نقره دو نصاب دارد:
نصاب اول:
105 مثقال معمولي است، كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد «چهل يك» آن را كه دو مثقال و پانزده نخود مي شود، به عنوان زكات داد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.
نصاب دوم:
21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر 21 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر
اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلا كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.
زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رايج باشد و اگر چه سكه آن نيز از بين رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.
طلا و نقره سكه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند، اگر معامله با آن رايج باشد، زكات دارد ولي اگر طوري شود كه معامله با آن به عنوان مسكوك رايج نباشد زكات ندارد.
همان طور كه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.
اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، بنا بر اظهر زكات بر او واجب نيست، ولي مكروه است كه براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند.
اگر طلا و نقره اي را كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد اگر چه بنا بر اظهر جايز است زكات همه را از جنس بد بدهد
طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول ناخالصي دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست، ولي احتياط در اين است كه با تصفيه كردن و مانند آن تحقيق كند، تا بداند اگر خالص آن به مقدار نصاب است زكاتش را بپردازد، يا اين كه بدون تصفيه و تحقيق، احتياط كرده و زكاتي را كه احتمال مي دهد واجب شده، بپردازد.
اگر طلا و نقره اي را كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد و نيت كند مقداري را كه زيادتر داده است به عنوان زكات نباشد، بلكه به عنوان هديه و احسان بدهد.
زكات شتر، گاو و گوسفند غير از شرط هايي كه گفته شد، دو شرط ديگر دارد:
1 حيوان در تمام سال بيكار باشد و ملاك تشخيص بيكار بودن نظر مردم و عرف است.
2 در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك ديگريست بچرد، زكات ندارد.
شتر دوازده نصاب دارد:
1 پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.
2 ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.
3 پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.
4 بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.
5 25 شتر و زكات آن پنج گوسفند است.
6 - 26 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد و مادرش قابليت حمل را داشته باشد
7 36 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد و مادرش قابليت حمل و مقاربت را داشته باشد
8 46 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد و قابليت حمل را داشته باشد.
9 61 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.
10 76 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشند.
11 91 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشند.
12 - 121 شتر و بالاتر از آن؛ كه بايد يا چهل تا، چهل تا، حساب كند و براي هر چهل تا، يك شتر بدهد كه داخل سال سوم شده
باشد، يا پنجاه تا، پنجاه تا، حساب كند و براي هر پنجاه تا، يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با هر دو راه، يعني چهل تايي و پنجاه تايي حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نُه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر 140 شتر دارد، بايد براي صدتا دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد
شتري كه به عنوان زكات داده مي شود، بايد مادّه باشد
گاو و گاوميش دو نصاب دارد:
نصاب اول:
سي گاو است هنگامي كه تعداد گاوها به سي برسد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد به عنوان زكات داد
نصاب دوم:
چهل گاو است و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد.
زكات مابين سي و چهل گاو واجب نيست، مثلا كسي كه 39 گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله كه داخل سال دوم شده باشند زكات بدهد و همچنين هرچه بالا رود بايد يا سي تا، سي تا، حساب كند يا چهل تا، چهل تا، يا با سي و چهل حساب كند و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن، زكات سي تا و براي چهل تاي آن، زكات چهل تا را بدهد، چون اگر تنها با روش سي تايي، حساب كند، ده گاو زكات نداده باقي مي ماند
گوسفند پنج نصاب دارد:
اول:
چهل گوسفند و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.
دوم:
121 گوسفند و زكات آن دو گوسفند است.
سوم:
201 گوسفند و زكات آن سه گوسفند است.
چهارم:
301 گوسفند و زكات آن چهار گوسفند است.
پنجم:
چهار صد و بالاتر از آن، كه بايد آنها را صدتا، صدتا، حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است، ولي اگر بخواهد جنس ديگر بدهد در صورتي
كه براي فقرا بهتر باشد، اشكال ندارد.
زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه 121 است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.
گوسفندي را كه براي زكات مي دهد اگر داخل سال دوم شده باشد كافي است، ولي اظهر اين است كه اگر هفت ماه گوسفند هم تمام شده باشد كافيست و اگر بُز را به عنوان زكات بدهد، بايد داخل سال سوم شده باشد.
اگر يك نفر در چند جا، گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را از حيوان مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، مستحب آن است كه براي زكات آنها، همه را در مجموع و به طور متوسط در نظر بگيرد، گرچه اظهر آن است كه پرداخت آنچه كه اسم حيوان بر او صدق كند كافي است.
اگر قبل از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتر را با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او
واجب نيست.
در هشت مورد مي توان زكات را مصرف كرد:
1 فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذارند فقير نيست.
2 مسكين و آن كسيست كه زندگيش را سخت تر از فقير مي گذراند.
3 كسي كه از طرف امام ( عليه السلام ) يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام ( عليه السلام ) يا نايب امام يا فقرا برساند.
4 كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.
5 خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.
6 پرداخت بدهي كسي كه نمي تواند قرض خود را ادا كند.
7 في سبيل الله يعني كاري كه مانند ساختن مسجد، پل، راهسازي و مدرسه منفعت عمومي و ديني دارد كه نفع آن به عموم مسلمانان مي رسد و براي اسلام نفع داشته باشد.
8 ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده است.
و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر خواهد شد.
انسان مي تواند به فقير و مسكين بيش از مخارج ساليانه اش زكات بدهد ولي اگر اين كار موجب بي انصافي شده و به ديگر فقرا اجحاف شود، مثل اين كه همه مردم بخواهند زكاتشان را به يك فقير بدهند و بقيه فقرا تنگدست بمانند، خالي از اشكال نيست
و مستحب است كه به هر فقير كمتر از زكات نصاب اول طلا و نقره كه قبلاً گفته شد ندهند.
صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند، مگر اين كه ابزار كار يا سرمايه او به قدري زياد باشد كه بتواند آن را تعويض يا تبديل به چيز ديگر كند و مقداري برايش بماند كه براي زندگي بدون مشقت و عسر كافي باشد، كه در اين صورت لازم است اين كار را انجام بدهد.
فقيري كه خرج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن ساكن است، يا حيوان سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، يا اين كه براي حفظ آبرويش لازم داشته باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اگر اثاث خانه، ظرف، لباس تابستاني و زمستاني و چيزهاي ضروري زندگي را نداشته باشد و به اينها احتياج داشته باشد مي تواند از مالي كه به عنوان زكات به او مي دهند خريداري نمايد
فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي كه مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.
كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر از گفته او اطمينان يا گمان پيدا شود، مي شود به او زكات داد.
كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است، مي شود به او زكات داد.
موقع دادن زكات به فقير لازم نيست به او بگويد كه زكات است.
اگر به خيال اين كه شخصي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، مي تواند از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، اظهر اين است كه گيرنده در صورت جهل ضامن نيست، امّا اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است و مي دانسته كه خودش فقير نيست و ممكن است آن چيز يا عوضش را از او بگيرند، اگر مي تواند بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر گيرنده ادعا كند نمي دانسته آن مال زكات است، همين كه دهنده زكات مي گويد، به عنوان زكات دادم، پذيرفته مي شود و در صورت بقاي عين آن مال، حق پس گرفتن آن را دارد ولي مي تواند پس نگيرد و از مال خود دوباره بدهد.
مسافري كه خرجي او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد، ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج بقيه سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.
مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات باقي مانده باشد، در صورتي كه بازگرداندن آن به صاحب مال يا نايب او مشقت داشته باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن زكات است و اگر به حاكم شرع هم ممكن نشد به مؤمنين عادل مي دهد كه آنها به مصرف زكات برسانند و اگر آن هم ممكن نشد، خودش مي تواند آن را در موارد مصرف زكات صرف كند.
مستحق زكات بايد مؤمن شيعه باشد مگر مورد چهارم و هفتم از مصارف زكات، كه شرايط خاص خود را دارد.
اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به وليّ او زكات بدهد كه به مصرف او برساند.
اگر به وليّ طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله فردي امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند؛ و بايد موقعي كه زكات را به مصرف آنان مي رساند، نيت زكات كند و اگر طفل مميز است و اطمينان دارد كه در همان مواردي صرف مي كند كه وليّ او صرف مي كرد، مي توان به خود طفل نيز داد و همچنين به سفيه، با اطلاع وليّ او، مي توان زكات داد.
به كسي كه معصيت كبيره و اموري كه در اسلام منكر و قبيح هست مرتكب مي شود، مخصوصاً كسي كه آشكارا معصيت انجام مي دهد بنا بر احتياط واجب نبايد زكات بدهند، مگر به قدر ضروريات او و خانواده اش.
انسان نمي تواند مخارج كساني، مثل اولاد، كه خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگرمخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.
اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و خدمتكار خود كند اشكال ندارد.
زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمي شود به آن زن از سهم فقرا زكات داد.
زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.
سيّد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و ناچار به گرفتن زكات باشد، مي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج سالانه اش ضروري باشد بگيرد و اگر در اثناي سال از زكات بي نياز شد آن را عودت يا با اذن زكات دهنده به مصرف مستحقين زكات برساند و خودش از خمس استفاده كند.
انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و اگر غير از زكات مال ديگري هم بر او واجب شده است، در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات است، ولي اگر هم زكات مال بر او واجب شده است و هم زكات فطره، لازم نيست موقع ادا كردن، نيت كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، بلكه اگر به نيت «آنچه بر او واجب است» بدهد از هر دو كفايت مي كند و همچنين اگر مثلا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا جو.
كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، بلكه نيت كند كه «زكات مي دهم» كافي است.
اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه وكيل موقع دادن زكات به فقير، از طرف مالك نيت زكات كند، بنا بر اظهر كافي است.
اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات رابه فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.
مسلماني كه مستبصر شيعه شد عباداتي كه موافق مذهب خودش انجام داده اعاده ندارد مگر زكات كه بايد آن را به فقير شيعه بدهد ولي اگر از اول آن را به فقير شيعه و با قصد قربت داده باشد، اعاده ندارد.
در حال غيبت نبايد به كساني كه منصب امام را غصب كرده اند زكات داد، ولي دادن زكات به مجتهد جامع الشرايط بنا بر اقوي مثل دادن زكات به امام معصوم ( عليه السلام ) است.
هنگام جدا كردن گندم و جو از كاه و هنگام چيدن خرما و انگور، بايد زكات آن را به فقير داد يا از مال خود جدا كرد و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند، شتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولي اگر منتظر فقير معيني باشد يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را جدا كند و اداي آن را به خاطر آن فقير تأخير بيندازد.
زكات گندم، جو، خرما، كشمش، طلا و نقره را مي توان از خود آنها داد و مي توان قيمت آن را حساب كرد و همچنين است بنا بر اظهر در زكات شتر، گاو و گوسفند؛ و اگر قيمت را مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد پول نقد بدهد، مگر آن كه گيرنده رضايت داشته باشد و منظور از قيمت، قيمت وقت اخراج زكات و دادن به مستحق است.
بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد، ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد يا ساير مصارف زكات براي او ممكن است، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد و اگر با وجود آن كه مي تواند زكات را به اهل آن برساند، تأخير بيندازد و زكات از بين برود، بنا بر اظهر ضامن است.
انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.
اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند اصل مال و سود آن مال فقير است و اگر ضرر كند جبران آن بر عهده زكات دهنده است
مستحب است زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقراي آبرومند بدهد و در دادن زكات خويشان را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد
اگر در شهرِ زكات دهنده مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مخارج بردن به شهر ديگر به عهده او نيست، گرچه احتياط مستحب در اين است كه خودش مخارج را بپردازد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.
اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه به درخواست حاكم شرع برده باشد.
اجرت وزن و پيمانه كردن گندم، جو، كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد اگر مالك پرداخت نكرد و با فقير هم در مورد اجرت آن مصالحه نكردند، بنا بر اظهر از زكات پرداخت مي شود.
مكروه است انسان از مستحق در خواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي راكه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن، بر ديگران مقدم است.
كسي كه مالك حد نصاب طلا و نقره بوده و چند سال بر آن گذشته و زكات آن را نداده است، در صورتي كه زكات فعلي آن را پرداخت كند كافي است.
كسي كه موقع رؤيت شدن هلال ماه شوال بالغ، عاقل و هوشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند به ازاي هرنفر يك صاع طعام تقريباً سه كيلو از گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها، از چيزهايي كه خوراك بيشتر مردم است، به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافيست ولي احتياط مستحب اين است كه زكات فطره را از گندم يا جو يا خرما يا كشمش بدهد و يا پول يكي از اينها را حساب كند.
كسي كه مخارج سال خود و خانواده اش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و آنان را تهيه كند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.
كسي كه فقط به اندازه يك صاع (تقريباً سه كيلو) گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه افرادي تحت تكفّل داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از اين افرادبدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همين طور ادامه دهند تا به نفرآخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد.
كسي كه خرج سال خود و خانواده اش را دارد، فقير نيست و دادن زكات فطره بر او واجب است و كسي كه فعلاً خرج سال را ندارد، ولي به تدريج به دست مي آورد ومصرف مي كند، اگر غير از آنچه خرج مي كند، با قرض كردن و مانند آن بتواند زكات فطره را بدهد به طوري كه نظم امور او برهم نخورد و موجب حرج و اجحاف نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد زكات فطره
را بدهد.
انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر، ولي زني كه ناشزه شده و از تمكين شوهر خودداري مي كند، اگر نان خور او حساب نشود، فطره او بر شوهر واجب نيست.
اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.
فطره كسي كه پيش از برآمدن هلال ماه شوال مهمان شخص ديگري شده است بر ميزبان واجب است، به شرط آن كه براي خوردن غذا به منزل او آمده باشد، ولو بعداً مانعي پيش آيد كه نتواند غذا صرف كند، اما اگر وقت رؤيت هلال، غذايي براي كسي هديه بفرستد، در صورتي كه اين گونه هديه مستمر نبوده و صدق نان خور يا مهمان بر او نكند، فطره او بر هديه دهنده واجب نيست، هر چند با مال او افطار كرده باشد.
اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست، ولي اگر يكي از افراد تحت تكفّل او در اين موقع ديوانه يا بيهوش باشد، فطره او بر وليّ واجب است.
اگر بچه پيش از غروب بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود در صورتي كه ساير شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد بايد زكات فطره را بدهد و همچنين است اگر كافري قبل از غروب شب عيد فطر، مسلمان شود و يا بيهوشي به هوش آيد
كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.
كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود؛ بايد زكات فطره را بدهد.
اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب، تا پيش از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مي شوند بدهد.
اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور ديگري شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است، مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.
كسي كه ديگري بايد فطره اورا بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.
اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.
اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، بنا بر احوط از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود، مگر اين كه با اذن مكلف و به قصد نيابت از او باشد، كه كفايت آن بعيد نيست.
زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور ديگري باشد، فطره اش بر او واجب است و اگر نان خور ديگري نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد و اگر از روي شدت احتياج شوهر، زن به او انفاق مي كند، فطره او نيز بر زن واجب است، ولي اگر شوهر با همين سختي فطره زن را بدهد ساقط شدن فطره از گردن زن خالي از وجه نيست.
كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد و حتي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.
فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج را از مال طفل برمي دارد، فطره طفل بركسي واجب نيست.
انسان اگر چه مخارج افراد تحت تكفل خود را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.
اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در صورتي كه به شرط خود عمل كند و اجير نان خور او حساب شود، بايد فطره او را هم بدهد.
اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و افراد تحت تكفل او را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و خانواده اش را از مال او بدهند.
اگر زكات فطره رابه يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات گفته شد برسانند بنا بر اظهر كافي است ولي احتياط در آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند
بنا بر اظهر جايز است زكات فطره را به فقير مستضعف يعني كسي كه نه اهل ولايت است و نه دشمن شيعه بدهند
اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به وسيله دادن به وليّ طفل، ملك طفل نمايد.
به يك فقير نبايد بيشتر از مخارج سالش فطره بدهند و بنا بر احتياط واجب كمتر از يك صاع (تقريباً سه كيلو) نيز فطره ندهند.
مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را و بعد اهل علم فقير را؛ ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.
انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند بدهد و موقعي كه آن رامي دهد، نيت دادن فطره نمايد.
اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.
گندم يا چيز ديگري كه براي فطره مي دهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد يا اگر مخلوط است، چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل توجه نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد، ولي اگر مثلا يك صاع گندم با چندين من خاك مخلوط باشد، كه خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافي نيست.
اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.
كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلا فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافيست و همچنين مي تواند بعضي را جنس و بعضي ديگر را قيمت بدهد، خواه قيمت همان جنس يا قيمت جنس ديگر، ولي بنا بر احتياط واجب يك فطره را از دو جنس ندهد و اگر قيمت را مي دهد قيمت دو جنس را مخلوط نكند.
افضل اين است كه زكات فطره را از خرما بدهد و بعد از آن كشمش و بعد از آن خوراك غالب مردم شهر، ولي اگر شخصي خوراك غالبش غير از خوراك غالب مردم شهر بود، بعيد نيست كه بعد از خرما و كشمش، دادن فطره از همان خوراك خودش افضل باشد، نه خوراك غالب مردم شهر.
كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند فطره را تا ظهر به تأخير بيندازد؛ و ابتداي وقت واجب شدن فطره، وقت رؤيت هلال عيد است.
اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط مستحب آن است كه بعداً قضا كند، ولي اظهر اين است كه زكات فطره ديگر براو واجب نيست ولي معصيت كرده است.
اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و همچنين است اگر دسترسي به فقير نداشته ولي در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد و اگر در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد نيز بنا بر احتياط واجب ضامن است.
اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط مستحب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد بنا بر احتياط عوض آن را بدهد.
زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي مخصوص در زماني خاص را حج گويند. حج از اركان دين است و با شرايط ذيل يك بار در تمام عمر بر انسان واجب مي شود:
1 بالغ باشد.
2 عاقل و آزاد باشد.
3 به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميّتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.
4 مستطيع باشد و مستطيع بودن با امور ذيل حاصل مي شود:
اول:
توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در كتابهاي مناسك حج گفته شده، دارا باشد و نيز مركب سواري يا مالي كه بتواند آن را تهيه كند، داشته باشد.
دوم:
داشتن توانايي جسمي، جهت انجام اعمال حج.
سوم:
در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا آبروي او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود اگر چه دورتر باشد، در صورتي كه مشقت زياد نداشته باشد و خيلي غيرمتعارف نباشد، بايد از آن راه برود.
چهارم:
داشتن وقت كافي براي رسيدن به مكه و انجام اعمال حج.
پنجم:
داشتن مخارج عائله تا برگشت هر چند واجب النفقه او نباشند ولي مردم تأمين مخارج آنها را لازم بدانند.
ششم:
داشتن مال يا كسب و كاري كه بعد از بازگشت
بتواند با آن زندگي كند و به زحمت نيفتد رجوع به كفايت .
كسي كه بدون خانه ملكي احتياجش رفع نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.
اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد:
«حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعي در سفر حج هستي مي دهم» در صورتي كه به گفته او اطمينان داشته باشد حج بر او واجب مي شود.
اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج افراد تحت تكفّل كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج به جا آورد، لازم نيست قبول كند، ولي اگر قبول كرد حج بر او واجب مي شود.
اگر مقداري مال، كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسي كه مال را داده خدمت نمايد، لازم نيست قبول كند، ولي اگر قبول كرد حج بر او واجب مي شود.
اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.
اگر براي تجارت، مثلا تا جدّه برود و مالي بدست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج به جا آورد و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.
اگر انسان اجير شود كه از طرف ديگري به حج برود، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، اگر با شرط مباشرت بوده بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.
اگر كسي مستطيع شود و حج را بجا نياورد و فقير شود، بايد حج به جا آورد، اگر چه به زحمت باشد.
اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته بايد حج به جا آورد، اگر چه به زحمت باشد.
اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به علّت پيري يا بيماري و ناتواني نتواند حج نمايد و از اين كه بعداً خودش حج به جا آورد، نا اميد باشد بايد ديگري را از طرف خود بفرستد.
اگر كسي مخارج حج و كساني كه واجب النفقه او هستند را دارد ولي بعضي مخارج را هم بايد براي حفظ آبروي خود، به خاطر حج رفتن بنمايد، در صورتي كه حج رفتن با اين وضع براي او عسر و حرج دارد، يعني مشكلاتي را به همراه دارد كه عادتاً نمي شود تحمل كرد، حج رفتن لازم نيست در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب بايدبه حج برود.
اگر كسي واجبي را انجام نمي دهد و يا معصيتي را بجا مي آورد، در صورت تحقق شرايط ذيل، بر ديگران واجب است او را امر به معروف و نهي از منكر بنمايند و اگر مستحبي را ترك و يا مكروهي را بجا مي آورد، امر به معروف و نهي از منكر مستحب است و اگر يك نفر به اين وظيفه قيام كند، بنا بر اظهر از ديگران ساقط مي شود.
امر به معروف و نهي از منكر با وجود شرايط ذيل واجب مي شود:
اول:
علم؛ پس كسي كه عالم به حكم شرعي نيست، نمي تواند امر به معروف و يا نهي از منكر بنمايد، بنا بر اين در ابتدا لازم است شخص آمر و يا ناهي خودش از احكام شرعي اطلاع كافي داشته باشد.
دوم:
احتمال تأثير؛ پس در صورتي كه انسان مي داند سخن او تأثيري در ديگري ندارد، بر او لازم نيست امر به معروف و يا نهي از منكر بنمايد، اما جواز بلكه رجحان آن در صورت عدم خوف ضرر، خالي از وجه نيست.
سوم:
اصرار بر ترك واجب و يا انجام دادن معصيت؛ پس در صورتي كه انسان بداند شخصي از معصيتي كه انجام داده توبه كرده است و يا نشانه هايي بر پشيماني او دلالت كند، امر به معروف و يا نهي از منكر واجب نيست.
چهارم:
عدم مفسده؛ پس اگر كسي به خاطر امر به معروف و يا نهي از منكر ترس از وقوع مفسده اي دارد و آن مفسده عبارت از ضرر جاني يا آبرويي و يا مالي قابل اعتنايي است، اين كار بر او واجب نيست
بنا بر اين با وجود اين شرايط، امربه معروف و نهي از منكر واجب مي شود و
در امر به معروف و نهي از منكر عدالت شرط نيست.
جايز است اطفال را براي تمرين و عادت دادن به ترك معصيت و يا انجام دادن واجبات، تأديب كرد، خصوصاً در مراحل آخر كه به انجام واجب و ترك معصيت نزديكتر است، كه اگر تاديب نشوند، در بعضي از موارد منجر به ترك واجبات و انجام معاصي از طرف آنها مي شود.
امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد:
اول:
انكار قلبي مي باشد،
دوم:
اظهار كردن به زبان،
سوم:
متألّم كردن معصيت كار به قدري از زدن، كه تفصيل مراتب در مسأله بعد خواهد آمد.
بنا بر اين اگر انسان بدون گفتن، به هر وسيله ديگر ناراحتي قلبي خود را به معصيت كار نشان دهد و اين كار موجب ترك معصيت شود، لازم نيست با زبان امر به معروف و يا نهي از منكر بنمايد، البته در صورتي كه هيچ گونه اشكال شرعي ديگري در اين كار نباشد و اگر چاره اي در اين كار به جز اظهار زباني نيست، باز بايد درجات خفيف تر را در انجام اين كار ملاحظه نمايد
اگر انسان بداند در صورتي كه بخواهد جلوگيري از معصيتي بنمايد منجر به ايجاد جرح و يا قتل خواهد شد، بنا بر اظهر بدون اجازه امام معصوم ( عليه السلام ) يا كسي كه از طرف آن حضرت مستقيماً نايب مخصوص است، نبايد اين كار را بكند و آيا با اجازه مجتهد جامع الشرايط مي تواند اين كار را انجام دهد مورد تأمل است ولي اگر نمي داند كه اين كار منجر به مجروح كردن و يا قتل مي شود ولي احتمال اين را مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد مستقيماً از طرف امام معصوم ( عليه السلام ) و يا نايب مخصوص آن حضرت و يا از طرف مجتهد جامع الشرايط اجازه داشته باشد
معاملات چند قسم مي باشد:
1 معاملات باطل.
2 معاملات مكروه.
3 خريد و فروش ميوه.
4 معامله سلف.
5 خريد و فروش طلا به طلا يا نقره به نقره.
كه تفصيل هر كدام از آنها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر خواهد شد.
در چند مورد معامله باطل است:
1 خريد و فروش عين نجس، براي استفاده هايي كه شرط آن، پاك بودن آن چيز باشد.
2 خريد و فروش مال غصبي، مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه دهد.
3 خريد و فروش چيزهايي كه ارزش مالي ندارند.
4 معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، با توضيحي كه بعداً خواهد آمد، مثل آلات قمار و موسيقي.
5 معامله اي كه در آن ربا باشد.
فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد، فروشنده بايد نجس بودن آن را به او بگويد.
چيزهاي روان مضاف كه گاهي به اتصال و استهلاك در آب زياد مطلق، قابل تطهير است اگر ممكن باشد به طريقي به حالت اول خود برگردد و از آن استفاده شود، خريد و فروش آن در حال نجاست جايز است و اين در صورتيست كه مقصود از معامله منافع بعد از پاك شدن باشد و اگر مقصود منافعيست كه مشروط به پاك بودن آن نيست، در صورتي كه ماليّت داشته باشد بدون قابليت تطهير هم خريد و فروش آن بنا بر اظهر جايز است.
اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلا بخواهند روغن نجس را بسوزانند، يا براي روغن مالي بدن مريض استعمال كنند، فروش آن اشكال ندارد.
خريد و فروش دارويي كه موقع درست كردن با شراب مخلوط كرده باشند، در صورتي كه شخص مريض چاره اي به جز استفاده از آن دارو را ندارد، بنا بر جواز استشفا به حرام، بعيد نيست جايز باشد.
خريد و فروش روغن، دارو و عطرهايي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد؛ ولي دارو يا روغني كه از حيوان، بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه خون جهنده دارد، نجس است و معامله آن باطل مي باشد، بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند، معامله آن باطل است، مگر آن كه بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است.
اگر روباه را بغير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، پوست آن نجس است، بنا بر اين خريد و فروش پوست آن، در صورتي كه هيچ استفاده مشروع و حلالي از آن برده نشود، حرام و معامله آن باطل است.
خريد و فروش گوشت، پيه و چرمي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند يا از دست كافر گرفته مي شود، باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.
خريد و فروش گوشت، پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه بدستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله آن باطل است.
خريد و فروش خوك و سگ حرام است مگر سگ شكاري سگ گله و سگ محافظ باغ و بستان، كه بنا بر اظهر خريد و فروش آنها به قصد همين منافع جايز است
خريد و فروش چيزهاي مست كننده حرام و معامله آنها باطل است.
چيزهايي كه نجس نيستند ولي منافع حلالي كه مورد قصد عقلاء باشد ندارند، از قبيل حشرات و بعضي حيوانات و فضله ها كه نجس نيستند و مردار حيواناتي كه خون جهنده ندارند، معامله آنها باطل است، مگر اين كه به حسب زمان ها و مكان هاي مختلف منافعي عقلايي داشته باشد، مثل گرفتن روغن از ماهي مرده، كه در اين صورت معامله صحيح است.
فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.
خريد و فروش آلات لهو، مثل تار و حتي سازهاي كوچك و همچنين آلات قمار از قبيل نرد و شطرنج حرام است، مگر اين كه منفعت مشروع و حلالي از آن برده شود و معامله براي آن منفعتِ حلال واقع شود، كه بنا بر اظهر در اين صورت معامله صحيح است و اگر معامله براي موادّ تشكيل دهنده آنها صورت گيرد، بايد يا شكسته شود و يا مطمئن باشد كه خريدار خود مي شكند.
اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند، به اين شرط بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلا انگور را به اين شرط بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است، اما اگر معلوم باشد كه خريدار در حرام مصرف مي كند ولي فروشنده شرط نمي كند و همچنين قصد او، مصرف در حرام و كمك به خريدار در اين امر نيست، بنا بر اظهر معامله جايز است، اگر چه در صورت عدم عُسر و حرج اَولي و احوط ترك آن است و همين حكم براي فروختن غذا به كسي كه در ماه رمضان از روي معصيت افطار مي كند جاري است.
ساختن مجسّمه موجودات جاندار حرام است امّا نگهداري آن براي مقاصد غيرحرام بنا بر اظهر جايز است و نيز معامله به همين مقصود مانعي ندارد اگر چه احتياط مستحب در ترك آن است و نقاشي موجودات جاندار بنا بر اظهر حرام نيست اگر چه احتياط در ناقص يا جدا كشيدن آن است
خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل تهيه شده، باطل و تصرف در آن چيز حرام است و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب
اصليش برگرداند.
غِش در معامله، كه عبارت است از مخفي كردن عيب چيزي و فروختن آن به اسم صحيح و سالم، مثل مخلوط كردن شير با آب يا گندم خوب با گندم بد يا روغن با پيه و مانند آن، در صورتي كه مشخص نباشد و فروشنده به خريدار نگويد، حرام است و مشتري حق به هم زدن معامله و يا گرفتن تفاوت قيمت را دارد.
اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با مَحرَم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مِس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج مرغوب را بدهد و بيشتر از آن برنج نامرغوب بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.
اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلا يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است.
اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي به آن اضافه كند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشند.
اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل گردو عددي معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلا ده عدد تخم مرغ بدهد و يازده عدد بگيرد، اشكال ندارد ولي در بعضي از موارد كراهت دارد.
جنسي راكه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها عددي معامله مي كنند، اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر اگر عددي معامله كند و زيادتر بگيرد ربا نيست.
اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.
اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز به دست آمده باشد و به عبارت ديگر، حقيقت نوعيه آنها يكي بوده و اصناف مختلف باشند، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من كَره حيواني بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است.
جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شوند، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.
اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد، ولي مسلمان نمي تواند به كافر ربا و زيادتي در معامله بدهد و همچنين پدر و فرزند، زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.
معاملات مكروه
توضيحات
زير مجموعه: احكام
دسته: رساله توضيح المسائل
بعضي از معاملات مكروه عبارتند از: كسب كردن به چيزهايي كه غالباً به حرام يا مكروه مي انجامد، مثل مواردي كه غالباً ابتلا به ربا در آن است، فروختن غذا به كسي كه براي وقت گراني احتكار مي كند، شغل خود را سر بريدن حيوانات قرار دادن، معامله كردن با كساني كه عادت بر اجتناب از
محرمات ندارند و همچنين با اطفال كه اصل معامله با آنها شرعاً صحيح ولي مورد شبهه است.
فروش ميوه اي كه گُل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است.
اگر بخواهند ميوه اي را كه روي درخت است، پيش از آن كه گُل آن بريزد بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين، مانند سبزي را با آن بفروشند كه در اصل، چيز ديگري معامله شود و فروختن ميوه تابع و ضميمه باشد و يا به صورت شرط يا مصالحه در ضمن معامله ديگري باشد.
اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، روي درخت بفروشند اشكال ندارد. ولي بنا بر اظهر نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ ديگري داشته باشد، در صورتي كه مقدار محصول آن را تخمين بزنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن، خرما بگيرد، چنانچه خرمايي كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد.
فروختن خيار، بادنجان، سبزيجات و مانند آنها، كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند مرتبه آن را بچيند، اشكال ندارد.
اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري، غير گندم و جو بفروشند، اشكال ندارد.
انسان مي تواند از ميوه درختي كه در مسير عبور عمومي است، حتي اگر مالك مشخص داشته باشد، بخورد، ولي نبايد موجب افساد يا از بين رفتن درخت و ميوه شود و بنا بر احوط بايد چيزي از ميوه را با خود نبرد
معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.
اگر پولي را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد، معامله صحيح است.
معامله سلف شش شرط دارد:
1 بايد خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند، معين نمايند. ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان، گوشت، پوست حيوان و مانند آنها، در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غرري باشد، باطل است.
2 پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و اگر خريدار از فروشنده طلبكار است خلاف احتياط است كه پول را از طلب خود حساب كند، گر چه جايز بودن اين كار خالي از وجه نيست و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را بهم بزند.
3 بنا بر احتياط واجب، زمان دريافت جنس را كاملا معين كنند و چنانچه زمان را معين نكنند و بطور فعلي بفروشند معامله صحيح است ولي معامله سلف نيست.
4 وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، به قدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.
5 بنا بر اظهر محل تحويل جنس را معين نمايند، به طوري كه هيچيك مغبون نشوند، ولي اگر از نوع معامله جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند
و همچنين كرايه حمل بار بايد مشخص شود كه به عهده كدام
يك مي باشد.
6 وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولا با ديدن، معامله مي كنند اگر سلف بفروشند، اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند، به هر حال در معامله سلف بايد طوري جنس را مشخص كنند كه هيچيك از فروشنده و خريدار مغبون نشوند.
انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.
در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد، يعني همان اوصاف را با زيادتي كمال دارا باشد، مشتري بايد قبول نمايد، مگر اين كه در معامله مشخص كرده باشند كه بهتر يا بدتر تحويل داده نشود كه اگر طبق قرارداد، نباشد، لازم نيست قبول كند.
اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.
اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.
اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.
اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد
اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است و اگر مقداري تحويل داده شد، معامله نسبت به آن مقدار صحيح و ثابت است.
اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته، تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي اختيار فسخ معامله براي كسي كه حق خود را به طور ناقص دريافت كرده، ثابت است
اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص، يا مقداري خاك طلاي معدن را به آن مقدار طلاي خالص بفروشند، بنا بر اظهر معامله باطل است ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت كه باشد اشكال ندارد.
براي فروشنده و خريدار شش شرط است:
1 بالغ باشند.
2 عاقل باشند.
3 حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد.
4 قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخي بگويد:
مال خود را فروختم معامله باطل است
5 كسي آنها را مجبور نكرده باشد.
6 جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند، يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال در دست آنان باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
اگر بچه نابالغ چيزي را با اجازه پدر يا جد پدري خود بخرد يا بفروشد، در صورتي كه بتواند معامله كند، بنا بر اظهر صحيح است ولي اگر نمي تواند انشاء معامله نمايد و يا قبلا نمي توانسته ولي حالا شك داريم
كه مي تواند انشاء معامله كند يا نه، اگر چه با اجازه وليّ باشد معامله اش
صحيح نيست
* خريد و فروش و معامله طفل غيرمميّز ديوانه مست غافل بيهوش و كسي كه از روي شوخي و بدون قصد جدي معامله مي كند باطل است
اگر ظالمي خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، در صورتي معامله صحيح است كه موقع خريد يا فروش قصد معامله كرده باشد. ولي اگر خود مالك شخصي را بر اجراي صيغه مجبور كند بنا بر اظهر معامله صحيح است و احتياج به رضايت بعدي ندارد
اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.
پدر و جد پدري طفل، در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد.
اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را براي خود اجازه دهد، معامله صحيح است.
اگر كسي مالي را غصب كند و به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد آن را بفروشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است.
جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج
شرط دارد:
1 مقدار آن با وزن يا پيمانه يا عدد و مانند اينها معلوم باشد.
2 بتواند آن را تحويل دهد بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده است صحيح نيست
3 خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد
4 مال در رهن يا گرو نباشد مگر اينكه از مالك آن اجازه فروش
داشته باشد.
5 خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلا منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست ولي چنانچه خريدار به جاي پول منفعت ملك خود را بدهد، مثلا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك سال خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.
چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين صورت كه اگر مثلا مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم گنجايش دارد، ده پيمانه بدهد.
اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد.
معامله چيزي كه وقف شده باطل است ولي اگر معلوم شود وقف باطل بوده مثل آن كه واقف بالغ نبوده، يا در نفروختن آن مفسده بزرگتري چون قتل نفس و هتك عِرض باشد، يا معلوم باشد كه واقف محل خاصّي در نظر نداشته مثل زميني كه براي حمام ده وقف كرده باشد در اين صور فروختن جايز است اما در صورت اول خود واقف يا وارث او مي تواند آن را براي خود بفروشد و در صورت دوم، موقوفه فروخته مي شود و تبديل به چيزي كه به نظر واقف نزديكتر است مي شود و در صورت سوم به مثل آن تبديل مي گردد مثلا در جاي ديگر همان ده حمام ساخته مي شود و همچنين وقفي كه در آن اختلاف شده به طوري كه علم يا اطمينان به خرابي وقف پيدا شود بنا بر اظهر مي توان آن را فروخت
در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلا اگر فروشنده به فارسي بگويد:
اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:
قبول كردم معامله صحيح است و بنا بر اظهر لازم نيست ايجاب بر قبول مقدم باشد مقصود از ايجاب كلام فروشنده و مقصود از قبول كلام خريدار است و احتياط مستحب آن است كه به هر زباني معامله مي كنند صحيح گفته شود و كاملا بيانگر مقصود طرفين باشد
اگر در موقع معامله صيغه نخوانند ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند
حق به هم زدن معامله را «خيار» گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:
1 آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را «خيار مجلس» گويند
2 آن كه مغبون شده باشند خيار غَبن .
3 در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتواند معامله را به هم بزند خيار شرط .
4 فروشنده يا خريدار مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر طرف مقابل زياد شود خيار تَدليس .
5 فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد به طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند خيار تخلّف شرط .
6 در جنس يا عوض آن عيبي باشد خيار عيب .
7 معلوم شود مقداري از جنس را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند تمام معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار به عنوان عوض داده، مال ديگريست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند تمام معامله را به هم بزند، يا
عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد خيار شركت .
8 فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد و بعد معلوم شود آن گونه كه گفته نبوده است كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود به طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند خيار رُؤيت .
9 مشتري پول جنسي را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند فاسد مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند خيار تأخير .
10 اگر مورد معامله حيوان باشد، خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند خيار حيوان .
11 فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد مثلا اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند خيار تَعذّر تسليم .
و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد
اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه
به قدري گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميّت مي دهند مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند و او را مغبون بدانند مي تواند معامله را به هم بزند
در معامله بيع شرط، كه مثلا جنس هزار توماني را به هزار تومان يا كمتر مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده تا مدت معيّني پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است
اگر چاي اعلا را با چاي پَست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد مشتري مي تواند معامله را به هم بزند
اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد، مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب آن را بگيرد
اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.
اگر بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد
اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را بهم نزند ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد و براي فسخ معامله كافيست كه به طرف مقابل اطلاع دهد و يا اگر ممكن نيست به ديگران اطلاع دهد كه معامله را فسخ كرده است
هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند
در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:
1 موقع خريدن، عيب مال را بداند.
2 به عيب مال راضي شود.
3 در وقت معامله بگويد، اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.
4 فروشنده در وقت معامله بگويد، اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم ومعلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا تفاوت بگيرد.
در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:
1 بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند:
آن گونه كه خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است
2 بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كرده باشد
3 بعد از تحويل گرفتن مال عيب ديگري در آن پيدا شود ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و همچنين اگر فقط خريدار تا مدتي كه حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند
اگر دو نفر بخواهند با يكديگر شريك شوند چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند شركت آنان صحيح است
مورد شركت يا عين است يا دين در ذمّه مديون يا منفعت مثل اجاره و يا حق است
اگر چند نفر قرار بگذارند كه در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شريك شوند، مثل كارگرهايي كه قرار مي گذارند هرقدر مزد گرفتند با يكديگر تقسيم كنند، شركت آنان صحيح نيست؛ ولي اگر يك چيز را به عنوان مزد به همه بدهند، هر كدام به نسبت سهم اجرت خود در آن شريك مي شوند همچنين اگر چند نفر با هم يك كار را، كه اجرت معيني دارد انجام دهند، در اجرت آن شريك هستند.
اگر دو شريك هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي هر كدام در سود معامله ديگري شريك باشد صحيح نيست، اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است
كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلَّف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شريك شوند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس سَفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر شركت كند صحيح نيست.
اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطي كه كرده اند عمل نمايند و همچنين است بنا بر اظهر، اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، در صورتي كه چنين شرطي عقلايي باشد.
اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو نفر شريك شوند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگريست اگر چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.
اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند و اگر معين نكنند كه كداميك با سرمايه خريد و فروش نمايند، هيچ كدام بدون اجازه ديگري، نمي توانند با آن سرمايه معامله كنند.
شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را آن گونه كه متعارف است انجام دهد، پس اگر معمول است كه نقد بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، بايد همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد، مي تواند همين طور عمل كند.
شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بر خلاف قرار دادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است و همچنين اگر با او قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، نيز ضامن است ولي معاملاتي كه بعد از خسارت بر طبق قرارداد يا طبق معمول انجام دهد صحيح مي باشد.
شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن تلف شود ضامن نيست.
شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.
اگر تمام شركاء از اجازه اي كه براي تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند، حتي اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شركاء ديگر حق تصرف ندارند ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.
هرگاه يكي از شركاء تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، ديگران بايد قبول نمايند.
اگر يكي از شركاء بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش، يا سَفيه شود، يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع كند، شركاء ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند، ولي اصل شركت و تقسيم سود به حال خود باقيست و وارث متوفي يا وليّ شريك در امور آن شركت، جايگزين خواهد شد.
اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.
اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، باز هم به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله به دست آيد، مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد، در صورتي معامله صحيح است كه آناني كه ابتدا به تصرف ديگران راضي نبوده اند، به آن معامله راضي شوند و گرنه معامله باطل است؛ و در هر صورت هر كدام از آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر شرط شده باشد كه هر كس كار كرد استفاده بيشتر ببرد بايد مزد كاري كه كرده است به او داده شود؛ در غير اين صورت اگر اصلاً شرط نشده بود كسي كار كند ولي شخص به اختيار خود كار كرده و مدعيست كه قصد كار مجاني و تبرع نداشته استحقاق مزد خالي از وجه نيست
مضاربه عبارت است از عقد خاصي بين دو نفر بدين صورت كه سرمايه از يك طرف معيّن و كار از ديگري باشد و سود بين آن دو به نسبتي كه قرار مي گذارند تقسيم گردد در مضاربه بايد طرفين بالغ، عاقل و مختار باشند و مالك شرعاً محجور يعني ممنوع التصرف در مال نباشد
در مضاربه تعيين نسبت منفعت لازم است، بنا بر اين اگر شخصي سرمايه به ديگري دهد و از قرائن معلوم شود كه قصد بخشش يا قرض و مانند آن ندارد و بدون اين كه قراري در مورد سود و نحوه تقسيم آن بگذارند، ديگري با آن كسب كند اين مضاربه نيست نتيجه آن كه، سود حاصل متعلق به صاحب سرمايه است و عامل فقط مستحق اجرة المثل است يعني فقط مي تواند به اندازه كاري كه انجام داده اجرت دريافت كند
مضاربه عقد جايز است، يعني طرفين هر وقت بخواهند مي توانند عقد را به هم بزنند و حتي اگر در متن عقد مدت معيني را شرط كنند، مضاربه تبديل به عقد لازم نمي شود و اقرب صحت عقد و شرط است و لازمه آن اين است كه بعد از سپري شدن مدت، تصرف عامل منوط به اجازه مالك است.
لازم است در مضاربه، سرمايه طلا، نقره سكه دار و عين باشد، بنا بر اين منفعت يا ديني كه بر عهده شخصيست نمي تواند سرمايه قرار گيرد و بنا بر اقرب مضاربه با پول رايج هر زمان مثل اسكناس كه معمولا در مقابل جنس پرداخت مي شود جايز است
در عقد مضاربه، خسارت مربوط به مالك است، ولي اگر سودي به دست آيد جبران خسارت با آن مي شود و چنانچه شرط كنند كه عامل تمام خسارت يا مقداري از آن را به عهده گيرد، اظهر صحت شرط است.
مخارج عامل در سفر، در صورتي كه سفر براي آن مضاربه باشد، از اصل مال كم مي شود، مگر آن كه در عقد مضاربه شرط نمايد كه مخارج عامل به عهده خود او باشد، كه در اين صورت مطابق شرط بايد عمل شود و چنانچه عامل در مخارج، از قبيل مهمانيها و هدايا، كه مربوط به تجارت نيست، زياده روي كرده باشد از مخارج مضاربه حساب نمي شود، مگر اينكه در عقد مضاربه شرط كرده باشد؛ و اگر صرفه جويي كند مقدار زيادي، مال او نمي شود.
در مضاربه چنانچه خريد كالاي خاصي شرط شده باشد، عامل نبايد بر خلاف شرط عمل كند و در صورت مخالفت، ضامن سرمايه و خسارت وارده مي باشد، مگر آن كه مالك اجازه بدهد كه در صورت اجازه، سود حاصله مطابق قرار داد خواهد بود و خسارت احتمالي بر عهده مالك است.
اگر مقداري از مال مضاربه بدون كوتاهي عامل به سوختن يا دزدي و مانند آن از بين برود، در جبران كردن آن به سود حاصل، تأمل است و مقتضاي قاعده عدم جبران است.
اگر در مضاربه قسمتي از مال التجاره به نسيه فروخته شود و مالك از اين كار اطلاع داشته باشد و بخواهد مضاربه را فسخ نمايد، مطالبه بدهيها و تحصيل آن به عهده عامل نيست و اگر عامل مضاربه را فسخ نمايد و جمع آوري مطالبات بدون دخالت او در خطر باشد، لزوم تحصيل مطالبات توسط عامل در صورت تقاضاي مالك، موافق احتياط است
اگر عقد مضاربه فاسد باشد، چنانچه مالك معامله هاي عامل را اجازه دهد، تمام سود حاصله مال مالك خواهد بود، خواه هر دو فساد مضاربه را بدانند يا ندانند و يا يكي بداند و ديگري نداند و اگر عامل جاهل به فساد مضاربه باشد حق گرفتن اجرة المثل كارهايش را دارد
عامل مي تواند با اجازه مالك با عاملي ديگر مضاربه كند، خواه به اين صورت كه دومي را عامل مالك قرار دهد و خود كنار برود، يعني مضاربه اول را فسخ نموده و به عنوان وكيل مالك، مضاربه دوم را برقرار كند و خواه دومي را عامل خودش قرار دهد، كه در صورت دوم اگر مثلاً نصف سود سهم او بوده براي عامل دوم نسبت معيني از اين نصف را قرار دهد. بنا بر اين عامل دوم حسابش با عامل اول است نه با مالك.
اگر كسي با مال ديگري بدون اذن يا وكالت يا ولايت مضاربه نمايد، مضاربه فضوليست و با اجازه مالك اصل مضاربه صحيح است و در صورتي كه خسارتي پيدا شود به عهده مالك است، ولي سود حاصله بر طبق قرار داد، بين مالك و عامل تقسيم مي شود.
مضاربه محل اجتماع يا تبادل احكام متعدد است، زيرا عامل در صورت صحت عقد مضاربه و نداشتن سود امانتداراست و در صورت وجود سود شريك در سود است و در تصرفات وكيل است و با تجاوز از مورد تعيين شده در مضاربه، غاصب است و با فساد در عقد مضاربه، اجيرِ صاحب مال است.
اگر مالك مال خود را در اختيار كسي بگذارد و بگويد، اگر با اين مال تجارت كردي سود حاصله به نصف يا ثلث از آن تو باشد، اين عمل مضاربه نيست، بلكه جُعاله است كه فايده مضاربه را دارد، ولي شرايط مضاربه در آن لازم نيست.
پدر و جد پدري صغير مي توانند در صورت وجود مصلحت و نبودن مفسده با مال آن صغير مضاربه نمايند و همچنين وصيّ پدر و جد و بعد از آنان حاكم شرع، با رعايت عدم مفسده و وجود مصلحت مجاز به چنين تصرفي هستند.
اگر بين مالك و عامل شرطي در بين نباشد، تصرفات عامل در صورت رعايت مصلحت، نافذ است، مثل فروختن نقد و با قيمت متعارف و اگر عامل از محدوده اذني كه مالك داده تجاوز كند، مثل اين كه به نسيه يا قيمتي كمتر از حدود متعارف معامله نمايد، معامله اش صحيح نيست مگر آن كه مالك اجازه دهد.
صلح آن است كه انسان با ديگري توافق كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد.
بنا بر اظهر صلح عقد مستقليست و در احكام و شرايط، تابع ساير عقود نيست و فرقي نمي كند كه صلح بعد از نزاع انجام گيرد و يا اصلاً نزاعي در بين نباشد، بنا بر اظهر ولي لازم است در عقد صلح حرامي را حلال و يا حلالي را حرام نكنند، كه در اين صورت صلح صحيح و نافذ نيست
دو نفر كه چيزي را با يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.
لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظ يا فعلي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.
اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را با ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد.
اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.
در عقد صلح كه در آن دو چيز با يكديگر معاوضه مي شوند، اگر يكي از آن دو قابل ملكيت و معامله نباشد، اصل عقد باطل است و اگر بعد از صلح معلوم شد كه يكي از دو چيزي كه مورد مصالحه واقع شده معيوب است، حق فسخ براي كسي كه ضرر ديده ثابت است و همچنين است اگر يكي از دو طرف مغبون شده باشد.
اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آن معلوم است با يكديگر صلح كنند، بنا بر احتياط در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگريست صلح صحيح است.
اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست. ولي بنا بر اظهر اگر طفل مميّز با اجازه ولي، چيزي را اجاره دهد صحيح است و همچنين است اگر بعد از بلوغ به اجاره سابقش رضايت دهد ولي در مجنون اگر چه ولي هم اجازه دهد، اجاره او صحيح نيست.
انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد. همچنين ولي يا قيّم يا وصي مي تواند مال طفل را اجاره دهد و يا خود آن طفل را اجير ديگري نمايد، امّا وقتي كه علم به بلوغ همراه با رشد او پيدا شد، ولايت او ساقط است و ادامه آن اجاره بستگي به اجازه خودش دارد.
اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه اجاره را به عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد، قبول كردم، اجاره صحيح است و همچنين اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح است.
اگر انسان بدون صيغه اجاره بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است، يعني كار او دلالت بر
قبول دارد.
كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.
اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد اگر چه به خود اجاره دهنده باشد و اگر استفاده بردن از آن مال احتياج به تحويل عين مال دارد، بنا بر اظهر تحويل آن هم جايز است، ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد، يا به غيرجنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد و در غير اين دو صورت، بنا بر اظهر اجاره به مقدار زيادتر جايز نيست.
اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي او كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد و اگر خودش اجير كسي شود و هنگام قرار داد شرط نكرده باشند كه خود او شخصاً كار را انجام دهد، بنا بر اظهر نمي تواند شخص ديگري را به مزد كمتر اجير نمايد، ولي اگر مقداري از آن كار را انجام داده باشد، مي تواند در باقيمانده كار ديگري را به مزد كمتري اجير نمايد.
اگر مورد اجاره چيزي غير از خانه، دكان و اجير باشد مثلاً زمين باشد و مالك شرط استفاده از آن را منحصر به او نكرده باشد مستأجر مي تواند آن را اجاره دهد هرچند به بيشتر از مقداري كه اجاره كرده است.
اگر خانه يا دكاني را، مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، بنا بر اظهر مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده، مثلا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غيرجنسي كه اجاره كرده، اجاره دهد.
در تمام مواردي كه مستأجر مي تواند مورد اجاره را به ديگري اجاره دهد مقدار استفاده مجاز در اجاره دوم نبايد با اجاره اول مخالف باشد، مثلا مركب سواري را كه براي سواري يك نفر اجاره كرده نمي تواند براي سواري دو نفر اجاره دهد.
مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:
1 معيّن باشد، پس اگر بگويد، يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم
درست نيست.
2 مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد و اگر بعضي خصوصيات طوريست كه در اين قبيل اجاره ها متعارف و عادي است، لازم به گفتن نيست و فقط بايد طوري باشد كه اجاره از نزاع بعدي محفوظ باشد.
3 تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده
باطل است.
4 آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر صحيح نيست.
5 استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم آبياري نشود صحيح نيست.
6 چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد. بنا بر اين اجاره دادن مباحات كه مؤجر و مستأجر در آنها مساوي مي باشند صحيح نيست و اگر مال شخص ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.
اجاره دادن چيزي كه منفعت آن فعلاً موجود نيست صحيح است، مثل اجاره دادن درخت براي ميوه اش، كه هنوز موجود نيست و اجاره دادن حيوان براي شير آن و اجرت اجاره نيز مي تواند چنين باشد ولي تا وقتي كه منفعت موجود نشد، حق مطالبه ندارد.
زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و اگر اطمينان دارد حق شرعي شوهرش از بين نمي رود، لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به سبب شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود، مگر اينكه شوهر خودش او را براي شيردادن طفل ديگر اجير كند.
در صورتي كه زن براي اعمالي غير از شيردادن، اجير غير شوهر شود، چنانچه اين اجيرشدن با حق شوهر منافات داشته باشد، بايد با اجازه
شوهر باشد.
استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند سه شرط دارد:
1 حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب، يا كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب، باطل است.
2 اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد، معيّن نمايند، مثلا اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار هم مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معيّن كنند كه سواري يا باربري آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن و اگر استفاده اي را معين نكردند و معلوم هم نباشد كه بعضي استفاده هاي خاص را قصد كرده اند، همه استفاده ها جايز است.
3 مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند، مثلا با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور خاصي بدوزد،
كافي است.
اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.
اگر خانه اي را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، بنا بر اظهر اجاره صحيح است، اگر چه هنگامي كه صيغه مي خوانند، خانه در اجاره ديگري باشد.
اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد، هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است، اجاره صحيح نيست، چون ابتدا و انتهاي اجاره معلوم نيست.
اگر به مستأجر بگويد، خانه را يك ماهه به هزار تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هرقدر بنشيني اجاره آن به همين قيمت است، يا بگويد، خانه را ماهي هزار تومان به تو اجاره مي دهم و اول و آخر آن را معلوم نكند، ولي از قرائن معلوم باشد كه ماه اول همان ماه متصل به عقد اجاره است، بنا بر اظهر اجاره براي ماه اول صحيح است، امّا براي ماه هاي بعد صحيح نيست، مگر آن كه در ضمن عقد اجاره ماه اول شرط كنند كه اگر بيش از يك ماه در آنجا سكونت كرد، هر ماهي هزار تومان بدهد كه در اين صورت مشخص نكردن مدت اشكال ندارد و همين طور است اگر مستأجر به صورت جعاله قرار بگذارد كه اگر خانه را به من بدهي تا از آن استفاده كنم، ماهي هزار تومان به تو مي دهم، يا بر اين امر صلح كنند، تا همان نتيجه اجاره حاصل شود و اگر در مقابل عوض خاص، مثلاً هزار تومان، استفاده از منزل را براي طرف مقابل مباح كند صحيح است، ولي هر وقت بخواهد مي تواند مبلغ اجاره را تغيير دهد و يا درخواست تخليه نمايد.
چيزي كه مستأجر به عنوان مال الاجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل گردو، به صورت عددي معامله مي كنند بايد تعداد آن معيّن باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است كه با مشاهده آنها را مي خرند، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن
را به او بگويد.
اگر زميني را براي زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين قرار دهد، در صورتي كه حاصل موجود باشد كه بتوان آن را درو كرد، اجاره صحيح است و اگر حاصل، موجود نباشد اجاره صحيح نيست، ولي در همين صورت اخير اگر مستأجر مال الاجاره را به ذمّه بگيرد و شرط كند كه آن را از حاصل همان زمين پرداخت كند، اجاره صحيح است.
كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق مطالبه اجرت را ندارد و همچنين اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت را ندارد.
هرگاه چيزي را كه اجاره داده در اختيار مستأجر قرار دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.
اگر انسان اجير شود كه در روز معيني، كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگرچه براي انجام آن كار به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلا اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط در آن روز بيكار باشد، يا براي خودش يا ديگري كار كند.
اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره، معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلا اگر اتاقي را يك ساله به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پانصد تومان است، بايد پانصد تومان بدهد و اگر دو هزار تومان است، بايد دوهزار تومان بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد و اين در صورتيست كه صاحب ملك عالم به بطلان اجاره نباشد، كه در صورت علم، استحقاق گرفتن اجرة المثل توسط مالك، محل تأمل است و اگر علت بطلان اجاره، نداشتن اجرت باشد، بعيد نيست كه عمل مجاني و تبرّعي باشد و استحقاق اجرت در آن نباشد.
اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست و همچنين اگر مثلا پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد و ادعاي آنها در اين باره مسموع است.
هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.
اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چه مقدار بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و همچنين اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن است و در هر صورت اجرت استفاده بيش از آن را نيز بايد بر حسب معمول بپردازد.
اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد، به طوري كه بگويند تعدّي كرده ضامن است، ولي اگر بيشتر از معمول نبريده ضامن نيست و اين در صورتيست كه به وليّ بچه گفته باشد كه در صورت حدوث ضرر، او ضامن نيست.
اگر دكتر با دست خود به مريض دارو بدهد، يا درد و داروي مريض را به او بگويد و مريض دارو را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است.
هرگاه دكتر به مريض يا وليّ او بگويد، اگر ضرري به مريض برسد من ضامن نيستم، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.
مستأجر و مؤجر با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند و همچنين اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد، اجاره را بهم بزنند.
اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را بهم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را بهم بزنند.
اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را بهم بزند و چيزي را كه به مؤجر داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به صد تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن سي تومان باشد، مي تواند سي تومان از غاصب بگيرد.
اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعداً ديگري آن را غصب كند نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.
اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد و اگر شخص ديگري كه ملك را خريده از اين كه ملك در اجاره است بي خبر بوده، مي تواند آن بيع را به هم بزند و اگر مستأجر در بين مدّت اجاره را فسخ كند منفعت مال در بقيه مدت اجاره از آنِ فروشنده است نه خريدار
اگر قبل از شروع مدت اجاره، ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد، بلكه اگر به طوري باشد كه فقط بتواند استفاده مختصري از آن ببرد، مي تواند اجاره را
بهم بزند.
اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره، به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.
اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را بهم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.
اگر موجر يا مستأجر بميرد، بنا بر اظهر اجاره باطل نمي شود، ولي اگر خانه، ملك مؤجر نباشد، مثلا ديگري وصيت كرده كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است، مگر آن كه مالك آن منفعت، بقيه مدت اجاره را اجازه دهد. همچنين اگر خانه را به مستأجر به اين صورت اجاره داده باشند كه شخص ديگري، حق نداشته باشد در آن سكونت كند، باز هنگام موت مستأجر اجاره باطل خواهد شد.
اگر صاحب كار، بنّا را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار برگرداند و اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و به او اختيار داده شود كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد، اگر ديگري را براي تمام كردن همان ساختمان، به مبلغي كمتر از آنچه از صاحب ساختمان، خودش اجاره كرده، اجير كند، بنا بر اظهر جايز نيست.
صفحه نخست
شرح حال
اخبار
احكام
رساله توضيح المسائل
رساله في نجاسته الكافر و طهارته
سلوك كعبه (مناسك حج)
احكام دختران و بانوان
كتابخانه
آلبوم تصاوير
آلبوم فيلم و صدا
در محضر نور
دانلود
جستجو
پيشنهادات و انتقادات
نقشه سايت
آمار سايت
شما اينجا هستيد:
صفحه نخست احكام رساله توضيح المسائل احكام جعاله
جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلا بگويد:
هر كسي گمشده مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد «جاعِل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» گويند و فرق بين جعاله و اجير كردن ديگري براي كار، اين است كه در اجاره، بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.
جاعل بايد بالغ، عاقل و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد.
كاري كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد و از واجباتي نباشد كه شرعاً خود عامل لازم است به جا آورد، پس اگر بگويد، هر كس شراب بخورد، يا در شب تاريك به مكاني مخوف برود، يا نماز واجب خود را بخواند صد تومان به او مي دهم، جعاله نيست.
اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد، هر كس اسب مرا پيدا كند، اين كيسه گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد، اين گندم مال كجاست و قيمت آن چقدر است، ولي اگر مال را معين نكند، مثلاً بگويد، كسي كه اسب مرا پيدا كند، ده من گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.
اگر جاعل، مزد معيّن براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد، هر كسي بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، يعني اجرت المثل، پرداخت نمايد.
اگر شخصي كاري را بدون جعاله يا با جعاله انجام دهد و قصد او اين باشد كه پولي نگيرد، مستحق اجرت نخواهد بود.
جاعل مي تواند پيش از آن كه عامل، شروع به كار كند جعاله را بهم بزند و بعد از شروع به كار نيز مي تواند، بهم بزند ولي بايد مزد مقدار عملي كه عامل انجام داده به او بدهد.
اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تاتمام نشود براي جاعل فايده اي ندارد، در اين صورت نمي تواند چيزي مطالبه نمايد و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار دهد، مثلاً بگويد، هر كسي لباس مرا بدوزد صد تومان به او مي دهم و امّا اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد براي آن مقدار هم مزد هست، جاعل بايد مزد مقدار كاري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه با مصالحه، يكديگر را راضي نمايند.
مزارعه معامله ايست بين مالك و زارع بدين صورت كه مالك زمين را در اختيار زارع مي گذارد تا زراعت كند و در عوض مقداري از حاصل آن را زارع به مالك بدهد.
مزارعه چند شرط دارد:
1 مالك به زارع بگويد:
زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد:
قبول كردم يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را براي مزارعه واگذار كند و زارع تحويل بگيرد
2 مالك و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند، اگر چه حاكم شرع جلوگيري نكرده باشد نمي توانند مزارعه را انجام دهند و اين حكم در همه معاملات جاري است.
3 تمام محصول زمين به يكي از آن دو اختصاص داده نشود.
4 سهم هر كدام به طور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد پس اگر قرار بگذارند كه حاصل يك قطعه، مال يكي و حاصل قطعه ديگر، مال ديگري باشد صحيح نيست و نيز اگر مالك بگويد:
در اين زمين زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده صحيح نيست
5 - مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن محصول ممكن باشد.
6 - زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.
7 اگر در محلي هستند كه مثلا يك نوع زراعت مي كنند
چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايد، مگر آن كه نوع خاصي متعارف باشد كه به همان نوع بايد عمل شود.
8 مالك، زمين را معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است
9 خرجي را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.
اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه به صورت شرطي در ضمن عقد مزارعه باشد كه شرط كنند زارع يك قسمت از حاصل را ملك مالك نمايد، صحيح است.
اگر مدت مزارعه تمام شود و بدون اين كه زارع كوتاهي يا سهل انگاري كرده باشد، محصول به دست نيايد، پس در اين كه مالك بتواند خودش زراعت را بچيند يا زارع را وادار كند كه محصول را بچيند و زمين را خالي كند اشكال است و بنا بر اظهر چون هر دو قصد زراعت را داشته اند، مالك استحقاق اجرت براي نگهداشتن زرع تا زمان درو را ندارد و اگر نرسيدن محصول به علّت كوتاهي زارع باشد، احتمال است كه مالك مستحق اجرت المثل زمين در اين مدت زيادي بقاء زرع باشد ولي عدم استحقاق سهم خود از مزارعه، خالي از وجه نيست.
در مسأله قبل، چنانچه در عقد مزارعه شرط كنند كه اگر در مدت معين شده، محصول آماده درو نشد، تا زمان درو، زراعت در زمين باقي بماند و يا شرط كنند كه بعد از رسيدن محصول، تا مدتي زَرع در زمين بماند، اين شرط لازم الوفاء است و مالك حق مطالبه اجرت المثل زمين را ندارد و اگر چنين شرطي نكرده باشد پس از رسيدن محصول در صورت دوم مالك مي تواند زارع را وادار به كندن و درو كردن زرع كند و يا خود اين كار را انجام دهد و حكم صورت اول در مسأله قبل گذشت
اگر به سبب حوادثي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلا آب از زمين قطع شود، در صورتي كه مقداري از زراعت، حتي مثل قصيل كه بتوان به حيوانات داد به دست آمده باشد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه، مزارعه باطل است و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.
اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را بهم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و او هم به همين قصد بگيرد، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند.
اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه بهم نمي خورد و ورّاث به جاي آنان مي باشند و اگر مالك در عقد مزارعه شرط كند كه زارع خودش كار مزارعه را انجام دهد، ولي زارع قبل از عمل بميرد، عقد باطل نمي شود ولي مالك اختيار فسخ پيدا مي كند و اگر بعد از آن كه مقداري از عمل را انجام داد بميرد، باز هم مزارعه باطل نمي شود، پس اگر مقصود از شرط اين بوده كه خودش از اول تا آخر كار كند به طوري كه اگر قبل از اتمام كار عاجز شد شرط آنها محقق نشده، مالك مي تواند مزارعه را نسبت به گذشته و آينده فسخ كند و اگر مقصود از شرط اين بوده كه تا وقتي هست و مي تواند، خودش انجام دهد، در اين صورت تنها نسبت به آينده حق فسخ دارد و ارزش كار زارع تا وقت مردن، براي ورّاث او محفوظ است.
اگر با وجود تسليم زمين، زارع اختياراً زراعت نكرد و يا با حاضر بودن زارع، مالك زمين را تسليم ننمود، هر كدام به مقداري كه حق ديگري را ضايع كرده ضامن است. همچنين اگر عامل كوتاهي كند و به سبب زراعت نكردن نقصي در زمين حاصل شود، بي وجه نيست كه مالك حق گرفتن خسارت را داشته باشد.
اگر زمين مزارعه بدون آب باشد و امكان جاري كردن آب هم بر آن وجود نداشته باشد، مزارعه باطل است، ولي اگر امكان جاري كردن آب بوده ولي زارع از موضوع خبر نداشته باشد، در صورتي كه تهيه آب و آبياري زراعت به اين صورت براي زارع مستلزم ضرر باشد، مي تواند عقد مزارعه را فسخ نمايد.
اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده، محصولي كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و با آنها در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده و با آنها در آن مزرعه كار كرده به او بدهد.
اگر بعد از جمع كردن محصول و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه محصول دهد، چنانچه مالك و زارع از آن صرف نظر نكرده باشند، محصول مال صاحب بذر خواهد بود و اگر صاحب بذر مالك زمين نباشد، بايد اجرت زمين را به مالك بدهد.
واگذاري مقداري از محصولات درختان ميوه از طرف مالك آنها يا كسي كه اختيار درختان در دست اوست در مقابل آبياري، باغباني و مراقبت درختان در مدتي معين را مساقات گويند.
معامله مساقات در درخت هايي مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند، يا درختي كه از گُل آن استفاده مي كنند، اشكال ندارد.
در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات، آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد، تحويل بگيرد معامله صحيح است.
مالك و كسي كه مراقبت از درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند اگر چه حاكم شرع از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، معامله آنان صحيح نيست.
مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اولِ آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد، صحيح است.
بايد سهم هر كدام به صورت نسبت معين شود، مثلاً نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است، مگر به صورتي كه در مزارعه گذشت و اگر درخت ها مختلف باشند و مقدار حاصل هرنوع معلوم باشد، مي توانند براي هر نوعي، سهم مخصوصي، براي هر كدام از طرفين
قرار دهند.
بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري كه براي زياد شدن يا بهتر شدن ميوه لازم است، باقي مانده باشد، معامله صحيح است و گرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.
در عقد مساقات اگر نسبت به تقسيم امور چيزي را تعيين نكنند، آنچه از كارهاي مساقات كه در هر سال تكرار مي شود به عهده عامل است، از قبيل، كشت و وسايل كار و اصلاح درخت ها و آنچه موجب ميوه دادن و ازدياد آن است و آنچه از مقدمات كه در يك سال ايجاد مي شود و براي سال ها باقي مي ماند، مثل ديواركشي و وسايل آبياري و احداث جدول ها به عهده
مالك است
ماليات زمين زراعتي يا باغ، به عهده مالك است، نه بر عامل مساقات يا مزارعه، مگر آن كه در عقد شرط كرده باشند، كه بايد بر طبق آن
عمل كنند.
اگر در عقد مساقات شرط كنند كه مالك تمام كار مساقات را انجام دهد، عقد باطل است، زيرا با مقتضاي عقد مساقات مخالفت دارد، چون در اين عقد، عامل در مقابل كاري كه انجام مي دهد استحقاق سهمي از محصول را پيدا مي كند و بدون كار حقي ندارد.
دو نفر كه قرار مساقات گذاشته اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه شرط به نفع او بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.
مساقات با مردن يكي از طرفين قرار داد باطل نمي شود، بلكه ورّاث او جايگزين مي شوند و در صورتي كه شرط كرده باشند خود زارع مساقات را انجام دهد، حكم آن در احكام مزراعه گذشت.
اگر زمين را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله به اين صورت باطل است، ولي در صورت توافق طرفين مي توان همين نتيجه را با صلح و يا اجاره به دست آورد.
اگر عقد مساقات باطل باشد درخت هاي غَرس شده ملك كسيست كه نهال ها از آنِ او بوده، پس اگر مال مالك بوده، عامل اجرت المثل مي برد و گرنه مال كسيست كه آنها را كاشته است، ولي صاحب زمين هم حق كندن آنها را دارد و در صورت كندن بايد خسارتي را كه بر درخت ها وارد شده به صاحب درخت بدهد و در صورتي كه مالك نمي دانست عقد مساقات باطل بوده، مي تواند اجرت زمين از اول تا آخر، يا تا زمان كندن درخت ها و نيز اجرت پركردن گودال ها را كه در اثر كندن درخت ها ايجاد مي شود، از صاحب درخت بگيرد، ولي نمي تواند صاحب درخت را مجبور كند كه آنها را نَكَند و به او بفروشد و همچنين صاحب درخت حق ندارد كه مالك زمين را مجبور كند كه اجازه دهد درخت ها در زمين او باقي بماند و تنها اجرت زمين را بگيرد.
بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است. بنا بر اين هر يك از اين سه نشانه به تنهايي علامت بلوغ و رسيدن به حد تكليف شرعي است:
1 روييدن موي درشت در زير شكم بالاي عورت.
2 بيرون آمدن مني، در خواب يا بيداري با اختيار يا بي اختيار.
3 تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نُه سال قمري در زن.
روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها بعيد نيست كه نشانه بلوغ باشد.
روييدن مو اگر به سبب معالجه و استعمال دارو باشد، بنا بر اظهر نشانه بلوغ نيست مگر آن كه معالجه از قبيل تقويت و تفريحات باشد كه در رشد قوه بدني مؤثر است.
اگر بچه مميّزي كه بلوغ او نزديك است ادعاي بلوغ به احتلام كرد، قبول آن بدون بيّنه و قسم خالي از وجه نيست و همچنين است اگر دو نفر عادل خبر دهند، يا علم و يا اطمينان نزديك به علم حاصل شود.
شخص سفيه و همچنين كسي كه حاكم شرع او را به علتي از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمي توانند در مال خود تصرف نمايند ولي تصرفات غيرمالي آنها اشكالي ندارد و شخص سفيه، عقدهايش با اجازه وليّ صحيح است و نيز مي تواند در اجراي صيغه عقد وكيل ديگري شود.
(سفيه كسيست كه مال خود را در كارهاي غير عقلايي و بيهوده صرف مي كند و در تدبير امور مالي و اصلاح آن، عقل او كمتر از مردم متعارف مي باشد).
كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه در هنگام ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.
انسان در مرضي كه به آن از دنيا مي رود، بنا بر اقرب مي تواند هر مقدار از مال خود را كه بخواهد به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد صحيح است
وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد مثلا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد، پس شخص سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، نمي تواند براي فروش مال خودش، كسي را
وكيل نمايد.
در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثلا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.
مُوَكِّل، يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.
كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلا كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.
اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند، صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت صحيح نيست.
اگر وكيل را عزل كند، يعني از وكالت بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد، نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر قبل از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.
وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و اگر موكّل غايب هم باشد اشكال ندارد.
وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده، ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر صورتي كه به او اجازه داده، مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.
اگر وكيل با اجازه موكّل، كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد، يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومي، باطل نمي شود.
اگر وكيل با اجازه موكّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند موكّل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود و اگر موكّل اول بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، وكالت هر دو وكيل باطل مي شود و همچنين است در مسأله قبلي.
اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود و همچنين است بنا بر اظهر، اگر تعيين نكرده باشد كه با هم يا به تنهايي اقدام كنند. ولي اگر گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و اگر با هم وكيل شده باشند در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.
اگر وكيل يا موكّل بميرد، يا ديوانه هميشگي شود، وكالت باطل مي شود؛ و نيز اگر گاه گاهي ديوانه يا بيهوش شود بنا بر احتياط واجب، بايد بعد از زوال ديوانگي يا بيهوشي وكالت تجديد شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.
اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي به عنوان مزد براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به
او بدهد.
اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، لازم نيست عوض آن را بدهد و اگر وكيل ادعا كند كه مال بدون تجاوز و كوتاهي تلف شده، چنانچه بيّنه برخلافش نباشد، ادّعايش قبول مي شود.
اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.
اگر وكيل در چيزي كه به وكالت خريده عيبي ببيند، لازم است آن معامله را از جهت خيار عيب فسخ كند، چه موكِّل حاضر باشد يا غايب و اگر موكِّل او را از فسخ كردن معامله منع كند، وكيل نمي تواند فسخ كند.
زن مي تواند براي طلاق دادن زن ديگر شوهرش يا طلاق زن مرد ديگر وكيل شود، بلكه مي تواند براي طلاق خودش از طرف شوهرش وكيل شود.
قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در قرآن و روايات به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) روايت شده:
«هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود».
در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است، ولي مقدار آن بايد كاملا معلوم باشد.
اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند بنا بر احتياط واجب طلبكار قبل از تمام شدن آن مدت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي بدهكار مي تواند هر وقت خواست قرض را بپردازد، ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.
اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.
اگر طلبكار ناپديد شد، بدهكار بايد جستجو كرده و مال او را نگهداري كند تا به او برساند و اگر هيچ گونه اميدي به يافتن طلبكار ندارد، بايد مال را يا به حاكم شرع بدهد و يا با اجازه او به قصد «آنچه در واقع وظيفه اوست» به فقير صدقه بدهد؛ و اگر اتفاقاً طلبكار پيدا شد، مخيّر است بين اينكه طلب خود را از بدهكار بگيرد و يا به ثواب صدقه اي كه داده شده، براي خودش راضي شود.
اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.
اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد، كافيست ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.
اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده عدد پَس بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است، همچنين اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد بطور خاصي پس دهد، مثلا مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد. ولي اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد بنا بر اظهر اشكال ندارد و بلكه مستحب است.
اگر گندم، يا چيزي مانند آن را بطور قرض رِبايي بگيرد و با آن زراعت كند، محصولي كه از آن به دست مي آيد، مال قرض دهنده است.
رهن آن است كه بدهكار، مقداري از مال خود را نزد طلبكار گرو بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.
در رهن بنا بر اقرب، لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.
گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد و همچنين كسي كه حاكم شرع او را به علتي مانند ورشكستگي و غير آن از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمي تواند مال خود را گرو بگذارد، اما وليّ طفل و ديوانه مي تواند از طرف آنها گرو بدهد يا گرو بگيرد، در صورتي كه به مصلحت آنها باشد
انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن مال تصرف كند و اگر مال شخص ديگري را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد:
به گرو گذاشتن راضي هستم.
اگر گرو گيرنده مالي را با اجازه گرو دهنده به عنوان گرو گرفت، ديگر گرو دهنده نمي تواند آن مال را از او بگيرد، مگر آن كه قرض خود را پرداخت كند.
چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند صحيح نيست.
اگر چيزي را كه گرو مي گذارند، قبل از رسيدن وقت اداي قرض، فاسد مي شود و مي توان از فساد آن جلوگيري كرد، بايد جلوگيري شود، مثل آبياري باغ و چنانچه گرو گيرنده شرط كرد كه آن را قبل از فاسد شدن بفروشد، جايز است بفروشد و قيمت آن گرو مي شود.
طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلا ببخشند يا بفروشند، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم، اشكال ندارد.
گرو گيرنده بدون اجازه گرو دهنده جايز نيست در مالي كه آن را گرو گرفته تصرف كند و اگر تصرفي مثل سواري حيوان يا سكونت در خانه كرد، بايد اجرة المثل استفاده را بدهد و اگر به سبب تصرف، تلف شد ضامن است. هم چنين گرو دهنده نيز بدون اذن گرو گيرنده نمي تواند در مالي كه گرو گذاشته تصرّفي نمايد كه با رهن منافات دارد و سبب تغيير مال يا كم شدن قيمت آن مي شود، ولي تصرفي كه اين چنين نباشد جايز است و همچنين تصرفي كه براي حفظ و اصلاح آن باشد، از قبيل آب و علف دادن و چرانيدن حيوان، يا اصلاح و آب دادن درخت، جايز مي باشد.
رهن در دست گروگيرنده امانت است، زيرا با اجازه گرو دهنده است، بنا بر اين اگر بدون تعدّي و تفريط در دست او تلف شود، ضامن نيست.
اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال، گرو مي باشد.
اگر وقت بدهي تمام شد و بدهكار بدهي خود را با وجود مطالبه طلبكار نداد، چنانچه طلبكار از طرف بدهكار، وكيل در فروش آنچه گرو گذاشته شده باشد، مي تواند اقدام به فروش آن كند و اگر وكيل نبود بايد مراجعه به حاكم شرع كرده و حاكم شرع به هر صورت كه صلاح بداند در مورد فروش گرو اقدام مي كند و اگر طلبكار دسترسي به حاكم شرع ندارد و يا دسترسي به او مشكل است و يا محذور ديگري در كار است، مراجعه به مؤمن عادل كرده و اين كار به وسيله او انجام مي گيرد.
در صورتي كه جايز باشد طلبكار گرو را بفروشد، بايد به مقدار طلبش اكتفا نمايد و اگر وصول طلبش متوقف بر فروختن تمام آن باشد، در صورتي كه بعد از فروش، مبلغ حاصله بيش از طلبش باشد مقدار زيادي را به صورت امانت نزد خود نگه مي دارد و اگر بدهكار حاضر به فروختن تمام مال نباشد، طلبكار به حاكم رجوع مي نمايد و در صورت عدم امكان رجوع به حاكم، به مؤمن عادل مراجعه مي كند و اگر تمام مال كمتر از طلبش باشد، باقي را از بدهكار طلبه كار مي شود و چنانچه گرو دهنده بخواهد با فروش مال قرضش را ادا كند، بايد از گرو گيرنده اجازه بگيرد و اگر اجازه نداد به حاكم مراجعه مي نمايد.
در مواردي كه خانه مثلاً به اجرت كمتري اجاره داده مي شود و همراه آن پولي به عنوان قرض يا رهن در اختيار مالك قرار مي گيرد، كه پس از پايان مدت اجاره به صاحبش برگردانده شود، در صورتي كه در ضمن اجاره، شرط قرض كرده باشد و معامله متعارف باشد، اشكالي ندارد.
اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال رابراي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.
امانت دار و امانت گذار، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارند، يا ديوانه و بچه مالي را پيش كسي امانت بگذارند، صحيح نيست.
اگر كسي را در قبول و نگهداري امانت مجبور كنند حكم امانت بر او مترتب نمي شود، مگر اين كه بعد از برطرف شدن اجبار، به آن راضي شود.
اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز، مال خود بچه يا ديوانه است، بايد به وليّ او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر براي اين كه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن نيست.
اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص هم مال را برندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.
امانت گذار هر وقت بخواهد مي تواند امانت را پس بگيرد و همچنين امانتدار، هر وقت بخواهد مي تواند امانت را به صاحبش برگرداند و اگر مالك امانت را طلب كند و امانت دار با اين كه ردّ امانت برايش ممكن است، امانت را ندهد، ضامن است و بعد از آن حكم غصب را پيدا مي كند، زيرا بدون رضايت مالك نزد او مي ماند.
اگر امانتدار از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را بهم بزند، بايد سريعاً امانت را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه حاضر به نگهداري نيست و اگر بدون عذر امانت را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
امانتدار، اگر براي نگهداري، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب، تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه عرفاً نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر آن را در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
اگر امانت گذار جايي را براي حفظ امانت تعيين كند بايد امانت دار آن را آنجا بگذارد و اگر آنجا نگذارد چنانچه امانت را در جايي گذاشته كه در حفظ مال به حدّ جايي كه مالك معين كرده نمي رسد، بنا بر اظهر ضامن است. امّا اگر امانت را به جايي برده كه در حفظ و نگهداري بهتر يا مثل جاي تعيين شده است و امانت دار هم بداند كه آنجا در نظر امانت گذار بهتر يا مساوي با جاي معين شده است، بنا بر اظهر، اشكال ندارد و در صورت تلف، ضامن نيست.
امانتدار، اگر در نگهداري امانت كوتاهي نكند و تعدّي يعني، زياده روي هم ننمايد و اتفاقاً مال تلف شود، ضامن نيست و اگر به طوري كوتاهي يا تعدّي كرده كه بگويند خيانت كرده و مال تلف شود، ضامن است اگر چه تلف به سبب آفات آسماني باشد.
اگر مال كسي را گرفت، ولي نه به عنوان امانت و نه به عنوان ديگر، ضامن است.
اگر امانت را با اكراه قبول كرد و بعد از آن كه اكراه برطرف شد باز هم مال را نگه داشت، ولي قصد قبول امانت يا قصد رضايت به عقد اكراهي را نداشت ضامن است.
اگر كسي امانت دار را با اكراه به تلف كردن مال وادار كرد، وادار كننده ضامن است و بنا بر اقرب تلف كننده ضامن نيست به شرط آن كه از آنچه بر آن اكراه شده بود، تجاوز نكرده باشد.
اگر ظالمي بخواهد امانت را غصب كند و شخص امين تواناييِ دفع ظالم را داشته باشد، واجب است او را دفع كند و چنانچه دفع نكند با اين كه حرجي هم بر او نداشته و ظالم امانت را غصب كند، امانت دار ضامن است و همچنين اگر حفظ امانت بستگي به دادن قسمتي از آن داشته باشد، لازم است بدهد تا بقيه مال حفظ شود و چنانچه ندهد و در نتيجه ظالم همه مال را غصب كند، مقداري را كه قابل حفظ كردن بود، ضامن است و اگر دفع ظالم متوقف بر اين باشد كه شخص امين مالي را پرداخت كند، جايز است و بلكه اگر ضرر و حرجي براي او ندارد در صورتي كه امكان اذن گرفتن از امانت گذار يا وليّ او ولو حاكم شرع نباشد، واجب است آن مال را بپردازد و مي تواند به اين قصد بدهد كه بعداً به امانت گذار رجوع كند و از او بگيرد.
اگر حفظ امانت متوقف بر آن باشد كه دروغ بگويد، پس اگر مي تواند، بايد توريه كند و اگر نمي تواند، واجب است دروغ بگويد تا امانت حفظ شود و اگر دروغ نگفت و امانت محفوظ نماند ضامن است، بلكه اگر قسم دروغ لازم شد، واجب است قسم بخورد و گرنه ضامن است.
اگر امانت گذار مالي را از امانت گيرنده غصب كرده، امانت گيرنده مي تواند از مال امانت به همان مقدار به عنوان تَقاصّ بردارد و پس ندهد و اگر امانت گذار مال شخص ديگري را غصب كرده و آن را امانت گذاشته، پس بر امين واجب است آن مال را به غاصب پس ندهد، بلكه در صورت امكان بايد از رسيدن آن به دست غاصب جلوگيري نمايد و اگر غاصب بميرد و ورثه او امانت را مطالبه كنند، واجب است امين منكر وجود امانت شود، ولي در صورت علم به غصبي بودن جايز نيست آن را به عنوان امانت قبول كند، مگر آن كه اطمينان داشته باشد كه مي تواند به مالك اصلي برگرداند.
اگر براي حفظ امانت مسافرت لازم باشد، واجب است مسافرت نمايد يا امانت را رد نمايد.
اگر مال تلف شود و كوتاهي امانت گيرنده هم در حفظ امانت ثابت شود يا خودش اعتراف كند، ولي در قيمت آن اختلاف شود، قول امين كه منكر زيادي قيمت است، مقدم مي شود.
اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وليّ او برساند و يا به وليّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال رابه وليّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به ورّاث او برساند. يا به ورّاث او خبر دهد و چنانچه مال را به ورّاث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّت هستم، راست مي گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم خودداري كند و مال تلف شود، بنا بر اقرب ضامن نيست.
اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.
اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.
اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند به طوري كه اطمينان به مرگ خود پيدا كند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع و اگر آن هم نشد به مؤمنين عادل بدهد و چنانچه به حاكم شرع و مؤمنين عادل دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند و گرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.
اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله قبل گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد.
اگر از فاسق يا كافر امانتي گرفته و او آن را مطالبه كند، واجب است آن را رد نمايد، ولي بنا بر اظهر واجب نيست كه امانت كافر حربي را رد كند و جايز است مسلمان آن را براي خودش تملّك نمايد، بلكه اگر امانت وسايل جنگي باشد، رد كردن آن در زمان جنگ جايز نيست.
عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.
در عاريه، استفاده هايي جايز است كه عادتاً و به حسب زمان و مكان مناسب آن چيز باشد و استفاده هايي غير از منافع ظاهره آن جايز نيست، مگر اين كه بداند يا قرينه باشد كه مي تواند از همه منافع آن استفاده كند و اگر چيزي بود كه منافع متعددي داشت و قرينه اي هم بر منع بعضي از منافع وجود نداشت، استفاده از تمام منافع آن، جايز است.
اگر از مقداري كه در عاريه معين شده تعدي و تجاوز نمايد، مثلاً زيادتر از مقداري كه مجاز بوده بر حيوان عاريه اي حمل كرد يا سوار بر آن شد، يا زمين را زيادتر از مقداري كه اجازه داشت زراعت كرد، پس اجرت استفاده هاي زيادتر از آن مقدار را ضامن است و اگر آن را براي استفاده معيني عاريه كرده ولي استفاده ديگري از آن نموده پس اجرت تمام آن را ضامن است و اگر آن مال تلف شود عين آن را هم ضامن است.
لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.
عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگران واگذار كرده، مثلا آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده، بگويد، به عاريه دادن
راضي هستم.
چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.
اگر ديوانه و بچّه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر وليّ بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور وليّ به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.
اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست؛ ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بنا بر اظهر بايد عوض آن را بدهد.
اگر طلا ونقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.
اگر عاريه دهنده بميرد، گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.
اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وليّ او بدهد.
كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.
اگر زميني را براي دفن ميت مسلمان يا كسي كه در حكم مسلمان است عاريه داد و بعد از دفن از عاريه برگشت نمي تواند عاريه گيرنده را وادار به نبش قبر نمايد مگر آن كه بدن ميت از بين رفته باشد.
اگر ظرف طلا و نقره را براي زينت اُطاق عاريه بدهند، اشكال ندارد، ولي اگر براي استفاده حرام بدهند باطل است.
عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي جفت گيري صحيح است.
اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وليّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست و در غير اين صورت ضامن است، اگر چه مثلا آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده؛ مثلا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد.
چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن، نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.
اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن، به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده، بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.
اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.
اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و همچنين مي تواند عوض استفاده هايي را كه عاريه گيرنده برده، از او و يا از غاصب مطالبه نمايد و اگر مالك چيزي از غاصب گرفت، غاصب مي تواند عوض آن را از عاريه گيرنده بگيرد و اگر مالك، عوض مال يا عوض استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهداز عاريه دهنده مطالبه نمايد.
اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، بايد عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
عقد نكاح يا ازدواج عقديست كه به وسيله آن زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است:
1 عقد دائم و آن عبارت است از ازدواجي كه مدت در آن معين نشود و زني را كه به اين صورت عقد مي كنند «دائمه» گويند.
2 عقد غيردائم و آن عبارت است از ازدواجي كه مدت در آن معين شود و زني را كه به اين صورت عقد كنند «متعه» يا «صيغه» مي نامند، مثل آن كه به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا بيشتر عقد نمايند.
در زناشويي دائم يا غير دائم، بايد صيغه عقد خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.
وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.
اگر زن كسي را وكيل كند كه او را مثلا ده روز به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معين نكند، در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.
صيغه عقد دائم
اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:
«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، يعني: «خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده» و پس از آن مرد بلافاصله بگويد:
«قَبِلْتُ التَّزويجْ»، يعني: «ازدواج را قبول كردم»، عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:
«زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتي فاطِمَة مُوَكِّلَكَ اَحْمَد عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم» و سپس وكيل مرد بلافاصله بگويد:
«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي اَحْمَد عَلَي الصِّداقِ»، صحيح مي باشد
صيغه عقد غيردائم
اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:
«زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلوُمَة عَلَي الْمَهْرِ المَعْلُوم» و سپس مرد بلافاصله بگويد:
«قَبِلْتُ»، صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:
«مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتي مُوَكِّلَكَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم»، پس بلافاصله وكيل مرد بگويد:
«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا»، صحيح مي باشد
بنا بر اظهر ترجمه صيغه عقد به فارسي يا زبان ديگر با وجود قدرت بر عربي كافيست و احتياط مستحب عربي بودن صيغه است و براي كسي كه آشنا به معناي عربي صيغه نيست و فقط مي داند كه صيغه عقد، به اين لفظ جاري مي شود، احتياط مستحب اين است كه هم صيغه عربي و هم ترجمه اش را بخواند و اكتفا كردن او به عربي خالي از تأمل نيست و اگر نمي توانند صيغه عربي را بخوانند و يا وكيل بگيرند، قطعاً ترجمه كافي است.
كسي كه صيغه عقد را مي خواند، چه براي خود و چه به عنوان وكيل، بنا بر احتياط واجب، بايد بالغ و عاقل باشد و در هنگام خواندن صيغه قصد ايجاد عقد نكاح داشته باشد و اگر در حال مستي صيغه را بخوانند، عقد صحيح نيست.
وليّ يا وكيل زن يا مرد كه صيغه عقد را مي خوانند، بايد زن و شوهر را به قصد و لفظ معين كنند و در صورتي كه زن يا شوهر به لفظ يا قصد معين نشود، چه از روي غفلت باشد يا با قصد خلاف، عقد باطل است.
حضور دو شاهد عادل در عقد دائم و غيردائم لازم نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه حضور داشته باشند
زن و مرد بايد به عقد راضي باشند، ولي اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.
اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است
پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود، كه در حال ديوانگي بالغ شده است، در صورتي كه مصلحت باشد ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد نمي تواند آن را به هم بزند حتي اگر طفل پسر باشد بنا بر اظهر
دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد ولي در غيرباكره در صورتي كه بكارتش به سبب شوهر كردن از بين رفته باشد اجازه پدر و جد پدري لازم نيست
اگر پدر و جد پدري غايب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و ازدواج براي دختر لازم باشد يا در ازدواج نكردن ضرر يا حرج يعني مشقّت شديدي باشد و همچنين اگر پدر يا جد پدري از ازدواج او با كسي كه هم كفو اوست با وجود تمام مقدمات و شرايط ممانعت كنند و او نيز تمايل به ازدواج دارد و ازدواج هم به مصلحت او باشد با اجتماع تمام شرايط مي تواند ازدواج نمايد
اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد، مي تواند عقد را به هم بزند:
1 ديوانگي.
2 بيماري خوره.
3 بيماري برص.
4 كوري.
5 شل بودن، به طوري كه معلوم باشد.
6 افضا شده باشد؛ يعني مجراي بول و حيض يا مجراي حيض و غائط او يكي شده باشد، ولي اگر مجراي حيض و غائط او يكي شده باشد، به هم زدن عقد مشكل است و بايد احتياط شود.
7 گوشت يا استخوان يا غده اي در فرج او باشد، كه مانع نزديكي شود.
اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا عِنّين است و نمي تواند نزديكي نمايد، يا بيضه هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند.
اگر مرد يا زن، به سبب يكي از عيوب كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد را بهم بزند، از هم جدا مي شوند و طلاق لازم نيست.
اگر به علّت آن كه مرد عِنّين است و نمي تواند نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به علّت يكي از عيوب ديگر كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.
زني كه عقد دائم شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اين امور از شوهر اطاعت كند، تهيه ي غذا، لباس، منزل و لوازم ديگري كه در كتب فقهي ذكر شده بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند، چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد، مديون زن است.
اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد، اطاعت شوهر را نكند، گناهكارست و حق غذا، لباس، منزل و همخوابي ندارد، ولي مهر او از
بين نمي رود.
اگر در عقد دائم مهر را معين نكنند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زناني كه مثل او هستند، بدهد.
اگر هنگام خواندن عقد دائم براي دادن مهر، مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند قبل از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولي اگر قبل از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر، جلوگيري نمايد.
در صورت فوت زن يا مرد قبل از دخول بنا بر اقوي مهر
نصف مي شود.
صيغه كردن زن، اگر چه براي لذت بردن نيز نباشد صحيح است
زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند، لذت هاي ديگر از او ببرد ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد
مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده، بعد از تمام شدن مدّت ازدواج يا بخشيدن آن مدت، به عقد دائم خود در آورد.
ازدواج با زن هايي كه به انسان مَحرَم هستند مثل مادر و خواهر و مادر زن حرام است.
اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادرِ مادر آن زن و مادر پدر او، هر چه بالا روند به آن مرد
مَحرَم مي شوند.
اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين آيند، چه در وقت عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد مَحرم مي شوند.
اگر با زني كه براي خود عقد كرده، نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.
عمه و خاله پدر، عمه و خاله پدرِ پدر، عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادرِ مادر هرچه بالا روند، به انسان محرم هستند.
پدر و جدّ مرد، هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او
محرم هستند.
اگر زني را براي خود عقد كند، دائم باشد، يا غيردائم، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با خواهر آن زن، ازدواج نمايد.
انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود، با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم، بنا بر اقرب اشكال ندارد.
اگر انسان قبل از آن كه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد، نعوذ بالله با مادر آنان زنا كند، بنا بر احوط، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.
اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند، با مادرشان زنا نمايد، عقد آنان اشكال ندارد.
اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، بنا بر اظهر مي تواند با دختر او ازدواج نمايد، ولي احتياط در عدم ازدواج است، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد.
زن مسلمان، نمي تواند با مرد غير مسلمان ازدواج نمايد و مرد مسلمان هم نمي تواند با زنان كافري كه اهل كتاب نيستند، ازدواج كند، ولي با زناني كه يهودي و يا نصراني باشند، موقتاً به صورت صيغه مي تواند
ازدواج نمايد.
اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعيست زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عدّه طلاق بائن، يا عدّه وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد.
اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست، زنا كند، بنا بر اظهر مكروه است كه بعداً آن زن را براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج ننمايد، مگر اين كه زن از كار خود توبه نموده باشد.
اگر زني را كه در عدّه ديگريست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است آن زن بر او حرام مي شود اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد
اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند كه زن در عدّه است و يا اين كه نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او در زمان عدّه نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود و اگر نزديكي كردن بعد از زمان عدّه بوده، عقد باطل است، ولي زن بر او حرام نمي شود، بلكه مي تواند بعداً زن را
عقد نمايد.
اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند، مگر اين كه نداند زن شوهر دارد و با او هم نزديكي نكرده باشد، كه دراين صورت فقط عقد باطل است، ولي بعد از طلاق او و تمام شدن ايام عدّه، ازدواج با آن زن، بنا بر اظهر مانعي ندارد.
اگر زن شوهردار نَعوذُ بِالله زنا كند بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد
مادر خواهر و دختر كسي كه لواط داده، بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.
اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن شخص لواط كند، بنا بر اظهر آنان بر او حرام نمي شوند، گر چه احوط باطل كردن عقد است به سبب طلاق
اگر كسي در حال احرام، كه يكي از اعمال حج است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه در حال احرام زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.
اگر زني كه در حال احرام است، با مردي كه در حال احرام نيست، ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام، حرام است، احتياط واجب آن است، كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.
اگر مرد طواف نساء را، كه يكي از اعمال حج است، بجا نياورد، زنش كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود، حلال نمي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.
اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد بنا بر احتياط واجب ديگر هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند ولي از زوجّيت او بدون طلاق بيرون نمي رود، در هر صورت تا وقتي هر دو زنده هستند نفقه زن بر مرد است و غير از مهر، ديه هم بر مرد واجب مي شود و چنانچه افضا نكرده باشد، هرچند مرتكب حرام شده، ولي بنا بر اظهر آن زن بر او حرام نمي شود
زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، آنگاه آن مرد او را طلاق دهد، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.
ازدواج دائم با زن پنجم براي كسي كه چهار زن دائم دارد، جايز نيست مگر آن كه بعضي از آنها را طلاق دهد، كه اگر طلاق رجعيست بايد عدّه به سر آيد و اگر طلاق بائن است سرآمدن عدّه لازم نيست، اگر چه در زمان عدّه مكروه است و بلكه خلاف احتياط است
نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و همچنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذت و چه بدون آن، حرام است و نگاه كردن به صورت و دست هاي آنها اگر به قصد لذت باشد، حرام است و امّا بدون قصد لذت، نگاه به آنها بنا بر اظهر جايز است
بنا بر احتياط واجب نگاه كردن مرد به بدن و موي دختري كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد جايز نيست، اگرچه بدون قصد لذت هم باشد.
نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم بنا بر احتياط واجب حرام است و همچنين نگاه كردن زن به بدن پسري كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد جايز نيست و اما جواز نگاه كردن زن به قسمتي از بدن مرد نامحرم كه غالباً باز است مثل سر خالي از وجه نيست مگر اين كه اين نگاه كردن كمك به معصيت باشد
دست زدن مرد به بدن زن نامحرم يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم مثل نگاه كردن حرام است و دست زدن مرد به صورت و دست هاي زن نامحرم و بالعكس نيز بنا بر اظهر جايز نيست
نگاه كردن به زنان اهل ذمّه بلكه به زنان كافري كه از هنگام تولد محكوم به كفر هستند به جاهايي از بدن آنها كه عادتاً پوشانيده نمي شود بدون قصد لذت و در صورتي كه خوف واقع شدن در حرام نباشد، جايز است و بنا بر اظهر نگاه كردن به زنان باديه نشين و غير آنها كه عادت به پوشاندن ندارند، بدون قصد لذت، جايز است مگر در صورت خوف وقوع در حرام، پس معاشرت با آنها در داد و ستد و ساير نيازها جايز است
شنيدن صداي زن نامحرم بدون قصد لذت، جايز است.
زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند اگر چه كمك به حرام و قصد لذتي در بين نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسر غير بالغ كه خوب و بد را مي فهمد نيز خود را بپوشاند و همچنين احتياط واجب آن است كه مرد هم بدن خود را از زن نامحرم بپوشاند اگر چه كمك بر حرام نباشد و اگر كمك بر حرام باشد پوشاندن بدن قطعاً واجب است، همان طور كه پوشاندن عورت از زن نامحرم واجب است و نيز احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را از دختر نامحرمي كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند، اگر چه قصد لذتي در بين نباشد.
نگاه كردن به عورت ديگري، حتي به عورت بچه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد، حرام است، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر، چه ظاهر و چه باطن نگاه كنند.
مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر با قصد لذت و همچنين نگاه كردن زن به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است ولي بدون قصد لذت
جايز است
اگر مرد براي معالجه زن نامحرم و يا زن براي معالجه مرد نامحرم ناچار شود كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد نگاه كند
اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند اشكال ندارد.
نگاه كردن و دست زدن به بدن پيرزن و بچه غير مميّز كه خوب و بد را نمي فهمد، بدون قصد لذّت، جايز است.
نگاه كردن مرد به صورت زني كه مي خواهد با او ازدواج كند جايز است به شرط آن كه بداند كه مانع شرعي از ازدواج با او نيست و احتمال هم بدهد كه زن ازدواج را قبول مي كند و احتمال بدهد كه با اين نگاه كردن اطلاع تازه اي پيدا مي كند و با اين شرايط نگاه كردن فقط براي اين مرد جايز است اگر چه چند مرتبه باشد بلكه چنين نگاه كردني براي جلوگيري از نزاع بعد از عقد مستحب نيز هست و اجازه زن هم در آن لازم نيست و بنا بر اظهر نگاه كردن به مو و محاسن ديگر آن زن هم با همين شرايط جايز است و وجهي دارد كه زن هم بتواند به مردي كه مي خواهد با او ازدواج كند با شرايطي كه گفته شد
نگاه كند
اگر مرد در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، بنا بر اظهر، مي تواند عقد را به هم بزند، ولي اگر به گمان باكره بودن با زني ازدواج كرد و بعداً معلوم شود كه باكره نيست، اختيار فسخ ندارد، مگر در صورتي كه تَدليسي در كار باشد.
مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند، مثل واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم به تكذيب خدا يا پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّ م) برگردد مُرتَد است
كسي كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند و بعداً مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه وفات نگه دارد.
مردي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكي با همسرش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود، عدّه نگاه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي و گرنه باطل است.
اگر زن پيش از آن كه شوهر با او نزديكي كند، به طوري كه در مسأله 1946 گفته شد، مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد، امّا اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگه دارد، پس اگر قبل از اتمام عدّه مسلمان شود، عقد باقيست و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند، عقد باطل است.
اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.
اگر زن از شوهر قبلي دختري داشته باشد شوهر فعلي مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.
اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.
كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و اولاد دار شود آن اولاد حلال زاده است.
هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض با زن نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا بيايد حلال زاده است.
اگر زن بچه اي را با شرايطي كه بعداً گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به واسطه شير خوردن به افراد ذيل مَحرَم مي شود:
1 خود زن و او را مادر رضاعي مي گويند.
2 شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.
3 پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.
4 بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعداً به دنيا مي آيند.
5 بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين آيند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.
6 خواهر و برادر آن زن، اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.
7 عمو و عمه آن زن، اگر چه رضاعي باشند.
8 دايي و خاله آن زن، اگر چه رضاعي باشند.
9 اولاد شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين آيند.
10 پدر و مادر شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هرچه بالا روند.
11 خواهر و برادر شوهر كه شير مال اوست، اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.
12 عمو، عمه، دايي و خاله شوهر كه شير مال اوست، هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند. همچنين عده ديگري كه در مسائل بعد گفته مي شود.
اگر زن بچه اي را با شرايطي كه بعداً گفته مي شود شير دهد پدر آن بچه بنا بر اظهر و احوط نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند همچنين نمي تواند با دخترهاي شوهر
كه شير مال اوست ازدواج نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند.
اگر زن بچه اي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن، كه صاحب شير است، به خواهرهاي آن بچه، محرم نمي شود.
اگر زن بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود. همچنين خويشان آن زن، به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده، محرم نمي شوند.
اگر مرد با زني كه دختري را شير كامل داده، ازدواج و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.
اگر مرد با دختري ازدواج كند، بنا بر احتياط واجب ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.
مرد با دختري كه مادر يا مادربزرگ مرد، او را شير كامل داده نمي تواند ازدواج نمايد. همچنين اگر زن پدر مرد، از شير پدر او، دختري را شير داده باشد، آن مرد نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه شخصي دختر شير خواري را براي خود عقد كند و بعداً مادر يا مادر بزرگ، يا زن پدر او از شير پدر آن شخص، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.
با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده، نمي توان ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.
اگر زن نوه دختري خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش، از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر نوه پسري خود را شير دهد، زن پسرش، كه مادر طفل شير خوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.
اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.
شير دادني كه موجب محرم شدن است، هشت شرط دارد:
1 بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد، بچه به كسي محرم نمي شود.
2 شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.
3 بچه، شير را از پستان بمكد پس اگر شير را در گلوي او بريزند مَحرَم نمي شود.
4 دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود.
5 شير از يك شوهر باشد.
6 بچه به واسطه بيماري شير را قي نكند، ولي اگر قي كند، باز هم بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.
7 پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله 1967 گفته مي شود شير كامل بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، بنا بر اظهر كافي است، ولي احوط اين است كه اگر بخواهند محرميّت به وجود آيد، پانزده مرتبه شير بدهند.
8 شير، خالص باشد و با چيز ديگر
مخلوط نباشد.
اگر پيش از تمام شدن دو سال، نُه مرتبه و بعد از آن، شش مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد، بنا بر اظهر آن بچه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود.
بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين دفعات شير خوردن، غذا خورده اشكال ندارد و نيز پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند يا كمي صبر كند به طوري كه از وقتي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي كه سير مي شود يك دفعه حساب شود اشكال ندارد
اگر زني بچه اي را شير داد كه شير از شوهر اولش بود ولي هنوز ده مرتبه نشده مثلا بعد از طلاق از شوهر اول و تمام شدن عدّه با كسي ازدواج نمود و از او آبستن و داراي شير شد، اگر بقيه شير را از اين شير دوم به بچه بدهد، موجب محرم شدن نمي شود
اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگري اختيار كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگري را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند.
اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.
اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفته شد بچه اي را شير دهند، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.
اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.
اگر زني از شير يك شوهر، پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.
زني كه برادر انسان را شير داده، به او محرم نمي شود.
انسان نمي تواند با دو خواهر اگرچه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولي صحيح و عقد دومي، باطل مي باشد.
اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمي شود.
مستحب است دايه اي را كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل، عفت، صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامي يا بد صورت، يا بدخُلق، يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه او از زنا به دنيا آمده باشد
اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلا بگويد، شير مادر او را خورده ام نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند كه بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد.
اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله قبل
گفته شد.
شير دادني كه موجب محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:
1 خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.
2 شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند مثلا بگويند، ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيز ديگري در اين مدّت نخورده و همچنين ساير شرطها را كه قبلا گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد كه شرايط را مي دانند و در مورد اين شرايط، هم عقيده هستند و همچنين با مرد و زني كه هم شير بوده اند در اعتقاد به محرميت موافق باشند لازم نيست شرايط را شرح دهند و اگر كمتر از اين تعداد شهادت دهند، در قبول كردن حرف آنها تأمل است، اگر چه موافق احتياط است.
اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است و با ساير شرايط شير خورده يا نه، بچه به كسي محرم نمي شود و همچنين است اگر گمان داشته باشند ولي گمان به حد اطمينان نرسد.
فرزندي كه از زن متولد مي شود ملحق به شوهر مي شود، به شرط آن كه بين نزديكي و زايمان، حداقل شش ماه هلالي كه كمترين مدّت حمل است، فاصله شده باشد و نيز بيشتر از نُه ماه فاصله نشود، اگر چه رعايت احتياط متناسب با يك سال است.
اگر زن شوهردار زنا كند، در صورتي كه امكان داشته باشد بچه متولد از او و از شوهرش باشد ملحق به شوهر مي شود و متولد از زنا
حساب نمي شود.
حق سرپرستي طفل پسر باشد يا دختر، بنا بر اظهر تا دو سال براي مادر است، اما بعد از دو سال تا هفت سال پدر هم حق سرپرستي دارد و در اين پنج سال احوط آن است كه حق سرپرستي پسر با پدر و دختر با مادر است، ولي بعد از هفت سال حق سرپرستي، فقط از آن پدر است.
اگر زني كه آزاد، مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.
در ايام سرپرستي هر كدام از پدر و مادر اگر ديگري خواست بچه اش را ببيند يا اين كه به او چيزي برساند يا مشكل و ضرري از او برطرف كند و يا اين كه مدّتي در كنار هم باشند، ديگري نبايد مانع شود.
هر يك از پدر و مادر، اگر چه مثل پدر قبل از رسيدن نوبت سرپرستيش از دنيا برود، حق سرپرستي مخصوص ديگري مي شود، نه وصي يا نزديكان متوفّي و در صورت وفات پدر، اگر مادر ازدواج كند در حق سرپرستي او تأمّل است و احوط رعايت رضايت كسيست كه شرعاً بعد از پدر و مادر صاحب حق است.
اگر پدر و مادر مفقود شوند، بنا بر اظهر حق سرپرستي براي جدّ پدري به جاي پدر و جدّه مادري به جاي مادر به همان صورتي كه در پدر و مادر گفته شد ثابت است و احتياط در رعايت رضايت جدّ پدريست و اگر اينها هم مفقود شوند، حق سرپرستي براي كسي كه از نظر ارث به بچه نزديكتر است، يعني اگر بچه بميرد از او ارث مي برد، خالي از وجه نيست.
انفاق و تأمين مخارج زندگي پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ هرچه بالا روند بر فرزند واجب است و همچنين تأمين مخارج فرزندان و اولاد آنها هرچه پايين آيند و اين دو حكم در صورتيست كه آنها فقير باشند و انفاق بر غير اينها از برادران و خواهران و عموها و دائي ها واجب نيست، اگر چه مستحب مؤكّد است
مرد با شرايط ذيل مي تواند زن خود را طلاق دهد:
1 بالغ باشد.
2 عاقل باشد.
3 مجبور نباشد.
4 قصد طلاق داشته باشد. پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد طلاق صحيح نيست.
طلاق دادن بچه مميّزي كه ده سال او تمام شده بنا بر اظهر صحيح است ولي خلاف احتياط مي باشد و بهتر است او طلاق ندهد.
اگر مرد را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و بنا بر اظهر در تحقق اجبار همين مقدار كافيست كه اگر مثلاً طلاق ندهد، مالي را كه به آن نياز دارد و اگر از او بگيرند به حالش ضرر دارد به ناحق از او بگيرند ولي اگر مي تواند توريه كند و با توجه و التفات در حين طلاق توريه نكرد بنا بر اظهر طلاق صحيح است
زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس و حيضي كه قبل از اين پاكي بود، با او نزديكي نكرده باشد؛ و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.
طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:
1 آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.
2 آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.
3 مرد به واسطه غايب بودن، نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد، ولي احتياط مستحب در اين است كه در اين صورت يك ماه صبر كند و بعد طلاق بدهد.
اگر با اعتقاد به اين كه زن از خون حيض پاك است طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر با اعتقاد به اين كه در حال حيض است طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.
كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند، صبر كند تا يقين كند كه او پاك شده است.
مردي كه غايب است اگر بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، بايد تحقيق كند؛ ولي اگر اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتي كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.
اگر با عيالش، كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد؛ و همچنين است اگر يائسه باشد.
هر گاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، اگر بعداً معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنا بر اظهر طلاق صحيح است.
اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.
اگر مرد بخواهد زن خود را كه به دليل بيماري، حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده، تا سه ماه از نزديكي با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.
طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و اگر خواندن به عربي صحيح ممكن نبود، با ساير زبانها به صورت صحيح بايد خوانده شود و اگر به عربي مي تواند بخواند ولي عربي صحيح را نمي داند، احتياط در اين است كه هم به عربي غيرصحيح و هم به لغت صحيحِ كسي كه صيغه طلاق را مي خواند خوانده شود و بايد دو مرد عادل صيغه طلاق را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد بايد بگويد:
«زَوْجَتي فاطِمَةُ طالِق» يعني: «زن من فاطمه رها است» و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد:
«زَوْجَةُ مُوَكِلّي فاطِمَةُ طالِق».
كسي كه قدرت خواندن صيغه طلاق ندارد، مثل گنگ و لال، همين كه اشاره او يقيناً به طلاق باشد كافيست و همچنين است نوشته اي كه مقصود از آن انشاء طلاق باشد.
طلاق دادن مكروه است و طلاق دادن زني كه در حال بيماري است، كراهتش شديدتر است.
متعه يعني عقد غيردائم، طلاق ندارد بنا بر اين شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست و جدايي آن بدين صورت است كه مدت عقد تمام شود يا مرد بگويد:
«باقي مدت عقد را بخشيدم».
زني كه نُه سالش تمام نشده يا زن يائسه اگر چه شوهر با او نزديكي كرده باشد عدّه ندارد و بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند
زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهر با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگاه دارد، يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دو بار، حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند، ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد.
زني كه حيض نمي بيند، اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگاه دارد.
زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي، يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگاه دارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم، عدّه نگاه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد، بايد نُه روز باقيمانده ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگاه دارد؛ و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگاه دارد تا با مقداري كه از ماه اول عدّه نگاه داشته، سي روز شود.
اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه اوست، بنا بر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.
ابتداي عدّه طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگاه دارد.
زني كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارد، يعني از شوهر كردن خود داري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه يا نُه سالش تمام نشده باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگاه دارد، ولي اگر قبل از چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين را عدّه
وفات مي گويند.
زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباسهاي رنگارنگ بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او
حرام مي باشد.
اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عدّه طلاق و بعد براي شوهر اول عدّه وفات نگاه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اول عدّه وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه طلاق نگاه دارد.
ابتداي عدّه وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود
اگر زن بگويد، عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:
اول:
آن كه مورد تهمت نباشد و دوم:
آن كه از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.
اگر زني را كه حامله نيست طلاق رجعي داد و قبل از اتمام عدّه طلاق، شوهر وفات كرد، زن بايد از زمان مرگ شوهر، عده وفات نگه دارد.
طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به همسري قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:
1 طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.
2 طلاق زني كه يائسه باشد.
3 طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.
4 طلاق زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.
5 طلاق خُلع و مُبارات.
و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد غير از اين موارد، طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد و عقد مجدد لازم نيست.
كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن بوده، بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتاب هاي مفصّل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غيرلازم از آن خانه بيرون رود.
در طلاق رجعي مرد به دو صورت مي تواند به زن خود رجوع كند:
1 حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.
2 كاري كند كه زن از آن بفهمد رجوع كرده است.
براي رجوع كردن لازم نيست دو مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد، به زنم رجوع كردم،
صحيح است.
اگر زني را دوبار طلاق داد و بعد از طلاق دوباره رجوع كرد يا عقد مجدّد نمود و يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر او را عقد كرد، در هر صورت بعد از طلاق سوّم، آن زن بر او حرام مي شود؛ ولي اگر زن بعد از طلاق سوم به مرد ديگري شوهر كند، با شرايط ذيل به شوهر اول حلال مي شود يعني شوهر اول مي تواند دوباره او را عقد نمايد:
1 شوهر دوم بايد بالغ باشد.
2 شوهر دوم از جلو با او نزديكي كند كه موجب غسل باشد و بنا بر احوط بايد انزال شود.
3 عقد شوهر دوّم دائمي باشد.
4 شوهر دوم طلاقش بدهد يا بميرد.
5 عدّه طلاق يا وفات شوهر دوم تمام شود.
طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به شوهر مي بخشد تا طلاقش دهد، خلع گويند.
اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خُلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد مي گويد:
«زَوْجَتي فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِق»، يعني: «زنم فاطمه را طلاق خُلع دادم او رها است».
اگر زني، شخصي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه طلاق را به اين صورت مي خواند:
«عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد لَيَخْلَعَها عَلَيه»، پس از آن بلافاصله مي گويد:
«زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِق» ؛ و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه «مَهرَها» آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد:
«بَذَلْتُ مِأَةَ تُومان».
اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.
اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:
«بارَأتُ زَوْجَتي فاطِمَةَ عَلي مَهرِها فَهِيَ طالِق»، يعني: «مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست» و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:
«بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلي مَهرِها فَهِيَ طالِق».
صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلا به فارسي بگويد:
براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد
اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد
مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.
شرايطي كه در طلاق خُلع نسبت به زن و شوهر معتبر است و در كتب مفصّل آمده، در طلاق مُبارات نيز معتبر است و شرايطي كه در اصل طلاق معتبر بود، در هر يك از طلاق خلع و مبارات نيز معتبر است.
اگر با زن نامحرمي به گمان اينكه همسر خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگاه دارد.
زني كه به عقد دائم درآمده و شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.
پدر و جد پدري ديوانه در صورتي كه مفسده و ضرري در كار نباشد، مي توانند زن او را طلاق بدهند.
اگر شوهر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، دو نفر را عادل بداند و زن خود را در حضور آنان طلاق دهد، ديگري كه آن دو را فاسق مي داند بنا بر اظهر نبايد آن زن را براي خود يا براي شخص ديگر عقد كند و در صورت جهل اگر احتمال بدهد آن دو نفر پيش كسي كه طلاق مي دهد عادل هستند، بنا بر اظهر كافي است
غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود، از حضرت پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) روايت شده است كه: «مَنْ غَصِبَ شِبْراً مِنَ الاْرضِ طَوَّقَهُ اللهُ مِنْ سَبْع أرَضين يَومَ القِيمةِ»، يعني: «هر كسي يك وجب از زمين ديگري غصب كند، خداوند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازد» ؛ و همچنين روايت شده است:
«مَنْ خانَ جارَهُ شِبْراً مِنَ الاْرضِ جَعَلَهُ اللهُ طَوقاً في عُنُقِهِ مِنْ تُخُومِ الاْرضِ السابِعَة حَتّي يَلْقَي اللهَ يَومَ الْقِيمةِ مُطَوَّقاً اِلاّ اَنْ يَتُوبَ أَوْ يَرْجعَ»، يعني: «اگر كسي به همسايه اش به اندازه يك وجب زمين خيانت كند خداوند آن را از قعر زمين هفتم به گردن او مي اندازد تا خدا را در چنين حالتي ملاقات كند مگر اين كه از گناهش توبه كند يا برگردد» و باز فرموده اند:
«مَنْ أَخَذَ أَرْضاً بِغَيْرِ حَقّ كُلِّفَ أَنْ يَحْمِلَ تُرابَها اِلَي الْمَحشَر»، يعني: «اگر كسي بدون حق زميني را بگيرد او
را وادار مي كنند كه خاك آن زمين را تا محشر حمل نمايد».
اگر انسان نگذارد مردم از مسجد، مدرسه، پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد و ديگري او را نگذارد كه از آن جا استفاده نمايد.
چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد بايد نزد او بماند كه اگر طلب او را نداد، طلب خود را از آن بدست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد، آن چيز را از او بگيرد، اگر چه غصب نيست، اما كار حرامي انجام داده است.
مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.
اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.
اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلا از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود، تعلق به صاحب مال دارد و نيز كسي كه خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.
اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر از بين برود بايد عوض آن را بدهد.
اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.
هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانست آن را غصب نمايد، هر كدام از آنان ضامن نصف آن است.
اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلا طلايي راكه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد:
مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد.
اگر چيزي را غصب كند كه باقي ماندن آن چيز با آن شكل حرام است مثل بُت و صليب و آلات لهو كه شكستن آنها واجب است. پس اگر غاصب آن را خراب كند، بايد اصل موادّ آنها را به صاحبش بدهد و مزد ساخت آن به عهده او نيست، ولي اگر آن چيز منفعت حلالي هم داشته، مثل ظروف طلا و نقره بنا بر جواز نگاه داشتن آنها پس بي وجه نيست كه مزد ساخت آن را هم ضامن باشد
اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد:
بايد آن را به صورت اول در آوري، واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به علّت تغيير دادن، از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد:
بايد به صورت اولش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.
اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را، اگر چه ضرر نمايد، از زمين بكَنَد و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلا جاي درخت ها را پر نمايد و اگر به سبب اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و صاحب زمين نيز نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.
اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكَنَد ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.
اگر در زميني كه غصب كرده بدون اذن مالك چاهي حفر نمايد، پس اگر مالك به باقي بودن آن چاه راضي باشد، غاصب ضامن پركردن آن نيست و اگر راضي نباشد غاصب بايد آن چاه را پر كند، ولي تصرف در پر كردن بايد به اذن مالك باشد و اگر مالك بخواهد خود، چاه را پر كند مي تواند اجرت آن را از او بگيرد.
اگر چيزي كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه از نظر اسم يا صفت يا رغبت مردم به آن، امثالي ندارد بايد قيمت آن را بدهد و منظور از قيمت، قيمت زمان مطالبه است، بلكه خالي از وجه نيست كه بالاترين قيمت از زمان غصب تا زمان پرداخت را بدهد، اگر چه احتياط در اين است كه روي يكي از قيمت هايي كه آن چيز در اين فاصله پيدا كرده يا متوسط آنها با هم
صلح نمايند.
اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته، از نظر اسم يا صفت و يا رغبت مردم به آن امثالي دارد، مانند گندم و برنج، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.
اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد و حتي اگر چاقي به سبب رسيدگي غاصب به آن حيوان بوده، بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد، اگر چه بعد از آن، حيوان خود به خود لاغر شده باشد.
اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام كه خواست بگيرد و اگر از اولي بگيرد، چنانچه مال نزد دومي تلف شده باشد، او مي تواند از دومي مطالبه كند، ولي اگر دومي به اولي برگردانده و پيش او تلف شده نمي تواند از او مطالبه كند و اگر صاحب مال عوض را از دومي كه مال پيش او تلف شده بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اولي مطالبه نمايد.
اگر شخصي مال غصبي را از غاصب بخرد و مالك، آن معامله را اجازه ندهد، مشتري هم مثل غاصب ضامن آن مال و منافع آن است و مالك مي تواند عوض آن مال و منافع آن را، حتي منفعتهايي را كه در دست مشتري يا غاصب اول پيدا شده و نزد مشتري باقي مانده از هر كدام كه خواست بگيرد، پس اگر آنها را از مشتري گرفت، در صورتي كه مشتري از غصب اطلاع داشته و مال در دست او تلف شده، نمي تواند آنچه را داده از غاصب بگيرد و اگر صاحب مال از غاصب گرفت، او مي تواند آنچه را داده از مشتري كه مال پيش او تلف شده بگيرد، امّا اگر مشتري جاهل به غصب بود و مالك از او گرفت مشتري پولي را كه در معامله به فروشنده داده بود از او مي گيرد حتي اگر آنچه به مالك داده بيشتر از آن پول بوده بنا بر اظهر زيادي را هم از فروشنده مي گيرد.
اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرط هاي معامله در آن نباشد، مثلا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد و گرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند، مثل مال غصبيست و هر كدام بايد آن را به صاحبش برگرداند و در صورتي كه هر يك از مشتري يا فروشنده بدانند كه معامله باطل است و مال او در دست ديگري از بين برود، بنا بر اظهر نمي تواند
عوض آن را بگيرد.
هرگاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگاه دارد تا اگر پسنديد بخرد، اگر با اجازه فروشنده باشد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بنا بر اقرب لازم نيست عوض آن را به صاحبش بدهد.
مالي را كه انسان پيدا مي كند، اگر نشانه اي نداشته باشد كه به وسيله آن صاحبش پيدا شود و حيوان هم نباشد و ارزش آن از يك درهم، يعني 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر نباشد، مي تواند از طرف صاحبش صدقه دهد؛ و يا به حاكم شرع بدهد.
اگر مالي را پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن كمتر از يك درهم باشد و صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد ولي اگر صاحب آن پيدا شد و آن را مطالبه كرد، در صورتي كه براي او مشقت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد عين مال او را برگرداند و اگر تلف شده باشد بنا بر اظهر ضامن مثل يا قيمت آن نيست.
هرگاه چيزي را كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به وسيله آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، در صورتي كه قيمت آن در زمان برداشتن آن كمتر از يك درهم نباشد، واجب است از همان وقت اعلان كند، يعني تا يك سال در محل اجتماع مردم بگويد يا بنويسد و در محل مناسب نصب كند.
اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.
اگر تا يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، چنانچه در غير حرم مكّه پيدا كرده، مي تواند از طرف صاحبش صدقه بدهد يا به عنوان امانت براي صاحبش نزد خود نگهداري كند، يا به حاكم شرع بدهد يا براي خود بردارد و قصد كند كه اگر صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد و اگر در حرم مكه پيدا كرد، چنانچه قصد ندارد كه به عنوان امانت نگه دارد، ظاهر اين است كه صدقه مي دهد.
اگر صاحب مال بعد از يك سال اعلان پيدا شد، چنانچه مال را صدقه يا به حاكم شرع داده، بنا بر اقرب ضامن نيست و همچنين اگر بدون افراط و تفريط تلف شده نيز ضامن نيست و اگر به عنوان امانت نگاه داشته، تحويل مي دهد و اگر براي خود برداشته عوض آن را بايد بدهد.
كسي كه مالي را پيدا كرده اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند گذشته از اين كه معصيت كرده بازهم واجب است اعلان كند و در سالي كه اعلان نكرده نمي تواند كارهايي را كه در مسائل قبل گفته شد انجام دهد.
اگر بچه نابالغ يا ديوانه چيزي را پيدا كند، وليّ او بايد وظايفي را كه گفته شد، انجام دهد.
اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، بنا بر اظهر ديگر اعلان واجب نيست و مي تواند به وظايفي كه گفته شد عمل نمايد.
اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و گرنه چيزي بر عهده او نخواهد بود، ولي اگر قبل از تمام شدن سال براي خودش بردارد و تلف شود، ضامن است.
اگر مال نشانه داري را كه ارزش آن به يك درهم مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به وسيله اعلان صاحب آن پيدا نمي شود، مثل بيابانها يا خرابه ها و مانند آن، اگر مالك آن ولو اجمالاً معلوم نباشد حكم كمتر از يك درهم را دارد؛ و اگر مالك آن ولو اجمالاً معلوم باشد بايد به وظايفي كه براي بعد از اعلان گفته شد عمل نمايد.
در موقع اعلان بعضي از اوصاف مال پيدا شده را مي گويد كه تا حدودي آن را بشناساند و بعضي ديگر را نمي گويد تا مالك حقيقي را بشناسد.
اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، اگر يقين يا اطمينان پيدا كند كه راست مي گويد يا دو شاهد عادل شهادت دهند و يا ادّعا كننده قسم بخورد كه مال اوست، واجب است به او داده شود، ولي اگر از نشانه دادن او فقط گمان برايش حاصل شود يا يك شاهد عادل شهادت دهد، مخيّر است به او بدهد يا ندهد و در صورتي كه گمان قوي پيدا كند، وجوب تحويل به او خالي از وجه نيست.
هرگاه چيزي را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، مي تواند آن را قيمت كند و براي خود بردارد و ميزان، قيمت زماني است كه در آن تصرف مي نمايد و تمام وظايفي كه براي اصل مال بود، از قبيل اعلان و ساير وظايف، در اينجا براي عوض مال ثابت است و مي تواند به حاكم مراجعه كرده و از او كسب تكليف نمايد.
اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند، وحشي باشد يا اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي حيوان نجاستخوار كه استبراء نشده و هم چنين حيواني كه انسان با آن نزديكي كرده گوشت آن حلال نيست.
حيوان حلال گوشت وحشي، مانند آهو، كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده، مثل گاو و شتري كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي، مانند گوسفند و مرغ خانگي، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.
حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد. بنا بر اين، بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.
حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد، پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.
حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود.
سگ و خوك به وسيله سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشت درنده و گوشتخوار، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، بنا بر اظهر پاك است ولي گوشت آن حلال نمي شود.
فيل، خرس، بوزينه، سوسمار موش و حيوان هايي كه مانند مار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، ولي اگر سر آنها را ببرند پاك شدن بدنشان در سه مورد اول خالي از وجه نيست، ولي در بقيه خلاف احتياط است.
اگر هنگام بريدن سر حيوان، پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند مانعي ندارد و حيوان پاك و حلال است، ولي اگر عمداً بخواهند سرش را از بدن جدا كنند، بنا بر اظهر خوردن گوشت آن مكروه است، بلكه خلاف احتياط است.
اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.
پيش از بيرون آمدن روح و سرد شدن بدن حيوان مكروه است بلكه خلاف احتياط است پوست حيوان را بكَنَند و يا اين كه اعضاي بدنش را قطع كنند
دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و آن چهار رگ عبارتند از: «حلقوم» كه مجراي تنفس حيوان است و «مري» كه زير حلقوم است و مجراي غذاي حيوان است و دو رگ خوني ديگر كه دو طرف حلقوم است و به آنها «ودج» گفته مي شود و اگر آنها را بشكافند كافي نيست
اگر بعضي از چهار رگ را در حال اختيار ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد.
اگر گرگ گلوي گوسفندي را به طوري بكَنَد كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكَنَد و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.
سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:
1 كسي كه سر حيوان را مي بُرد چه مرد باشد يا زن و يا بچه مميز، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نكند و مرتدّ از مسلمين غُلاة خوارج و منكر ضروريات اسلام محكوم به حكم كافر است
2 سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، يا ذبح آن حيوان عرفاً براي انسان ضرورت داشته باشد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد بلكه اگر آلت ذبح غيرآهن باشد ولي در حدّت و استحكام و تيزي و اطّرادِ تا آخر ذبح مثل آهن باشد به نحو يقين بعيد نيست به الغاء خصوصيت ملحق به آهن باشد
3 در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا
قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، بنا بر اظهر، اشكال ندارد.
4 وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد:
«بسم الله»، كافيست و اگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد آن حيوان بنا بر اظهر پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.
5 حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلا چشم يا دُم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده و لازم نيست خون از بدنش خارج شود.
اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه در مسأله قبل براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند
اگر شتر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.
اگر به جاي اينكه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر بكشند، يعني كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.
اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد هر جاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم زدن جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولي بايد شرط هاي ديگري را كه براي سربريدن حيوانات گفته شد دارا باشد
اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:
1 اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند بنا بر اظهر پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است؛ و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به سبب حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش، اشكال دارد.
2 كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (ص) مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.
3 اسلحه را براي شكار
كردن حيوان بكار ببرد و اگر مثلا جايي را نشانه گيري كند و ناخواسته حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.
4 در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود ولي اگر فراموش كند، در صورتي كه معتقد به وجوبِ بردنِ نام خدا در اين هنگام بوده و يا اگر معتقد نبوده، عادت به بردن نام خدا را داشت، اشكال ندارد.
5 وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد؛ و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبُرد تا بميرد، حرام مي شود.
اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.
اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به سبب تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه مردن حيوان فقط در اثر تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.
اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود ولي علاوه بر اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ رابه صاحبش بدهد.
اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است، با شرط هايي كه در مسائل گذشته گفته شد، حيواني را شكار كنند و در اثر آن، حيوان دو قسمت شود و سر و گردن در يك قسمت بماند و وقتي انسان برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است، در صورتي كه به همين قطع كردن جان داده باشد؛ و اگر حيوان زنده باشد، آن قسمت كه سر ندارد حرام است و آن قسمت ديگر، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند، حلال است.
اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد، حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است.
اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند، حلال است و اگر خودش بميرد، حرام مي باشد.
اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آيد، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.
اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك و حلال بودن حيوان شش شرط دارد:
1 سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلو گيري كنند بايستد، ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلو گيري نايستد مانع ندارد؛ و تربيت شدن سگ به اين است كه غالباً موقع كشتن شكار آن را نخورد، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد، اشكال ندارد.
2 صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر خود را به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر اظهر بايد از خوردن آن شكار، خودداري نمايند.
3 كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را مي فهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (ص) مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ، حرام است.
4 وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر از روي فراموشي باشد، در صورتي كه معتقد به وجوب بردن نام خدا در اين هنگام بود و يا اگر معتقد نبوده
عادت به بردن نام خدا داشت، اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن، نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط، بايد از آن شكار اجتناب نمايند، اگر چه بنا بر اظهر مانعي ندارد.
5 شكار به وسيله زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند، يا شكار بدليل دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.
6 كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد، مثلا حيوان چشم يا دُم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبُرد تا بميرد، حلال نيست و بنا بر احوط، شكارچي بايد خودش را زود به شكار برساند كه اگر زنده است، آن را به دستور شرع سر ببرد و اگر عجله نكرد، چه معذور باشد يا نه و احتمال بدهد كه بعد از شكار كردن هنوز زنده بوده و بعداً مرده است، پاك و حلال بودن شكار، مشكل است.
اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرايطي كه در مسأله قبل گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرايط نبود، شكار حرام است.
اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.
اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگ هايي را كه فرستاده اند به صورتي كه در مسأله 2066 گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.
اگر باز يا حيوان ديگري غير از سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.
اگر ماهي فَلْس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است و فلس، همان پولك هاييست كه روي پوست ماهي مي باشد.
اگر ماهي بيرون از آب بيفتد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، كسي با دست يا به وسيله ديگر آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.
كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته اند و در خارج آب مرده است.
ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد مگر آن كه از حرف او يا از راه ديگر علم يا اطمينان حاصل شود.
خوردن ماهي زنده بنا بر احوط جايز نيست
اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست مگر اين كه انسان بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته است.
خوردن ملخي كه بال درنياورده و نمي تواند پرواز كند، حرام است.
خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است و خوردن گوشت هُدهُد مكروه مي باشد و همچنين پرستو بنا بر اظهر
اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.
خوردن پنج چيز از حيواني كه حلال گوشت است و به دستور شرع آن را سر بريده اند حرام است كه عبارتند از:
1 طحال سپرز .
2 نري
3 دنبلان
4 خون
5 فضله و سرگين
هرچه در نظر مردم جزء چيزهاي خبيث باشد و متعارف مردم از آنها متنفّر باشند، خوردن آنها حرام است و بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن ده چيز اجتناب كرد، اگر چه جزء چيزهاي خبيث نباشند، كه عبارتند از:
1 مثانه بول دان .
2 زَهره دان.
3 بچه دان.
4 فرج.
5 غُدد كه آنها را دُشْوِل هم مي گويند
6 نخاع مغز حرام ، كه داخل ستون فقرات و گردن است
7 نخود مغز و آن چيزيست در مغز به شكل نخود .
8 چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الاشاجع هم مي گويند
9 حدقه چشم
10 پِي دو طرف تيره پشت
خوردن كمي از تربت حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) براي شفا به اندازه يك نخود، كه از قبر مطهر آن حضرت يا از اطراف آن برداشته باشند، اشكال ندارد و مظنون اين است كه خوردن تربت حضرت رسول اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و ساير ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) براي شفا، در اين حكم مثل تربت امام حسين ( عليه السلام ) باشد اگر چه احوط اين است كه آن را در آب مخلوط كنند به طوري كه مستهلك شود و خوردن گِل داغستان و گِل اَرمَني براي معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آنها باشد، بنا بر اظهر اشكال ندارد
خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند، يعني نزديكي نمايد، حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.
خرگوش و سوسمار و همه حشرات، حرام گوشت هستند.
اگر نَعوذُ بِالله با گاو، گوسفند و شتر نزديكي كنند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و آشاميدن شير و خوردن گوشت آنها هم حرام است و بايد بدون آن كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد
آشاميدن شراب حرام و در بعضي از روايات بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند، در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي باشد، كافر است. از حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند:
«شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است».
سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند اگر انسان يكي از آنان حساب شود بنا بر احتياط واجب نبايد نشست و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كرد
چند چيز در غذا خوردن مستحب است:
1 هر دو دست را پيش از غذا بشويد
2 بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند
3 ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد
4 در اول غذا «بِسم الله» بگويد و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد در وقت خوردن هر يك از آنها نيز «بسم الله» بگويد
5 با دست راست غذا بخورد.
6 با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.
7 اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلو خودش بخورد.
8 سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.
9 بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.
10 آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه بيرون مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد.
11 بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي
چپ بيندازد.
12 اول غذا و آخر آن نمك بخورد.
13
مستحب است يك سوم معده را براي غذا و يك سوم براي آب و يك سوم براي راحت تنفس كردن قرار دهد.
غذا خوردن در حال راه رفتن و همچنين به اندازه سير شدن
مكروه است.
انسان مي تواند با قسم خوردن، انجام كاري را كه مطلوب شارع است و يا ترك كاري را كه نهي شده است، بر خود واجب كند.
اگر قسم بخورد كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد يا سيگار نكشد، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند و اگر نتواند آنها را انجام دهد، بايد سه روز روزه بگيرد.
قسم چند شرط دارد:
1 كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، ديوانه، مست و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست و همچنين است اگر در حال عصبانيت بدون قصد قسم بخورد.
2 كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد و قسم بر ترك امري كه راجح است، هرچند دنيوي باشد، منعقد نمي شود و متعلق قسم با رجحان به طور قطع كفايت مي كند ولي انعقاد قسم در امر متساوي الطرفين، يعني مباح، مبني بر احتياط است.
3 به يكي از اسامي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود، مانند «خدا» و «الله» و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غيرخدا هم مي گويند ولي به قدري بر خدا اطلاق مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدس حق در نظر مي آيد مثل آن كه به «خالق» و «رازق» قسم بخورد، صحيح است
4 قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولي شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحيح است.
5 عمل كردن به
قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن بوده ولي بعداً تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود، يا برايش مشقت داشته باشد، قسم او از وقتي كه عاجز شده بهم مي خورد.
اگر پدر، فرزند را از قسم خوردن نهي كند و يا شوهر، همسرش را از قسم خوردن نهي نمايد، قسم آنان صحيح نيست، بلكه اگر پسر بدون اذن پدر و زن بدون اذن شوهر قسم بخورد، قسم آنان نيز منعقد نخواهد شد.
اگر انسان قسم بخورد كه كار واجب يا مستحبي را انجام دهد و يا معصيت يا مكروهي را ترك كند، بايد به مفاد قسم عمل كند و مخالفت آن
كفاره دارد.
تخلّف از قسم در صورت اضطرار يا فراموشي كفاره ندارد.
اگر انسان بدون اين كه تصميم قلبي بر انجام يا ترك كاري داشته باشد قسم بخورد، مثلاً در مكالمات روزمره بگويد:
به خدا چنين شد يا چنين نشد اين گونه قسم موجب كفاره نيست ولي اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد گناه است.
اگر براي از بين بردن حق مسلماني قسم بخورد حرام است و اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي، نجات دهد قسم دروغ بخورد اشكالي ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود.
انسان مي تواند با نذر كردن، انجام كاري كه مطلوب شارع است و يا ترك كاري را كه مورد نهي واقع شده بر خود واجب كند.
كسي كه نذر مي كند بايد عاقل، بالغ و مسلمان باشد. بنا بر اين نذر از غيربالغ يا ديوانه، يا كافر صحيح نيست.
كسي كه نذر مي كند بايد به اختيار خود نذر كند، بنا بر اين اگر كسي مجبور شده باشد، يا عصباني باشد به طوري كه بي اختيار شده باشد، يا كسي در حال غفلت و بي توجهي يا اشتباهي و بدون تصميم نذر كند، نذر او
صحيح نيست.
سفيه و كسي كه مفلّس است يعني ورشكست شده، نذري كه مربوط به مسائل مالي باشد از آنان صحيح نيست.
كسي كه نذر مي كند بايد به قصد قربت و نزديك شدن به خداوند متعال نذر كند، بنا بر اين اگر براي خدا نذر نكند، صحيح نيست، بنا بر اين كافيست موقع نذر كردن بنا بر اظهر بگويد:
«لِلّهِ عَلَيَّ»، يعني: «براي خداوند، به عهده من باشد كه فلان كار را انجام بدهم» و اگر كسي كه عربي نمي داند ترجمه آن را به هر زباني بگويد كافي است.
اگر نذر كند كاري را انجام دهد، بايد بنا بر اقرب، آن كار واجب يا مستحب باشد، پس اگر نذر كند كار مباحي انجام دهد، صحيح نيست و اگر نذر كند كاري را ترك كند، بايد آن كار حرام يا مكروه باشد.
بايد به آنچه كه نذر كرده قدرت و توانايي داشته باشد، بنا بر اين اگر به چيزي عقلاً يا عادتاً قدرت نداشت و نذر كرد، صحيح نيست.
اگر در نذر خصوصيت معيّني قرار دهد، مثلا نذر كند، اين پول را در فلان مسجد مصرف كنم، يا فلان روز را روزه بگيرم، يا اين مال را خرج روضه حضرت سيدالشهداء نمايم، بايد به همان صورتي كه نذر كرده عمل كند و مخالفت با آن نمي تواند بكند.
نذر زن بدون اجازه شوهر بنا بر احتياط واجب وضعاً منعقد مي شود
اگر از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد و كفاره آن بنا بر اظهر كفاره «قَسَم» و بنا بر احتياط مستحب، كفاره افطار عمدي روزه ماه رمضان است و نيز اگر نذر روزه معين كرده باشد، كفاره آن بنا بر احتياط واجب، همان كفاره افطار عمدي است.
اگر نذر كند كه در هر هفته، مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد كه روزه گرفتن در آن حرام است، يا عذري جهت روزه گرفتن دارد، مثلاً حيض براي او پيدا شد، بايد آن روز را روزه نگيرد، بلكه قضاي آن را به جا آورد.
اگر نذر كند كه مقدار معيني از مال را صدقه دهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار از مال او صدقه داده شود.
اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه دهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد بايد به ورثه او بدهد.
اگر براي حرم يكي از امامان يا امام زادگان چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.
اگر چيزي را براي يكي از امامان نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده بايد به فقرا و زوّار بدهد و يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را به آن امام هديه كند و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده نذر كند
هرگاه گوسفند معيني را براي صدقه، يا يكي از امامان نذر كند، پشم و چاقي و آنچه از او متولّد مي شود بعد از نذر، جزء نذر خواهد بود.
هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود و يا مسافرش به سلامت برسد، عملي را انجام دهد و بعداً معلوم شود كه قبل از نذر مريض خوب شده و مسافر به سلامت برگشته، عمل به نذر واجب نيست.
عهد آن است كه انسان با خداوند پيمان مي بندد كه كاري را انجام دهد يا ترك نمايد و تمام شرايطي كه براي صحيح بودن نذر بيان شد، در عهد نيز معتبر است.
صيغه عهد براي كسي كه مي خواهد انجام كار يا ترك كاري را بر خود واجب كند، چنين است:
«عاهَدْتُ اللهَ اَنْ اَفْعَلَ كَذا اَوْ اَتْرُكَ كَذا» يا «عَلَيَّ عَهْدُ اللهِ اَنْ اَفْعَلَ كَذا اَوْ اَتْرُكَ كَذا»، به جاي «اَفْعَلَ كَذا» تا آخر، آن كار را به زبان بياورد و مي تواند هنگام خواندن صيغه عهد، انجام كار يا ترك آن كار را مشروط به تحقق امر ديگري نمايد و يا به طور مطلق بگويد و شرايط عهد كننده مثل شرايطيست كه در نذر و قسم بيان شد.
هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد بايد بعد از آن كه حاجتش برآورده شد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون اين كه حاجتي داشته باشد عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.
اگر به عهد خود وفا نكند بايد كفاره بدهد و كفاره آن بنا بر احتياط كفاره افطار عمديِ روزه ماه رمضان است.
وقف آن است كه انسان مالي را به صورت مخصوص به موارد و مصارف معيني، اختصاص دهد و احكام آن در مسائل آينده گفته خواهد شد.
اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد بسيار نادر كه در كتاب هاي مفصل بيان شده است به طور استثنايي، فروختن آن جايز است.
لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلا بگويد، خانه خود را وقف كردم، وقف صحيح است و در وقف قبول كردن مطابق احتياط است.
اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.
كسي كه مالي را وقف مي كند، بنا بر اظهر مي تواند شرط كند كه تا مدتي و يا تا وقتي زنده است خودش و يا متعلقين او از مال موقوفه، استفاده نمايند و منافع آن مال به آنها برسد.
وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا وليّ او بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند وبه قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است.
اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند، همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.
وقف كننده بايد بالغ، عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.
اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست، ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از تولّد با ديگران شريك مي شوند.
اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولي اگر مثلا مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.
اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معين كند، بايد مطابق قرار داد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي، مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد، در مورد چيزهايي كه مربوط به مصلحت وقف است، كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد، اختيار با حاكم شرع است ولي در مورد چيزهايي كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است، اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با وليّ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.
اگر ملكي را، مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.
اگر ملكي را بر افراد مخصوصي، مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي ملك، آن را اجاره دهد و بميرد، در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمي شود. ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، در صورتي كه طبقه بعد اجازه ندهند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مي گيرد.
اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند، چنانچه براي عموم وقف شده باشد در صورت امكان، حاكم شرع بايد به جاي او متولّي اميني معين نمايد.
فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي توان براي استفاده هاي ديگر، حتي براي نماز به مسجد يا غير مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.
وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قَيّم و سر پرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند، وصيّ مي گويند.
پدر و جد پدري كه بر اطفال ولايت دارند در صورتي كه يكي از آنها زنده است، مي تواند وصيت كند كه سرپرستي اطفالش براي شخص ديگري باشد و همين طور مي تواند وصيت كند كه شخص دوم نيز، بعد از خود شخص سومي را به عنوان سرپرست اطفال انتخاب كند، ولي اين حق براي مادر ثابت نيست، بلكه قيّم اطفال وليّ شرعي آنها است.
كسي كه مي خواهد وصيت كند، بنا بر اظهر مي تواند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند، وصيت كند اگر چه لال هم نباشد.
بنا بر اظهر انسان مي تواند وصيت خود را به وسيله نوشتن
انجام دهد.
وصيت به صرف كردن مالي در معصيت جايز نيست، پس وصيتي كه مشتمل بر كمك ظالم در ظلمش و فاسق در فسقش است باطل مي باشد، به شرط اينكه مقصود او منحصراً اين مصرف خاص بوده باشد و گرنه اصل وصيّت صحيح است، ولي در راه هاي خير مصرف مي گردد و همچنين اگر مورد وصيّت مشترك بين حلال و حرام باشد، حمل بر حلال مي شود، مگر آن كه بدانيم كه در وصيت قصد حرام نموده، كه در اين صورت صحيح نيست و اگر وصيت به چيزي كرد كه استفاده از آن غالباً در حرام است ولي بدانيم كه مقصود او منفعت حلال بوده است و اطمينان به مصرف در حلال باشد و عرفاً كمك به انجام معصيت نباشد، وصيت صحيح است.
مالي كه مورد وصيت قرار مي گيرد بايد قابليت تملّك داشته باشد؛ پس وصيت به شراب يا سگ و خوك و امثال آنها باطل است، مگر آن كه مقصود او جهت حلالي، مثل وصيت به شراب براي سركه كردن باشد.
وصيت نمودن به سكونت موقت يا هميشگي در خانه اي صحيح است و همچنين است وصيت به ميوه درختي، كه در اين صورت شامل ميوه موجود در حال وصيت هم مي شود، مگر آن كه قرينه اي بر خروج آن از مورد وصيت وجود داشته باشد.
وصيت شخص سفيه صحيح نيست مگر اين كه عقلايي باشد و مربوط به امور مالي نباشد كه بخواهد چيزي را مال كسي كند و وصيّت كسي كه ورشكست شده، اگر وصيت او مزاحمت با حقوق طلبكارهايش نداشته باشد، صحيح است.
كسي كه وصيت مي كند بايد بالغ و عاقل باشد، ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد، اگر وصيت او مثل افراد بالغ عاقل باشد، بنا بر اظهر، وصيت او صحيح است و نيز وصيت كننده بايد از روي اختيار وصيت كند و كسي او را مجبور نكرده باشد و در غير اين صورت صحيح نيست.
كسي كه از روي عمد مثلا زخمي به خود زده و همين طور بنا بر اظهر كسي كه سمي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست و اگر بعد از اين عمل وصيّت كرد ولي نمرد، در نفوذ اين وصيت تأمل است و احتياط در تجديد وصيت است و اگر تجديد نكرد، بايد در عمل به وصيّت بر طبق احتياط مناسب عمل شود.
اگر انسان وصيت كند كه چيزي را به شخصي بدهند، بنا بر احوط، در صورتي آن شخص آن چيز را مالك مي شود كه آن را قبول كند، اگر چه در حال حيات وصيت كننده باشد و اگر قبول كرد و بعد از مردن وصيت كننده ردّ كرد، مال از آنِ اوست و ردّ او بي فايده است.
وصيّ بايد بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد، پس اگر خيانتي از او ظاهر شد، وصايتش باطل مي گردد و حق تصرّفات از او سلب مي شود و وصي مي تواند مرد باشد يا زن، نابينا باشد يا بينا، وارث وصيت كننده باشد يا غير آن و وصيّ ميت مسلمان بايد مسلمان باشد.
اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و همچنين است بنا بر اظهر اگر در اين مورد چيزي اظهار نكرده باشد و اگر اجازه نداده باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند، در صورتي كه تأخير و مهلت دادن موجب شود كه عمل به وصيت معطل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص مي دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاي او
تعيين مي نمايد.
اگر شخصي را وصي و ديگري را ناظر قرار دهد، بنا بر اظهر تصرف وصي مشروط به رأي موافق ناظر است و ناظر هم نمي تواند مستقلاً تصرف كند و اگر ناظر وفات نمود يا از مداخله امتناع كرد، بنا بر احوط تصرف وصي منوط به نظر حاكم است و اگر وصي وفات كرد حاكم مداخله مي نمايد.
اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند، وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيّمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.
اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود بر گشته، مثلا خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند، بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.
اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.
اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به شخصي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به شخصي ديگر بدهند، آنچه را كه در حال زندگي بخشيده، از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيت كرده، اگر به مقدار ثلث ميراث يا كمتر باشد، وصيت نافذ است و اگر زيادتر از ثلث باشد، زيادي آن احتياج به اذن ورثه دارد.
اگر وصيت كند كه ثلث مال او را بفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.
اگر در مرضي كه به آن مي ميرد، بگويد مقداري به شخصي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.
اگر انسان وصيت كند كه چيزي را به كسي بدهند، بايد آن شخص وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند، باطل است، ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.
اگر وصيّت كرد براي گروهي كه موصوف به صفت خاصي هستند، مثل فقرا، بايد صفت فقر در هنگام مرگ وصيت كننده هم موجود باشد و وجودش در زمان وصيت كافي نيست.
اگر انسان بفهمد كسي او را وصيّ قرار داده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند. ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي قرارداده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، يا اطلاع بدهد ولي به او نرسد، در صورتي كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد.
اگر كسي دو نفر را وصي قراردهد، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر را به جاي او معين مي كند، در صورتي كه وصيت كننده، بودن هر دو را شرط كرده باشد و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند. ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند، معين كردن نفر دوم، لازم نيست.
اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.
اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدي نموده، مثلا ميّت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدي هم ننموده، ضامن نيست.
هر گاه انسان شخصي را وصي كند و بگويد كه اگر آن شخص بميرد فلان شخص ديگر وصي باشد، بعد از آن كه وصي او مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.
حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل تركه ميت بدهند، اگر چه ميّت براي آنها وصيت نكرده باشد.
اگر مال ميّت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مي ماند، مال ورثه است.
اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست؛ و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.
اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و ورثه او پيش از مردنش اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او بنا بر اظهر نمي توانند از اجازه خود برگردند.
مقصود از ثلث مال كه وصيت در آن نافذ است، ثلث مال در وقت وفات وصيّت كننده است، پس اگر در اثر نقصان اموال، مقدار ثلث اموالش در وقت وفات كمتر از زمان وصيت شده باشد، وصيت او در ثلث اموال موجود، نافذ است.
اگر ميت وصيت به ثلث كند ولي مصرفي را معين نكند، در امور خيريّه مصرف مي شود.
اگر مالي را براي عدّه معيّني مثلاً براي طلاب مدرسه خاصي وصيت كرد، بايد به طور مساوي بين آنها تقسيم شود امّا اگر آن عدّه غير معين بودند، مثلاً براي عنوان كلي طلاب وصيت كرد، صرف كردن در بعضي از آنها كافيست ولو به سه نفر هم نرسد.
اگر مالي را براي شخصي وصيت كرد و معين نكرد كه در چه راهي مصرف كند و او هم قبول كرد، آن مال را مالك مي شود، اما چنانچه تعيين كرد كه چگونه مصرف شود، اگر تخلّف كند، ضامن است.
اگر وصيّت كند كه از ثلث مال او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، چنانچه ثلث مال او به اندازه اين كارها بود، به آن عمل مي شود و اگر كمتر بود، اول واجبات مالي او، مثل خمس، زكات، بدهي و حج واجب را انجام مي دهند و اگر اضافه آمد واجبات بدني مثل نماز و روزه و اگر باز هم چيزي از ثلث اضافه آمد به مصرف مستحبات مي رسانند، مگر اين كه معلوم باشد كه منظور ميت اين نبوده كه فقط از ثلث مصرف شود كه در اين صورت واجبات مالي كه قسم اول است از اصل مال ميت برداشته مي شود و بقيه از ثلث و اگر منظور ميّت مبهم بود، احتياط در اين است كه آنچه بيش از ثلث مصرف مي شود، با اجازه ورثه باشد.
اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.
اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد و دو زن عادل يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادل شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند و مورد وثوق به راستگوئي و عدم خيانت باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه
مي كند به او بدهند.
اگر كسي بگويد من وصيّ ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند، حرف او را بايد قبول كرد و صورتهاي ديگر، مثل شهادت يك مرد عادل با قسم خوردن يا شهادت چند زن با يك مرد عادل يا بدون آن، مورد تأمّل است.
اگر وصيت كند چيزي به شخصي بدهند و آن شخص پيش از آن كه قبول يا رد كند بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند، مي توانند آن را قبول نمايند، ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود بر نگردد وگرنه ورثه آن شخص حقي به آن چيز ندارند و اگر آن شخص بعد از قبول فوت كرد، مال از آن وارث اوست و نيازي به قبول مجدّد وارث نيست. مگر آن كه وصيت كننده از وصيّتش برگردد.
مستحب است انسان براي خويشان و نزديكان خود مالي را وصيت كند اگر چه آن اشخاص از او ارث هم مي برند و مكروه است براي نزديكاني كه از او ارث نميرند، هيچ وصيتي نكند.
كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته يا طبقه هستند:
طبقه اول:
پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هرچه پايين آيند، كه هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد بدين معني كه مثلا اگر نوه ميّت هست نتيجه او ارث نمي برد و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم ارث نمي برند، مگر اين كه كسي كه از طبقه اول وجود دارد، شرعاً از ارث ممنوع شود، كه در اين صورت نوبت به طبقه دوم مي رسد.
طبقه دوم:
جد، يعني پدر بزرگ و پدر او، هرچه بالا رود و جدّه، يعني مادربزرگ و مادر او، هر چه بالا رود، پدري باشد يا مادري؛ و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد كه معناي آن در طبقه اول گفته شد و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمي برند.
طبقه سوم:
عمو، عمه، دايي، خاله، هرچه بالا روند و اولاد آنان هرچه پايين آيند و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد. اگر ميت وارثي از قبيل
پسر يا دختر عمو، يا پسر يا دختر عمه، يا پسر يا دختر دايي، يا پسر يا دختر خاله كه از طرف پدر و مادر هستند و از طرف ديگر عمو يا عمه يا دايي يا خاله از طرف پدر يا فقط مادر دارد، احتياط در اين است كه دو طبقه با هم صلح نمايند.
اگر عمو، عمه، دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو، عمه، دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر آنها هم نباشند عمو، عمه، دايي و خاله جد و جده ميت و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مي برند.
زن و شوهر به تفصيلي كه گفته خواهد شد از يكديگر ارث مي برند.
اگر وارث ميت فقط يك نفر از طبقه اول باشد، مثلا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مي رسد؛ و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود؛ و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد؛ و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند، يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه اگرچه تا پدر و مادر ميت هستند اين افراد ارث نمي برند، ولي وجود آنها موجب مي شود كه مادر شش يك (6 / 1) مال را ببرد و بقيه به پدر برسد، به شرط آن كه برادران يا خواهران كافر نباشند و در حالي كه مادرشان آزاد و مسلمان است آنها بنده نباشند و هنگام مردن ميت، از مادر متولد شده باشند.
اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلا اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند، ولي در آن تأمل است.
اگر وارث ميت فقط پدر، مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشند مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را
پسر مي برد.
اگر وراث ميت فقط پدر يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را به شش قسمت مساوي تقسيم مي كنند، يك قسمت آن را، پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.
اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشند، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند.
اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او، اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او، اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد؛ مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.
طبقه دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند، جدّ و جدّه، يعني پدربزرگ و مادربزرگ و همچنين برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.
اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.
اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برند و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود؛ و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جداست، همه مال به او مي رسد؛ و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند؛ مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.
اگر ميت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل قبل گفته شد ارث خود را مي برند، ولي ارث بردن زن يا شوهر موجب نمي شود كه از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم شود اما از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود مثلا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.
اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد.
اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمي برد.
اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جدّه مي برد و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند.
اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد بنا بر اظهر مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.
اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود، يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.
اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طوري مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد؛ و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود
را مي برند.
طبقه سوم عمو، عمه، دايي، خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد، كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.
اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري، يا همه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمه مي برد، مثلا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند.
اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و همچنين است اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد ولي در صورت اخير، بنا بر احتياط بايد با هم
صلح كنند.
اگر وارث ميت عمو و عمه باشد بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند، كه به طور مساوي با هم تقسيم نمايند.
اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط در افرادي كه فقط از طرف مادر ارث مي برند اين است كه در تقسيم بين خود صلح نمايند.
اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان تقسيم كنند.
اگر وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و احتياط در مصالحه است و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند كه به طور مساوي بين خودشان تقسيم كنند.
اگر وارث يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.
اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.
اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند.
اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به عمو و عمه مادري مي دهند كه بين خود تقسيم مي نمايند و احتياط در مصالحه بين خودشان است و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري تقسيم مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي باشد.
اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوي كه در مسأله قبل گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي نمايند.
اگر وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان تقسيم مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و به طور مساوي قسمت مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند، گرچه احتياط در مصالحه بين آنهاست و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه به طور مساوي بين خود تقسيم كنند.
اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.
اگر وارث ميت عمو، عمه، دايي و خاله پدر و عمو، عمه، دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو، عمه، دايي و خاله مادر ميت است به طور مساوي، ولي احتياط آن است كه با هم صلح كنند، ودو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.
كسي كه دو نسبت در او جمع شود از هر دو سبب ارث مي برد، مثل اين كه كسي هم پسر عموي پدري باشد و هم پسر دايي مادري، يا كسي هم شوهر ميت باشد و هم پسر عموي او، يا زني هم عمه پدري ميّت باشد و هم خاله مادري او، مگر آن كه دو نسبت او در دو طبقه باشد، مثل اين كه هم برادر مادري باشد و هم پسر عمو كه فقط ارث برادر بودن را مي برد.
ارث زن و شوهر
زن و شوهر در ازدواج دائم با وجود جميع طبقات سه گانه اي كه گفته شد از يكديگر ارث مي برند و وجود هيچ يك از اين طبقات مانع ارث بردن آن دو از يكديگر نيست.
اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك (4 / 1) همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.
اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك (4 / 1) مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك (8 / 1) مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد، چه زمين خانه مسكوني باشد يا زمين باغ و زراعت و غير آن و از قيمت هوايي مثل بنا و درخت ارث مي برد و بنا بر اظهر با رضايت وارثان از خود هوائي هم مي تواند ارث ببرد و بنا بر اظهر در آنچه كه گفته شد فرق ندارد، زن از اين شوهر اولاد داشته باشد يا نه، اگرچه احتياط در مورد زن بچه دار در ارث بردن از زمين، خوب است.
اگر زن غير از شوهر وارثي ندارد، بنا بر اقوي همه مال به شوهر مي رسد، ولي اگر شوهر غير از زن وارث ندارد زن سهم خود را كه چهار يك (4 / 1) است مي برد و بقيه بنا بر اقرب، از آن امام ( عليه السلام ) است.
اگر براي پرداخت سهم زن بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد اجزاي آن را قيمت كنند، ولي احتياط مستحب در اين است كه ببينند اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند و آن را براي پرداخت مبنا قرار دهند.
اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك (4 / 1) مال و اگر اولاد داشته باشد هشت يك (8 / 1) مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنهاي دائمي او تقسيم مي شود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد.
اگر مردي در حال مرض با زني ازدواج دائم نمايد و در آن مرض بميرد و نزديكي هم نكرده باشد، زن از آن مرد ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد و اگر نزديكي كرده باشد و يا از آن مرض خوب شده و به غير آن مرض از دنيا رفته باشد آن زن هم از او ارث مي برد و هم حق مهر دارد و اگر زني كه شوهرش با او نزديكي نكرده در زمان مريضي شوهر از دنيا رفت شوهر از آن زن ارث نمي برد و حق مهر هم براي زن نيست بنا بر اظهر، اگرچه احتياط مستحب در صلح است.
اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهد و آن زن قبل از اتمام عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر قبل از اتمام عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از اتمام عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.
اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد، اگرچه طلاق بائن باشد، و قبل از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با دو شرط از او ارث مي برد:
اول آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.
دوم آن كه شوهر در ادامه همان مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.
زني كه به عقد موقت به نكاح مردي درآمده از مرد ارث نمي برد و مرد نيز از او ارث نمي برد اما ارث بين پدر و فرزند يا مادر و فرزند ثابت است.
قرآن، انگشتر، شمشير ميت و لباسي را كه پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است، اگرچه نپوشيده باشد، در صورتي كه براي مصرف و استفاده كردن، نه فقط براي ملكيّت، آنها را گرفته باشد، مال پسر بزرگتر است اگرچه فرزند بزرگتر دختر باشد و بر پسر بزرگ نيز واجب است كه نمازها و روزه هايي كه از پدرش قضا شده به جا آورد و حكم رسيدن اين اموال به پسر بزرگ، بنا بر احتياط واجب در صورتيست كه ميت غير از اينها مال ديگري نيز داشته باشد.
اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد، مثلا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد اگر چنين فرضي صحيح باشد، بايد لباس، قرآن، انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.
اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي را هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله 2286 گفته شد، براي اداي قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بنا بر اظهر بايد از آن چهار چيز هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت، براي اداي قرض او بدهند، مثلا اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.
مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگرچه پدر يا پسر ميت باشد از مسلمان ارث نمي برد. ولي اگر ميت مسلمان پسر كافري دارد و او پسري مسلمان دارد، آن پسر مسلمان از جدّ خود ارث مي برد و همچنين اگر پسر ميت مسلمان، كافر باشد ولي عموي ميت يا برادر ميت مسلمان باشد ارث به آنها مي رسد و در صورت كافر بودن اين دو پسران مسلمان عمو و برادر
ارث مي برند.
اسلام آوردن وارث قبل از تقسيم كردن ارث، در صورت تعدد ورثه مسلمان، مثل اسلام آوردن آن وارث قبل از مردن آن ميّت است پس اگر قبل از تقسيم مال اسلام آورد، در استحقاق ارث مانند بقيه ورثه است، پس اگر طبقه او مقدم است بر طبقه بقيه، تمام ارث مال او خواهد بود چه ميت كافر باشد يا مسلمان و اگر اسلام آوردن او بعد از تقسيم بخشي از مال باشد، نسبت به بقيه اموال ارث مي برد و از آن بخش كه تقسيم شده ارث نمي برد.
افراد تمام مذاهب مختلفي كه محكوم به اسلام هستند، همه از يكديگر ارث مي برند، چه حق باشند چه باطل، مگر غُلاة و خوارج و نواصب و منكرين ضروري دين، كه محكوم به كفرند و از مسلمان ارث نمي برند ولي مسلمان از آنها ارث مي برد چنانكه از كافر ارث مي برد.
اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد، چه خطاي محض باشد يا خطاي شبيه به عمد، بنا بر اظهر از او ارث مي برد، ولي از ديه او بنا بر اظهر ارث نمي برد، اگرچه احتياط مستحب در صلح كردن است و در قتل عمدي، كه ارث نمي برد، فرقي نيست بين اين كه خودش مستقيماً اقدام به قتل نمايد و يا طوري واسطه قتل باشد كه قتل به او نسبت داده شود.
مرد و زن زناكار و خويشان آنها از فرزندي كه از زنا به دنيا آمده ارث نمي برند، ولي اولاد چنين فرزندي و شوهر يا زن او، از او ارث مي برند.
هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميت بچه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براي بچه اي كه در شكم است، كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، بنا بر احتياط واجب سهم دو پسر را كنار مي گذارند، البته سهم كساني كه ميت چه اولادي داشته باشد يا نه در هر صورت از ميت ارث مي برند، مانند كمترين سهم زن، بايد از اول داده شود و همچنين كمترين سهم پدر و مادر را نيز بايد به آنها بدهند و اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلا احتمال بدهند كه زن سه قلو حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، ورثه، زيادي آن را بين خودشان تقسيم مي كنند و براي كنار گذاشتن سهم بچه، انعقاد نطفه و وجود حمل در وقت مردن آن ميت كافيست و دميده شدن روح در آن حمل شرط نيست، ولي زنده به دنيا آمدن شرط است، پس اگر زنده به دنيا آمد و در همان ساعت مرد باز هم ارث مي برد و ديگران هم از او ارث مي برند.
شخص مفقودالاثري كه زنده بودنش معلوم نيست و وارث هم دارد مالش را كنار مي گذارند و بنا بر اظهر تا مدت چهار سال وضعيت او را پيگيري مي كنند سپس مالش را بين ورثه تقسيم مي كنند، ولي اگر بعداً زنده بودن او معلوم شد آن تقسيم مال از بين مي رود و تمام مال به خود او بر مي گردد و احتياط مستحب آن است
كه منتظر بمانند تا وقتي كه علم عادي يا اطميناني به مردن او پيدا شود.
اگر چند نفر كه هر كدام وارث ديگريست با هم مثلا زير آوار بمانند، در صورتي كه معلوم نباشد كدام زودتر مرده، هر كدام از ديگري ارث مي برد، ولي اگر معلوم شود كه كدام يك زودتر مرده، كسي كه ديرتر مرده
ارث مي برد.
قتل بر سه قسم واقع مي شود:
1 قتل عمدي؛ كه شخصي به قصد كشتن، كسي را به ناحق به قتل مي رساند.
2 قتل شبه عمد؛ كه شخصي به قصد ديگري غير از كشتن، مثل ادب كردن يا كتك زدن (با وسيله اي كه غالباً كشنده نيست، مثل عصا) صدمه اي به كسي مي زند كه موجب قتل او مي شود.
3 قتل خطايي؛ كه شخصي بدون قصد كشتن و بدون اين كه بخواهد به مقتول آسيبي برساند كاري كند كه او كشته شود، مثلا به حيواني سنگ پرتاب كند اتفاقاً موجب قتل كسي شود.
اگر طفل يا ديوانه، كسي را بكشد، اگرچه عمدي باشد، ملحق به قتل خطاييست و اگر شخص ديگري را به تصور اين كه مستحق كشته شدن است، مثل كفر و قصاص، بكشد و بعداً معلوم شود كه استحقاق كشته شدن را نداشته، اين قتل ملحق به شبه عمد است.
اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، وليّ مقتول مي تواند قاتل را عفو كند يا بكشد، يا به مقداري كه در مسأله بعد گفته مي شود از او ديه بگيرد، امّا اگر از روي خطا بكشد، وليّ مقتول حق ندارد او را بكشد، امّا مي تواند ديه بگيرد.
اگر قتل عمدي واقع شود ديه اي كه قاتل بايد بدهد يكي از شش چيز است:
1 صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند و افضل و احوط اين است كه شترها نر باشند، گرچه بنا بر اظهر اين شرط لازم نيست.
2 دويست گاو.
3 هزار گوسفند.
4 دويست حُلّه و هر حُلّه دو پارچه ردا و ازار است و احتياط در اين است كه از بُردهاي يمني باشد، كه در
يمن مي بافند.
5 هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار كه هر مثال آن 18 نخود است و بنا بر اظهر نمي تواند طلاي غير سكه دار بدهد.
6 ده هزار درهم، كه هر ده درهمي در زمان تشريع اين قانون در اسلام به قيمت يك دينار كه 18 نخود طلاي سكّه دار است بوده و اختيار تعيين هر كدام از اين شش چيز به دست قاتل است.
ديه قتل شبه عمد و قتل خطا هر يك صد شتر است ولي سن شترها در هر كدام مختلف است كه توضيح آن در كتاب هاي مفصل داده شده است.
ديه چند چيز مثل ديه قتل است كه مقدار آن در مسأله 2099
گفته شد:
1 اگر دو چشم كسي را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد؛ و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.
2 اگر دو گوش كسي را ببُرد، يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود؛ و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد؛ و اگر نرمه گوش او را ببرد بايد ثلث ديه قتل را بدهد.
3 اگر تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببُرد.
4 زبان كسي را از بيخ ببُرد، در صورتي كه شخص لال نباشد.
5 تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد و ديه هر كدام از دوازده دندان جلو دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلاست و هر مثقال شرعي 18 نخود است و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد 25 مثقال شرعي
طلا بدهد.
6 اگر هر دو دست كسي را از مچ جدا كند و اما اگر يك دست را از مچ جدا كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.
7 اگر ده انگشت كسي را ببرد و ديه هر انگشت، ده يك (10 / 1) ديه قتل است.
8 اگر پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر درست نشود
و يا خميده بماند.
9 اگر هر دو پستان زني را ببرد و اما اگر يكي از آنها را ببرد، بايد نصف ديه قتل را بدهد.
10 اگر هر دو پاي كسي را تا مفصل يا بالاتر، يا همه ده انگشت پا را قطع كند؛ و ديه هر انگشت، ده يك (10 / 1) ديه قتل است.
11 اگر بيضه هاي مردي را از بين ببرد و يا آلت مرديِ كسي را از ختنه گاه يا بيشتر قطع كند و براي حكم ديه زن ها در اين مورد بايد به كتاب هاي مفصّل مراجعه شود.
12 اگر طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.
13 اگر به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوها را احساس نكند.
14 اگر تمام موي سر و يا موي ريش كسي را از بين ببرد، به طوري كه ديگر نرويَد و اگر موي ريش بعداً برويَد، بنا بر اظهر و احوط، يك سوم ديه بايد داده شود و اگر موي سر برويَد بايد تفاوت قيمت كسي كه بنده است و چنين نقصي پيدا كرده داده شود.
15 شكسته يا كوبيده شدن تمام گردن، به طوري كه نتواند آن را به طرف ديگر برگرداند.
16 كندن و يا قطع كردن تمام دو استخوان فك به طوري كه همراه دندان ها نباشد (مانند كودك يا پير كه دندان ندارند) وگرنه براي از بين رفتن دندان ها ديه جداگانه لازم است.
17 از بين بردن يا قطع نخاع، اگرچه صاحبش بعداً زندگي كند.
18 افضا كردن زن به طوري كه ديگر سالم نشود، البته اگر شوهر او بعد از تمام شدن نُه سال زن به وسيله نزديكي كردن موجب اين كار بشود ديه بر
او لازم نيست.
19 اگر دو قسمت برجسته پشت (اليتين) كسي را از بين ببرند.
20 اگر هر دو لب كسي را ببُرند.
21 اگر كاري كنند كه شخص ديد چشمش از بين برود و يا صدايش بيرون نيايد و صوت او از بين برود و يا مبتلا به بيماري ريزش بول شده و نتواند جلو ادرار خود را بگيرد كه در هر يك از اين موارد ديه كامل است و بعضي موارد ديگر نيز موجب ديه كامل مي شود كه به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
اگر انسان كسي را عمداً و به ناحق بكشد، در صورت عفو و يا گرفتن ديه علاوه بر توبه، به عنوان كفاره بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد، ولي اگر اشتباهاً بكشد، بايد ديه او را بدهند (يعني ديه بر عاقله است) و يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند.
كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان مضطرب شده به كسي آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مي باشد.
اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزي كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعي طلا است، كه هر مثقال آن هجده نخود مي باشد و اگر عَلقَه، يعني خون بسته باشد، چهل مثقال و اگر مُضغه، يعني پاره گوشت باشد، شصت مثقال و اگر داراي استخوان شده باشد، هشتاد مثقال و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال است، اگرچه افضل و احوط در اين صورت ديه كامل است و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعي است.
اگر زن حامله كاري كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مسأله قبل گفته شد، به وارث بچّه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.
اگر كسي زن حامله را بكشد، بايد ديه زن و بچه، هر دو را بدهد.
اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند و خون خارج نشود بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد بنا بر اظهر دو شتر بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر و اگر استخوان بشكند، ده شتر و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد، پانزده شتر و اگر به پرده مغز برسد بايد يك سوم ديه كامل را بدهد.
اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند به طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلا، كه هر مثقال آن هجده نخود است بدهد و اگر كبود شود، سه مثقال و اگر سياه شود، بنا بر اظهر بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد، ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را بوسيله زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.
اگر به حيوان حلال گوشت كسي زخم بزند، يا چيزي از بدن آن را ببُرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.
اگر انسان سگ شكاري كسي را بكشد، بنا بر احوط بايد بر چهل درهم توافق نمايند و اگر سگي كه خانه را حفاظت مي كند، يا سگ گله كسي را تلف نمايد، بنا بر احتياط بايد بيست درهم و يا يك گوسفند بدهد و اگر سگي كه باغ را حفاظت مي كند بكشد، بايد بيست درهم و يا قيمت فعلي آن را بدهد.
وام گرفتن از بانك در صورتي كه در آن شرط سود شده باشد، جايز نيست و ربا و حرام است.
كسي كه مي خواهد از بانك وام بگيرد مي تواند كالا و جنسي را از بانك و يا وكيل او به نسبت معيني، مثلا ده درصد و يا بيست درصد از قيمت بازار گرانتر بخرد به شرط اين كه بانك مبلغ مورد تقاضاي او را تا مدت معيني به او قرض دهد.
اگر كسي بخواهد به بانك وام دهد در صورتي كه بانك، كالا و جنسي را بيشتر از قيمت بازار از او بخرد به شرط اين كه او مبلغ مورد نظر را به بانك قرض دهد، يا اينكه بانك كالا و جنسي را به كمتر از قيمت بازار به او بفروشد به شرط اين كه مبلغي را تا مدت معيني به بانك قرض دهد، صحيح است و با اين كار مي توان از ربا دور شد.
فروختن مبلغي به ضميمه چيزي، به مبلغ بيشتري تا مدت معيني، مانند اين كه صد تومان را به ضميمه يك قوطي كبريت و يا يك عدد استكان مثلا، به صد و ده تومان به مدت دو يا سه ماه يا بيشتر بفروشند، جايز نيست و اين عمل در واقع همان وام دادن با سود است كه به صورت خريد و فروش انجام مي شود و حرام است.
در مسائل قبل گفته شد كه حكم قرض دادن به بانك مانند حكم قرض گرفتن از بانك است و چنانچه در قرارداد وام شرط سود شده باشد ربا و حرام است و فرق نمي كند كه پولي كه به بانك داده مي شود به صورت «سپرده ثابت» باشد، يعني صاحب پول بر حسب قرارداد تا مدت معيني نمي تواند از پول خود استفاده كند، يا به نحو «حساب در گردش» باشد، كه هر موقع بخواهد مي تواند از پول خود استفاده كند و در هر دو صورت حرام است.
كسي كه پول به بانك مي دهد چنانچه شرط سود نشده باشد و صاحب پول به اين قصد پول خود را به بانك ندهد كه از آن فايده اي عايد او گردد و اگر بانك سودي هم به او ندهد خود را طلبكار ندانسته و مطالبه نكند در اين صورت گذاشتن پول نزد آن بانك جايز است و سود آن هم اشكال ندارد.
اگر بخواهد در پولي كه از به آنكها گرفته تصرف كند و با آن معامله نمايد، بعد از آن كه جايز بودن اصل معامله و گرفتن پول از بانك، از نظر شرعي ثابت شده باشد، در مورد تعيين آن قسمت از پول كه مخلوط با غير شده است بايد از مجتهد جامع الشرايط اجازه گرفته شود و اگر در اين فرض بانك مبلغي بعنوان اضافه به او بدهد، اشكال ندارد.
قرض گرفتن از بانك ها در صورتي كه شرط سود در آن شده باشد جايز نيست و ربا و حرام است و فرق نمي كند كه قرض با وثيقه بوده باشد يا بدون وثيقه و وثيقه سند ملكي باشد يا اسناد اعتباري مانند سفته و غيره.
چنانچه پول را به عنوان مجهول المالك و با اجازه حاكم شرع يا وكيل او از به آنكها گرفته باشد، نه به عنوان قرض، يعني قصد و تصميم پول دهنده و پول گيرنده متفاوت باشد، قرض گرفتن جايز است و اشكال ندارد و اين كه مي داند بانك اصل پول و سود آن را به طور حتمي از او خواهد گرفت در جواز تصرف در آن پول اشكالي ايجاد نمي كند و اگر نتواند از دادن آن خودداري كند، پرداخت آن نيز جايز است.
سپردن پول به بانك به قصد زياد شدن آن و گرفتن سود و فايده بر آن پول جايز نيست، ربا و حرام است، ولي براي جلوگيري از گرفتار شدن به ربا و حرام، مي تواند در تصميم و نيت خود شرطِ گرفتنِ سود را نكند و بناي كار خود را بر اين بگذارد كه اگر بانك سود ندهد، خود را طلبكار نمي داند و مطالبه نخواهد كرد، در اين صورت اگر بانك فايده اي به او داد مي تواند با اجازه حاكم شرع يا وكيل او، آن فايده را به عنوان مجهول المالك بگيرد و در آن تصرف كند و اگر بداند كه در صورت نگرفتن سود از بانك، كارمند بانك سود را به مصرف شخصي خود خواهد رسانيد، مي تواند سود را به قصد اين كه پول مجهول المالك است و بايد شرعاً به مصارف خاصي برسد، از بانك مطالبه كرده و به آن مصارف برساند.
حكم بانك هايي كه به صورت شركت با دولت سرمايه گذاري شده است، از دو مسأله اي كه قبلا گفته شد معلوم مي گردد چون پول موجود در اين بانك ها مخلوط با مجهول المالك است و حكم بانك هاي دولتي را دارد.
گرفتن پول از بانك هاي غير اسلامي مانند بانك هاي كشورهاي كفر، چه دولتي باشد و چه شخصي جايز است، ولي نه به عنوان قرض؛ و تصرف در آن احتياج به اجازه حاكم شرع و يا وكيل او ندارد، مگر آنكه مال مسلماني در بانك كفار باشد كه بايد نسبت به سهم آن مسلمان به وظيفه مخصوصي كه در مورد بانك هاي كشورهاي اسلامي گفته شد عمل نمايد.
قبل از بيان مسائل، بخشي از آنچه به عنوان اعتبارات بانكي و مقررات صادرات و واردات معمول و متعارف است بيان مي شود:
كسي كه بخواهد جنس و كالايي را به خارج از كشور صادر كند بايد طبق مقررات، اعتباري در بانك گشايش شود تا بانك طبق تعهد خود نسبت به پرداخت قيمت كالا و دريافت اسناد بر حسب مقررات جاري اقدام نمايد و در نتيجه عمل بانك در هر دو مورد صادرات و واردات يك چيز است و در واقع فرقي با هم ندارد و بر اساس تعهد پرداخت مبلغ كالاي مورد معامله و گرفتن اسناد حمل و تحويل آن به سفارش دهنده انجام مي گيرد و يك نوع ديگر از اعتبار بانكي آن است كه فروشنده كالا و يا نماينده او صورت و قائمه كالا را با ذكر تمام مشخصات آن از لحاظ كمّي و كيفي بدون اين كه قبلا مذاكره و معامله اي با طرف مقابل يعني خريدار انجام داده باشد به بانك مي فرستد و به بانك وكالت مي دهد كه اسناد را به طرف مقابل كه خريدار باشد عرضه كند. اگر خريدار به قيمت عرضه شده قبول كرد، تقاضاي گشايش اعتبار مي كند و آن موقع بانك بر حسب مقررات خود با دريافت ده درصد يا بيست درصد مثلا از مبلغ قيمت كالا قرارداد انجام معامله را با خريدار مي بندد و تعهد مي كند كه تمام
مبلغ را به فروشنده پرداخت نمايد و اسناد حمل آن را گرفته و به خريدار تسليم نمايد.
مجموع كارهايي كه در مورد گشايش اعتبارات بانكي در قسمت بالا گفته شد در صورتي كه كشور صادر كننده و وارد كننده، دولتي داشته باشد و آن را به منزله يك نفر مالك شخصي فرض كنيم و بانك به منزله وكيل آن شخص باشد، بدين معني كه
در اجراي معاملات خاص، بانك به عنوان وكيل دولت مشغول اين عمليات مي شود و كارهايي كه وكيل مي تواند انجام دهد به عهده مي گيرد، در صورتي كه حلال بودن پول هاي بانك معلوم باشد و معاملات و عملياتي كه بانك انجام مي دهد از تمام جهات حلال و جايز باشد گشايش اعتباراتي كه گفته شد بي اشكال است.
جايز است بانك براي انجام عمل گشايش اعتبار و تعهدات مربوطه، مبلغي از سفارش دهنده و خريدار به عنوان كارمزد دريافت كند و اين عمل بانك را مي توان از نظر شرعي، نوعي عقد جعاله دانست، يعني سفارش دهنده با بانك قرار مي گذارد كه اگر بانك عمل گشايش اعتبار را براي او انجام دهد، مبلغي را بعنوان كارمزد به بانك بپردازد و بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار، حق دارد كه آن مبلغ را از او دريافت كند.
اگر بانك بر حسب تقاضاي سفارش دهنده مبلغ كالاي مورد سفارش را تا مدت معيني مطالبه نكند و بابت آن مبلغي از سفارش دهنده بگيرد، خالي از اشكال نيست.
كسي كه بخواهد جنس و كالاهاي اجنبي را از كشورهاي خارجي وارد كند بايد بنا بر مقررات بين المللي در نزد يكي از بانك هاي كشور وارد كننده كالا، گشايش اعتبار كند و بانكي كه در نزد او گشايش اعتبار شده متعهد مي شود كه پس از انجام گرفتن مقدمات معامله بين طرفين فروشنده و خريدار، چه از طريق مكاتبه يا از طريق نمايندگي فروشنده در كشور خريدار به موجب فاكتور صادر شده از طرف فروشنده با تمام مشخصات و اوصاف كالاي مورد معامله از جهت كيفيت و كميت، مبلغ مورد اتفاق طرفين را به وسيله بانك كشور فروشنده به فروشنده بپردازد و با اين اقدام ده درصد يا بيست درصد كل بهاي مورد سفارش را از سفارش دهنده دريافت مي كند تا تماميت معامله را از طرف خريدار به فروشنده اعلام تا اسناد حمل را جهت دريافت بهاي كالا به بانك تحويل دهد و با تحويل گرفتن اسناد حمل كالا بر طبق مشخصات مذكور در موقع گشايش اعتبار، تمام مبلغ را به فروشنده مي پردازد.
رقصيدن زن در مجالس زنان و يا مرد در مجالس مردان اشكال دارد و احتياط واجب در ترك است و رقص زن فقط براي شوهر جايز است.
ديدن نامحرم از طريق تلويزيون و شنيدن صداي آنها، كه مقرون به فساد و ريبه است اشكال دارد و بعض اقسام آن حرام يقيني است.
سن بلوغ دختر تمام شدن نُه سال قمري است، ولي تكاليفي كه قدرت بر انجام آن نداشته باشد، مثل روزه، از جهت عدم قدرت ساقط است، ولي بعداً بايد قضا نمايد. ولي اگر مي تواند در همان رمضان بطور منفصل انجام دهد بايد انجام دهد.
تراشيدن و ازاله موي صورت جايز نيست، چه تمام ريش يا قسمتي از آن باشد و تراشيدن زير گلو و روي گونه ها در حد اصلاح مانعي ندارد و ماشين كردني كه مثل تراشيدن باشد بايد ترك شود.
در مواردي كه براي كم كردن اجاره منزل، پرداخت قرض شرط مي شود، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمي شود، اين قرض خمس ندارد حتي اگر چند سال در دست صاحب منزل باقي بماند.
استفاده كردن زن از قرص براي جلوگيري از عادات ماهانه، براي اينكه بتواند در ماه رمضان روز بگيرد چنانچه ضرر مرض آور داشته باشد
جايز نيست.
قضاي نماز و روزه پدر، به عهده پسر بزرگتر است.
بازي كردن با آلات قمار، از قبيل نرد و پاسور و شطرنج، با برد و باخت حرام قطعيست و بدون برد و باخت احتياط در ترك آن است و در شطرنج احتياط اشد است.
مالياتي كه مردم به دولت پرداخت مي نمايند بابت خمس حساب نمي شود و اگر در بين سال داده شود در حكم مخارج سال است.
جلوگيري كردن زن از بارداري قبل از انقعاد نطفه اشكال ندارد و عمل جرّاحي براي آن، اگر ضرورت لازم عقلايي داشته باشد و با رضايت شوهر انجام شود، مانعي ندارد به شرط آن كه از لمس و نظر حرام اجتناب شود ولي عقيم كردن جايز نيست.
اگر زني علم پيدا كرد كه شوهرش مرده است و شوهر كرد و بعداً شوهر اولش پيدا شد، آن زن زوجه شوهر اول است و نسبت به دومي شبهه است و بايد عدّه وطي به شبهه نگه دارد.
كار كردن براي كسي كه مالش مخلوط به حرام است و دستمزد گرفتن از او، در صورتي كه شخصي يقين ندارد كه در مال مورد ابتلاي او، حرام وجود دارد، مانعي ندارد و حلال است.
در موردي كه به تشخيص دكتر حمل براي مادر ضرر دارد و ادامه حمل ممكن است منجر به مرگ مادر شود، چنانچه اشكالي در تشخيص دكتر نباشد و تحقيق كامل هم در اين جهت شده باشد، سقط جنين قبل از دميده شدن روح مانعي ندارد.
خون اگر عرفاً داراي ماليت باشد و منافع حلالي داشته باشد كه در معامله مورد قصد قرار مي گيرد، فروش آن اشكال ندارد.
رشوه دادن و رشوه گرفتن حرام است و در آن فرقي نيست كه از مسلمان بگيرد يا از غير مسلماني كه مالش محترم باشد و اگر رشوه بگيرند مالك آن نمي شوند و سود حاصله از آن نيز، مال مالك است.
اگر پدر، خانه و زمين و امثال آن را به فرزند خود ببخشد و در زمان حياتش تحويل او داده باشد، آن مال ملك فرزند شده و پدر بعد از آن حق رجوع نداشته و ورثه هم بعد از فوت پدر در آن حقي ندارند.
زن بايد براي بيرون رفتن از منزل از شوهر خود اجازه بگيرد و يا علم به رضايت او داشته باشد، مگر در واجبات شرعي؛ و چنانچه در ضمن عقد شرط كرده باشد كه زن براي شلغش مثلا بتواند به خارج از منزل برود و يا عقد مبتني بر اين شرط واقع شده باشد، اين شرط نافذ است.
متنجس نجس كننده است، هر چند واسطه متعدد باشد.
اگر موسيقي با آلات موسيقي باشد، حرام است مطلقاً: استعمالاً و استماعاً؛ اما با غير آلات موسيقي اگر مطرب باشد حرام است.
فروش اشيا و لوازم مسجد كه در عرف زمان، استعمال آن معمول نيست، مانند سيني هاي مسي يا پارچ هاي بزرگ و تبديل آن به اشيا و لوازم مورد احتياج، زير نظر متولي شرعي مانعي ندارد.
پول گذاشتن در بانك به عنوان قرض الحسنه اشكالي ندارد و همچنين جايزه اي كه بانك در مقابل آن به بعضي از مشتركين پرداختن مي كند حلال است.
پول و مالي كه از شخص متوفي به صورت امانت نزد انسان موجود است و در عين حال اين متوفي به شخصي كه مال نزد اوست و يا به شخص ديگر بدهكاري دارد در صورتي كه دانسته شود كه ورثه او از پرداخت بدهي متوفي امتناع مي ورزند، مي توان از آن مال براي اداي دين استفاده نمود و در صورتي كه زيادتر بود مازاد به ورثه بر مي گردد.
اگر شخصي بخواهد عضوي از اعضاء بدن خود، مثلا كليه را به ديگري بدهد و يا وصيت كند كه بعد از مردن خود، آن عضو در مقابل پول يا مجاني برداشته و به ديگري داده شود، در صورتي كه نجات مسلماني متوقف بر آن عضو باشد، يعني راه نجات آن مسلمان منحصر در دادن عضو به او باشد و تهيه آن از غير مسلمان هم ممكن نباشد، اشكالي ندارد.
قصد اقامت در دو محل نزديك به هم در صورتي كه يك محل حساب نشود و به حد مسافت شرعي هم نرسد صحيح نيست، مگر اينكه با تعدد محل، اقامت واحده محسوب شود ولي اگر شخص در يك محل قصد اقامت كند و شب ها و قسمت عمده روز را در آن محل كه قصد اقامت كرده بماند و براي انجام كاري كه در محل ديگر دارد مقداري از روز را به آن محل برود به طوري كه به اقامت او در محل اول ضرري نزند و سپس به محل اقامت برگردد مانعي ندارد.
زني كه شوهر كرده و از وطن اصلي خود به شهر ديگر مي رود، در صورتي كه از وطن اصلي خود اعراض نكرده باشد، هر وقت به آنجا مي رود نمازش تمام است و روزه را بايد بگيرد و اگر به سبب تبعيت از شوهر يا جهات ديگر اعراض كرده، در وطن اصلي حكم مسافر را دارد.
در موردي كه شوهر به وطن اصلي خود كه از آنجا اعراض نكرده، رفته و همسر وي با او به آن محل مي رود، در صورتي كه زن قصد اقامت ده روز نداشته باشد نمازش شكسته است و ميزان قصد خود زن است ولو قصد از جهت تبعيت شوهر باشد.
عكسبرداري، اگر مستلزم كار حرامي نباشد، مانعي ندارد.
در موردي كه شخصي متاعي را فروخته و قيمت را به صورت چك مدت دار گرفته، فروش اين چك به مبلغي كمتر از آن، در صورتي كه در مابه التفاوت معامله شرعي انجام گيرد و در ضمن آن، شرط قرض يا فروش بقيه به مساوي بشود مانعي ندارد.
دست زدن (كف زدن) در مجالس جشن و سخنراني جهت تشويق افراد اگر به حد لهو نرسد مانعي ندارد و رقص زن فقط براي شوهر جايز است.
خريد و فروش راديو و تلويزيون، كه داراي منافع حلال و حرام است، به قصد منفعت حلال مانعي ندارد؛ و همچنين است استفاده از آن در جهت حلال، ولي به هيچ وجه نبايد از آن استفاده حرام بكنند و نيز بايد در دسترس كسي كه استفاده حرام مي كند قرار ندهند.
بيمه مطلقا اشكال ندارد.
[آب جاري]
آب در حال جريان، مانند آب چشمه وقنات كه از زمين مي جوشد و رودخانه كه از كوه ها جاريست و آب لوله كشي شهري.
[آب قليل]
آبيست كه كمتر از كر، كه از زمين هم نجوشد.
[آب كر]
مقدار معيني از آب است كه اندازه، كيفيت آن در احكام آب ها بيان شده است.
[آب مضاف]
آبيست كه با چيزي آميخته شده باشد مانند شربت و يا از چيزي گرفته شده مانند گلاب.
[آب ]
به آن آب خالص نيز گفته مي شود.
اسباب عياشي و خوشگذراني نامشروع مانندتار وضرب وغيره
مسافري كه در سفر درمانده باشد و مخارج سفر و زندگي نداشته باشد.
با تقوي تر.
قرارداديست كه طي آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اجرت و مدت معين به طرف ديگر واگذار مي شود.
اجرت همانند. مثل اين كه شخصي بدون تعيين اجرت، كاري انجام دهد. براي تشخيص قيمت كار انجام شده گفته مي شود:
اگر همين كار را شخصي كه مشابه اين فرد است انجام مي داد چقدر مي شد؟ پاسخ هر چه باشد، قيمت و اجرت المثل همان است.
هر امري كه فقدان آن به اصل يك چيز لطمه زند، جزء آن محسوب مي گردد و هر امري كه فقدان آن صفت يا حالت چيزي را متغيّر كند، شرط آن محسوب مي شود. مثلاً عدم انجام ركوع و سجود به اصل نماز خلل مي آورد ولي فقدان حضور «كمال» نماز را زايل مي كند، يعني نماز هست ولي كامل نيست.
به مزد گرفته شده مانند كسي كه طبق قرارداد در برابر كاري كه انجام مي دهد مستحق اجرت مي شود.
نشانه ي بلوغ – خارج شدن مني از انسان در حالت خواب.
رعايت جوانب نمودن در اين صورت موجب اطمينان انسان در رسيدن به واقع مي شود.
احتياطيست كه
مجتهد لزوم رعايت آن را از طريق ادلة عقليه يافته است.
احتياطيست كه غير فتواي فقيه و رعايت آن واجب نيست.
عبارت از امريست كه مطابق احتياط است اما فقيه همراه آن فتواي نداده است. در چنين مواردي مقلّد مي تواند به فتواي مجتهد ديگر كه در رتبة بعد قرار دارد عمل نمايد.
هر موردي كه فتوايي از فقيه نسبت به آن ذكر نشده است به معني احتياط واجب است و اگر در همان مورد، فتوايي ذكر نشده باشد به معني تأكيد بر حُسن احتياط مي باشد.
بدست آوردن، فراهم آوردن، دريافتن.
منطبق با احتياط
دادخواهي.
اجازه.
منافع كسب و كار، هر نوع درآمدي كه از طريق حرفه و كار عايد شود.
فرورفتن در آب (غسل) – فرو كردن در آب (وضوء).
ماترك متوفي كه براي ورثه باقي مي ماند.
سعي در برائت و پاكي از آلودگي و نجاست. در سه مورد به كار رفته است:
1 - استبراء از بول.
2 - استبراء از مني يعني ادار كردن پس از خروج مني به قصد اطمينان از اين كه ذرّات مني در مجراي بول نمانده باشد.
3 - استبراء حيوان نجاستخوار يعني بازداشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتي كه به خوراك طبيعي خود عادت كند.
نام حالات خون ديدگي زنان؛ اين خون اگر زياد باشد استحاضة كثيره و اگر كم باشد استحاضة قليله در صورت بينابين استحاضة متوسطه ناميده مي شود.
دگرگوني شيء به صورتي كه به حقيقت ديگري مبدل شود. مانند چوب نجسي كه بسوزد و خاكستر شود يا سگي كه در نمكزار فرورفته و تبديل به نمك شود كه با اين گونه استحاله شدن پاك مي شوند برخلاف جايي كه حقيقت آن عوض نشود مثل آرد شدن گندم نجس.
مطالبة فتويٰ، سؤال كردن و كسب
نظر مجتهد درباره ي حكم شرعي يك مسأله.
توانايي انجام فرضية حج از حيث بدن، مال و راه.
انجام عملي با خود كه موجب انزال مني مي شود، كه به آن جلق زدن نيز مي گويند.
چنان چه عملي انجام شود، آن عمل موجب اسقاط تكليف نيست و نمي شود به آن اكتفا كرد.
ناگريزي، ناچاري.
ظاهرتر، روشن تر، فتواست، مقلد بايستي طبق آن عمل نمايد.
عادل تر.
تصميم انسان بر روي گرداني از وطن و ترك هميشگي آن.
آگاه ساختن.
عالم تر.
بازشدن – يكي شدن و تداخل مجاري پول وحيض يا مجاري حيض و غائط يا هر سة اين مجاري.
بازكردن روزه.
به پا داشتن سنتي كه از نظر شرعي معتبر شناخته شده است.
فتويٰ اين است (مگر آن كه قرينه اي بر عدم فتويٰ باشد).
نظر قوي بر اين است. فتواي صريح است بايستي طبق آن عمل شود.
به اندازة اجبار اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.
اجبار نمودن.
رهبر و پيشوا.
كسي كه در نماز به او اقتدا مي كنند.
گذراندن زندگي.
واداشتن افراد به انجام احكام و سنتي كه از نظر شارع پسنديده است.
امتناع كردن، خود را از انجام كاري بازداشتن.
اموالي كه بنا بر ضوابط اسلامي داراي احترام است.
جا به جايي، جا به جا شدن چيزي نجس به نحوي كه ديگر شيء اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.
بيرون ريختن من.
شاهرگ هاي چهارگانه حيوانات.
پرهيزكارتر. كسي كه تقواي او بيشتر است.
سزاوارتر – بهتر.
هر نوع قراري كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد، مانند طلاق كه شرعاً احتياجي به قبول زوجه ندارد.
غير مسلماني كه خود را پيرو يكي از پيامبران صاحب كتاب مي داند مانند يهودي و مسيحي.
رسيده – فردي كه به سن بلوغ رسيده باشد.
به جاي وضوء. در جايي كه آب نباشد
وظيفة مكلّف تيمم است و اين تيمم جايگزين وضوء خواهد شد.
به جاي غسل، در جايي كه آب نباشد، وظيفة مكلّف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل خواهد شد.
در موارد شك، مكلّف بايستي عمل را به گونه اي انجام دهد كه يقين پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.
دور از ذهن است – فتويٰ بر آن منطبق نيست.
فتويٰ اين است (مگر قرينه اي برخلاف آن در كلام پيدا شود)
شهر هاي بسيار بزرگ.
ظهور يكي از علائم سه گانه در انسان كه نشانه ي بالغ شدن است - رسيدن به سن تكليف به ظهور يكي از نشانه هاي سه گانه بلوغ در انسان.
خريد و فروش دو شيء هم جنس به صورت مبادله، مانند گندم با گندم.
به صورت معمول.
حيوان چهار پا.
پيروي كردن – پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر مانند پاكي ظرفي كه در آن انگور جوشيده است، پس از آن كه دو سوم آب انگور تبخير شده باشد.
نيم خيز نشستن – مأمومي كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مي نشيند.
زير چانه. آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مي شود.
تخليه كردن – بول وغائط كردن.
يك پنجم كردن - خارج كردن خمس مال – خمس مال را تأديه كردن.
تفكر – تفكر در افعال نماز براي كشف چگونگي نمازي كه خوانده شده است.
حيواني كه با رعايت موازين شرع ذبح شده باشد.
سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر.
گفتن سي و چهار مرتبه الله اكبر و سي و سه مرتبه الحمد لله و سي و سه مرتبه سبحان الله.
خود را پوشاندن.
نام بردن – جاري كردن اسم
خدا بر زبان.
پاره كردن بدن انسان يا حيوان مُرده براي اطلاعات پزشكي و غيره.
گواهي نمودن، تأييد كردن.
پاك كردن.
زياده روي، ستم كردن، دست درازي، تجاوز.
دنبال كردن – پس از نماز با ذكر دعا و قرآن، خود را مشغول كردن.
مقدار اختلافي كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غيرسالم وجود دارد.
كوتاهي كردن، مسامحه نمودن.
قصاص كردن – تَهاتُر – مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.
تبعيت از فتاوي مجتهد و عمل نمودن به دستور وي.
به قصد اقامة نماز الله اكبر گفتن.
از بين رفتن.
نطفة مرد را با وسيله اي نظير سرنگ به رحم زن رساندن.
دارايي.
مالك شدن با ضمانت. انسان مال استقراضي را مالك مي شود به شرط ضمانت اداي آن.
در موارد عدم دسترسي به آب به جاي وضوء و غسل در هفت مورد بايد تيمم كرد.
در جايي كه غسل، ممكن نباشد و يا آبي براي غسل موجود نباشد، تيمّم جايگزين غسل خواهد شد.
تيمم كسي كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.
وكيل يا نماينده قراردادن.
نوعي حرف زدن است كه در آن نه دروغ گفته مي شود و نه راست. اين روش نوعي پنهان كاريست كه به منظور خلاص شدن از دروغ به كار گرفته مي شود.
افترا بستن، نسبت ناروا دادن.
دو سوم – تبخير شدن دو سوم آب انگور و كشمش جوشيده كه موجب پاكي آن است.
قيمت كالا.
كسي كه قرار داد جعاله را منعقد مي كند.
نا آشنا به مسأله. كسي كه مسأله شرعي خود را نمي داند.
جاهلي كه در شرايط عدم امكان دسترسي به حكم خدا قرار دارد و به جهل خود نيز وقوف دارد.
جاهلي كه امكان آموختن مسائل را داشته ولي عمداً در فراگيري آن كوتاهي كرده است.
مرهم – پارچه و پوششي كه زخم يا شكستگي را با آن ببندند.
جراحت، زخم.
كسي كه مني از او خارج شده يا با ديگري مقاربت كرده است.
قراري كه طي آن فردي اعلام مي كند هر كس براي او كار معيني را انجام دهد، اجرت مشخصي به او پرداخت مي شود. مثلاً هر كس گمشدة مرا پيدا كند، هزار تومان به او مژدگاني مي دهم.
قرارگذارنده را «جاعل» و عمل كنندة به آن را «عامل» مي گويند.
حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كردن است.
مقاربت – آميزش جنسي.
صداي بلند – با صداي بلند چيزي را قرائت كردن.
زني كه در عادت ماهيانه باشد.
مجتهدي كه بر اساس موازين شرعي داراي قدرت بر فتويٰ است.
زيارت خانه ي خدا و انجام اعمالي مخصوص در زماني خاص.
زيارت خانه ي خدا به نيابت از طرف شخص ديگر با انجام مناسك آن.
هر علتي كه باعث وضو شود و آن هفت چيز است:
1) بول 2) مدفوع 3) بادشكم 4) خواب كامل 5) امور زايل كنندة عقل 6) استحاضه 7) موجبات غسل.
هر كاري كه غسل براي نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع.
حدّي از مسافت كه در آن صداي مؤذن و ديوار محل اقامت قابل تشخيص نباشد.
ممنوع – هر عملي كه از نظر شرعي تركش لازم باشد.
مشقت سختي، دشواري.
سهم.
محل حضور (وطن).
ماليدن كافور بر اعضاي مرده از جمله به پيشاني، كف دستها، سرزانوها
و سر دو انگشت بزرگ پاها.
ارجاع طلبكار به شخص ثالث براي دريافت طلبش.
قاعدگي، عادت ماهيانة زنان.
وقت پديد شدن شك.
خلاف عادت – غير معمول – بيش از انتظار.
معتبر است – فتويٰ اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اي بر غير اين معني ديده شود).
بي مورد نيست. فتويٰ اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اي بر غير اين معني مشاهده شود).
كارشناس.
پليد، زشت.
زيان، ضرر.
ويژگي ها.
يك پنجم – بيست درصد درآمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع الشرائط و مرجع تقليد پرداخت شود.
كساني كه عليه امام معصوم (ع) قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.
ترس، هراس، واهمه.
يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببُرند خون از آن جستن مي كند.
بهتر گزيني – اختيار بر هم زدن معامله كه در يازده مورد مشخص شده براي طرفين يا يكي از آنها ممكن است.
زني كه طي عقد دائم به همسري مردي در آمده باشد.
پشت، مقعد.
دادخواهي.
دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.
مالي كه بنا بر تقويم شرعي به جبران خون مسلمان يا نقص بدني او تأديه شود.
كشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعي.
تعهّد به اداي چيزي يا انجام عملي.
كافران اهل كتاب مانند يهود و نصاريٰ در مقابل تعهّدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعي اسلامي از حمايت و امنيت حكومت اسلامي برخوردار مي شوند و در بلاد مسلمين زندگي خواهند كرد.
زيادت، اضافه، بدست آوردن مال زائد بر سرمايه.
اضافه اي كه پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.
بازگشتن، بازگشت.
همشير، پسر و دختري كه از يك زن شيرخورده باشند با شرايطي كه در مسأله بيان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعي مي شوند و محرم ابدي مي باشند.
برطرف شدن حال اضطرار
پايه – اساسي ترين جزء هر عبادت
خم شدن – يكي از اركان نماز كه براي انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند خم مي شود كه دستهايش به زانو برسد.
گرو، گروي.
ترديد، شك، شبهه و «نظر به ريبه» خواهد آمد.
مازاد بر مخارج، اضافه بر هزينة زندگي.
پاكي از آلودگي مقدار معيني از اموال خاص انسان كه به شرط رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود. اين اموال اختصاص به نُه مورد دارد.
مقدار حدود سه كيلوگرم گندم، جو، ذرّت و غيره يا قيمت آن كه بايد در عيد فطر به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكوت صرف كنند.
مثل زمان ما، كه امام دوازدهم (ع) درپردة غيبت به سر مي برند.
زيور، آرايش.
مدت يك بار حركت انتقالي زمين به دور خورشيد كه 365روز و چند ساعت كه برابر 12 برج از فروردين تا
اسفند مي باشد.
مدت 12بار گردش ماه به دور زمين كه 354روز و چند ساعت برابر 12 ماه عربي از محرم تا ذي حجه مي باشد.
يك سال تمام كه از تاريخ رسيدگي انسان به حساب اموال خود براي پرداخت خمس آغاز مي گردد و بايد هر سال همان تاريخ را مبدأ رسيدگي مجدّد قرار دهد.
بر زمين گذاردن پيشاني و كف دستها و سرزانو ها و سر دو انگشت بزرگ پاها براي ستايش خداوند، يكي از اركان نماز.
سجده اي كه نمازگزار در برابر اشتباهاتي كه سهواً از او سر زده، به جاي آورد.
پيشاني بر زمين نهادن به منظور سپاسگزاري از نعمت هاي خداوند.
مدفوع حيوانات.
كم عقل، كسي كه قدرت نگهداري مال خودش را ندارد و سرمايه اش را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند.
افتاده، جنين نارس يا مُرده كه قبل از موعد تولّد از رحم خارج شده باشد.
چوب و آلتي كه براي تعيين وقت ظهر در زمين نصب مي كنند.
بنيانگذار شريعت اسلامي خداوند. پيغمبر اكرم (ص).
گواه.
شرايطي كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند جان و مالشان در پناه
حكومت اسلامي است.
گواهي دادن.
شهادت به يگانگي الله و رسالت رسول الله (ص).
شايع شدن، همگاني شدن.
مشهور شدن، آشكار شدن براي همة افراد.
منظور انجام يافتن تمام شرايط نُه گانه ايست كه در مسأله گفته شد و موجب مَحرم شدن است.
پيمانه اي داراي گنجايش حدود سه كيلوگرم.
درستي.
منظور پل صراط در روز قيامت است.
دختري كه به سنّ بلوغ نرسيده است.
سازش طرفين اين كه كسي مال يا حق خود را براي توافق و سازش به ديگري واگذار كند.
خواندن كلماتي كه وسيلة تحقق عقد است.
عهده دار متعهد.
وجوب، حتميّت.
آنچه بدون ترديد جزء دين است مانند وجوب نماز و روزه.
رهايي گسستن پيمان زناشويي.
طلاقيست كه پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر آن كه وي را عقد مجدّد كند.
طلاق زني كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگرش را در قبال اين كراهت به او مي بخشد تا طلاق بگيرد.
طلاقيست كه مرد در عدة زن مي تواند به او رجوع نمايد.
طلاقيست كه در نتيجة عدم سازش زن و مرد با يكديگر و دادن مقداري مال از طرف زن به شوهر واقع مي شود.
آخرين طواف حج و عمرة مفرده است كه ترك آن موجب استمرارحرمت همبستري براي طواف كنند، با همسرش مي شود.
گردن بند، آنچه در گردن بياويزند.
پاكي حالتي معنوي كه در نتيجة وضوء و غسل و تيمم حاصل مي شود.
چيزي كه بر اساس نظر شارع مقدّس محكوم به پاكيست هر چند در واقع نجس باشد مثل اينكه شخصي وارد خانه ي مسلماني شود مادام كه او نجاست چيزي را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محكوم به پاكي است.
فتويٰ اين است. (مگر اين كه در كلام قرينه اي براي مقصود ديگر باشد).
وقت اذان ظهر كه سايه ي شاخص محو مي شود يا به كمترين حد آن مي رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق هاي گوناگون فرق مي كند.
ناتوان، درمانده.
قاعدگي، حيض.
زن هايي كه عادت ماهيانة آنها داراي وقت مشخص و مقدار زمان معين باشد، عادتشان «وقتيه و عدديه» است.
شخصي كه داراي ملكة عدالت است.
دادن مال خود به ديگري براي استفاده موقت و بلاعوض
از آن.
عصيان كننده، كسي كه نسبت به احكام الهي نافرمان است.
عمل كننده:
1) كسي كه به قرارداد جعاله عمل مي كند. 2) كسي كه متصدي جمع آوري، حسابرسي و تقسيم و ساير امور مربوط به زكوت است. 3) اجير.
درآمد.
اشخاص عادل و به معناي برگشت هم آمده، مثل آن كه از نظر خود عدول نموده.
توجيه شرعي، بهانة شرعي.
فرهنگ عموم مردم.
عرقي كه پس از آميزش نامشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.
كنار گذاشتن. 1) انزال نمودن در خارج از رحم براي جلوگيري از آبستني زن. 2) بركنار كردن وكيل يا مأمور خود از كار مانند بركناري وصيّ يا متولّي خائن توسط حاكم شرع.
سختي، تنگدستي.
گره، پيمان زناشويي، پيوند.
قرارداد خريد و فروش.
ازدواج مادام العمر.
ازدواج موقت، متعه، صيغه.
قراردادهاي دو طرفه مثل خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.
كارگزاران.
از روي قصد، كاري را با علم و آگاهي انجام دادن.
زيارت خانه ي خدا و انجام اعمال مخصوص خانه ي كعبه كه تا حدودي شبيه حج است و آن بر دو قسم است:
عمرة تمتّع كه قبل از حج تمتّع انجام مي گيرد و عمرة مفرده كه پس از حج قِران و اِفراد يا بدون حج انجام مي گيرد.
مكلّف تكليف خود را به گونه اي عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف شرعيش را
انجام داده است. طريقة احتياط در كتاب هاي فقهي مطرح شده است.
مردي كه قادر به انجام آميزش جنسي نيست.
آنچه انسان از ظاهر كردنش حياء مي كند اعضاء تناسلي.
پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند براي انجام كار پسنديده يا ترك ناپسند كه با صيغة مخصوص اداء مي شود.
زن همسر نان خور.
نخستين روز ماه شوال كه يكي از دوعيد بزرگ اسلامي است.
دهمين روز ماه ذي الحجه كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
پنهان شدن، غايب شدن شوهر براي مدتي معين كه موجب درخواست طلاق زوجه از حاكم شرع مي شود.
مدفوع.
هدفي كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.
آبي كه معمولاً پس از شستن چيزي خود به خود يا با فشار از آن مي چكد.
شستن شستشو شستشوي بدن با كيفيت مخصوصي كه بر دو نوع است:
1) ترتيبي. 2) ارتماسي.
غسلي كه انجام دادن آن الزاميست واقسام آن عبارت
است از:
1) غسل جنابت. 2) غسل حيض. 3) غسل نفاس. 4) غسل استحاضه. 5) غسل مسّ ميت. 6) غسل ميت. 7) غسلي كه به واسطة نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.
غسلي كه به مناسبت ايام وليالي خاص يا عبادات و زيارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زيارت و غيره.
به نيّت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.
به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.
غسلي كه با وجود جبيره بر اعضاي بدن انجام مي گيرد و الزاماً بايد به صورت غسل ترتيبي باشد.
گروهي از مسلمانان هستند كه درباره ي اميرالمؤمنين علي (ع) غلّو مي كنند و آن حضرت را خدا مي شمارند.
رأي مجتهد در مسائل شرعيه.
سپيده صبح.
نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول مي گويند. موقعي كه سپيده گسترده شد، فجردوم و اول نماز صبح است.
منظور فجر دوم است.
منظور فجر اول است.
نمازي كه انسان به طور انفرادي مي گذارد.
عورت انسان (زن و مرد قُبُل و دُبُر).
امر الزامي، امري كه انجام يا اداي آن واجب است.
مدفوع حيوانات.
زكوت فطره.
آب جو.
محتاج كسي كه نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالاتش است و چيزي هم ندارد كه به طور روزانه قادر
به تأمين هزينة زندگيش باشد.
در راه خدا انجام كار خيري كه نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غيره.
پيش (كنايه از عضو جنسي كه در جلو بدن قرار دارد).
كشتن.
كشتن كسي كه خونش از نظر شرعي محترم است و نبايد كشته شود.
خواندن خواندن حمد و سوره در نماز هاي يوميه.
دُمَلها، زخم هاي چركين.
نزديك به واقع و حقيقت.
نشانه، علامت، همانند.
سوگند سوگند به يكي از اسامي خداوند براي انجام امور پسنديده، يا ترك ناپسند.
كيفر، نوعي مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مي باشد مثل اين كه شخصي كسي را عمداً بكشد او را خواهند كشت.
قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.
تصميم به ايجاد يك امر اعتباري مانند بيع و شراء و غيره همراه با اداي كلمات مربوطه.
در جايي كه مكلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و يا استجباب انجام دهد، يعني بگويد اين عمل واجب و يا اين عمل مستحب را انجام مي دهم.
در مورديست كه مكلّف عمل را به احتمال اين كه به خدا نزديك مي كند انجام مي دهد.
در جايي متصور است كه مكلّف عنوان عمل را مي داند و آن را به قصد قربت انجام مي دهد مثل اين كه بداند واجب است يا مستحب و يا …
1) به جا آوردن عملي كه در وقت فوت شده است.
2) قضاوت كردن.
اطاعت تواضع در برابر خدا در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دستها را در مقابل صورت قرار دادن و ذكر و دعا خواندن.
قيامي كه بايد نمازگزار در آخرين لحظة قبل از ركوع داشته باشد و ركن نماز است.
استفراغ.
سرپرست كسي كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم
و غيره مي شود.
كسي كه به توحيد و نبوّت يا هر دوي آنها معتقد
نيست، يعني:
1) كسي كه وجود خدا را انكار مي كند.
2) كسي كه براي خدا شريكي مي تراشد.
3) كسي كه پيغمبري پيغمبرِ اسلام را قبول ندارد.
4) كسي كه در امور فوق شك دارد.
5) كسي كه منكر ضروري دين است و انكار او به انكار خدا و رسول (ص) مي انجامد.
كافري كه با مسلمين در حال جنگ مي باشد.
اهل كتابي كه در بلاد اسلامي با شرايط مخصوص اهل ذمّه در پناه حكومت اسلامي قرار گرفته و زندگي مي كند.
كسي كه زياد به شك مي افتد.
آشكار شدن خلاف يك چيز.
كاري كه انسان براي جبران گناهش انجام مي دهد.
كفارة سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سيركردن و بنده اي را آزاد نمودن).
ضمانت.
ضامن.
چگونگي.
واجب اگر مجتهد دليل الزامي بودن امري را از آيات و روايات كشف كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به واجب مي كند و اگر الزامي بودن آن را به طريق ديگر نظير ادلّة عقليّه استفاده كند طوري كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، تعبير به لازم مي كند. همين تفاوت را بايد در احتياط لازم و احتياط واجب در نظر داشت، لذا در مقام عمل براي مقلّد تفاوت بين لازم و واجب نيست.
بايد به آن عمل شود.
لغزندگي همراه با چسبندگي كه در محل وجود دارد.
بي فايده، بي معنا، بيهوده.
مقدار تفاوت بين دو شيء، رجوع به «تفاوت قيمت صحيح و معيوب»
مالي كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مالي كه مورد صلح قرار گرفته است.
چيزهايي كه از نظر شارع مقدس مال محسوب مي شود مانند همة اموال مشروع (كه ضوابط آن توسط شارع مقدس بيان گرديده است).
چيزهايي كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب مي شود. هر چند از نظر دين اسلام ماليت نداشته باشد، مثل خوك و مشروب.
ماه قمري، مدت 29 يا 30 روز از رؤيت هلال ماه تا هلال ديگر كه يك ماه (يا «شهر» در زبان عرب) است و تكرار 12 بار آن، سال قمريست از محرم تا ذي الحجه.
پيرو كسي كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.
مخارج يا هزينه.
هر فعلي كه از نظر شرعي نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مكروه).
زني كه براي اولين بار عادت شود.
اموري كه باطل كنندة عبادت مي باشد.
زني كه با عقد موقت به همسري مردي در آمده است.
هر چيزي كه ذاتاً پاك است، اما در اثر برخورد با
شيء نجس، آلوده شده است.
سرپرست.
كوشا كسي كه در فهم احكام الهي به درجة اجتهاد رسيده و داراي قدرت علمي مناسبيست كه مي تواند احكام اسلام را از روي كتاب و سنت استنباط نمايد.
مجتهديست كه شرايط مرجعيّت تقليد را دارا مي باشد.
مسير طبيعي هر چيز.
مالي كه معلوم نيست به چه كسي متعلق است.
كافيست ساقط كنندة تكليف است.
كسي كه در حال جان كندن است.
كسي كه در خواب از او مني خارج شده باشد.
مانع كنار گذاشته شده آنچه از آن پرهيز گشته است.
چيزي كه حرام است اولين ماه از سال قمري.
فاميل هاي نزديك، كساني كه ازدواج با آنها حرام ابديست مانند:
خواهر، مادر، دختر و دخترِدختر، جدّات، عمه و عمّات، خاله و خالات، رَبائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعي.
كسي كه در حال احرام حج يا عمره باشد.
كسي از تصرف در اموال ممنوع شود.
ممنوع.
حفظ شده، نگهداري شده.
اشكال دارد قبول صحّت و تماميّت آن مشكل مي باشد.
بايد احتياط كرد.
فتواست. مقلّد بايستي يكي از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد و يا به مجتهد ديگري مراجعه نمايد.
مجراي طبيعي خروج ادرار و مدفوع.
مالي كه خمس آن خارج شده باشد.
پيمانه اي كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد.
خواهان، كسي كه براي خودش حقي قائل است.
رطوبتي كه پس از ملاعبه از انسان خارج مي گردد.
مسلماني كه منكر خدا و رسول يا حكمي از ضروريات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز مي گردد.
كسي كه از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.
كافري كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولي پس از اظهار اسلام مجدداً كافر گرديده است.
چيزي كه كراهت
شرعي داشته باشد.
حيواني كه خود به خود مرده يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.
قراردادي كه بين مالك زمين و زارع منعقد مي شود
كه بر اساس آن مالك درصدي از محصول زراعي را
صاحب مي شود.
لمس كردن.
لمس كردن انسان مرده.
آبياري كردن قراردادي بين صاحب باغ و باغبان كه بر اساس آن باغبان در برابر آبياري و تربيت درختان، حق استفاده از مقدار معيني از ميوة باغ را پيدا مي كند.
پسنديده، مطلوب چيزي كه مطلوب شارع است ولي واجب نيست هر حكم شرعي كه اطاعت آن موجب ثواب است ولي مخالفت آن عِقاب ندارد.
توانا كسي امكانات و شرايط سفر حج را دارا باشد.
از ميان رفته، نابود شده، نيست شده.
دست كشيدن بر چيزي دست كشيدن بر فرق سر و
روي پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوي صورت و دستها در وضوء.
بيچاره مفلوك كسي كه از فقير هم، زندگي را سخت تر مي گذراند.
چيز هاي مَست كننده.
سختي، رنج، دشواري.
سازش، آشتي.
زني كه عادت ماهيانه اش بي نظم است.
چرخانيدن آب در دهان.
پاك كننده ها.
آنچه كه در ذمّة انسان است ولي صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسي به آن ممكن نمي باشد. مانند اين كه كسي بدهكار است ولي صاحب آن را نمي شناسد و دسترسي به او ندارد.
چيزي كه روزه را مي شكند.
كسي كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مي باشد.
آنچه از ظرف خداوند به عنوان تكليف شرعي معين گرديده است.
ناپسند، نامطلوب آنچه انجام آن حرام نيست ولي تركش اوليٰ است.
هر انساني كه بالغ و عاقل است.
بازي كردن معاشقه كردن.
خردسالي كه خوب و بد را تميز مي دهد.
پشت سر هم پياپي انجام دادن.
اجازه دهنده.
كساني كه به نفع آنها وقف شده است.
وقف شده.
وكيل كننده.
جلوگيري كردن، بازداشتن.
مرده، جسد بي جان انسان.
زني كه وقت عادت ماهيانة خود را از ياد
برده است.
نماز مستحبي.
واجب نمودن كار مطلوب يا ترك كار غير مطلوب بر خود براي خدا.
بيضه.
شكافتن قبر.
حدّ مشخص حدّ يا مقدار معيّن.
حدّ مشخصي كه براي هر يك از موارد وجوب زكوت در نظر گرفته شده است.
نگاه كردن به گونه اي كه ديگران را بدگمان كند نگاهي كه موجب فتنه شود.
پليد، ناپاك.
خوني كه پس از زايمان از رحم زن خارج مي گردد.
زني كه خون نفاس ببيند.
ازدواج كردن زناشويي.
دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردي نظير زلزله و كسوف و خسوف واجب است.
نماز بدون سوره اي كه براي جبران ركعات مورد شك به جا آورده مي شود.
نمازي كه با كيفيت مخصوص براي طلب باران خوانده مي شود.
نماز واجبي كه دو نفر يا بيشتر با امامت يكي از آنهاي به جا مي آورند.
دو ركعت نماز مخصوص كه در زوال جمعه به جاي نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مي گردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.
نماز يومية انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به طور مختصر به جا آورده شود.
هشت ركعت نماز مستحبي كه به صورت 4 دو ركعتي در ثلث آخر شب گزارده مي شود.
دو ركعت نماز مستحبي كه پس از هشت ركعت نافله هاي شب، پيش از نماز وتر گزارده مي شود.
دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حجّ وعمره پس از طواف گزارده مي شود.
دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مي خوانند.
دو ركعت نماز مخصوص كه پس از نماز مغرب تا وقتي كه سرخي مغرب از بين نرفته مستحب است.
نماز كوتاه نمازهاي چهار ركعتي كه در سفر دو ركعت خوانده مي شود.
نمازيست كه به جبران نمازهاي فوت شده گزارده مي شود.
هر نمازي كه به جا آوردن
آن پسنديده است ولي واجب نيست.
نماز مخصوصي كه بايد بر جنازة مسلمان خوانده شود.
نمازي كه به جا آوردن آن بر هر مكلّفي لازم است و اقسام آن عبارت است از:
1) نماز هاي يوميه 2) نماز آيات 3) نماز ميّت 4) نماز طواف 5) نماز قضاي پدر و مادر 6) نمازي كه انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب كرده است.
دو ركعت نماز براي شب اول قبر متوفي خوانده مي شود.
نماز روزانه نمازهاي واجب در هر شبانه روز كه مجموعاً 17 ركعت است.
نمازهاي مستحبي روزانه كه هر شبانه روز 34ركعت و در جمعه 38 ركعت است.
بازداشتن ديگران از هر عملي كه به حكم شارع ناپسند است.
قصد تصميم انجام عمل ديني با هدف تقرّب به خداوند.
[واجب]
هر امري كه انجام آن از نظر شرع الزامي و اجباري است.
امري كه وجوب بين آن و ديگري دَوَران دارد مانند كفّارة روزه كه مخير است بين سه امر:
1) آزاد كردن برده
2) شصت روز روزه گرفتن
3) شصت مسكين را اطعام كردن.
[واجب عيني]
واجبي كه بر هر فردي با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و روزه.
واجبي كه اگر به حدّ كافي كساني نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران ساقط مي شود مانند غسل و ساير تجهيزات ميّت كه بر همه واجب است، ولي وقتي كه عده اي اقدام كنند، از ديگران ساقط مي شود.
واجبيست كه وقت انجام آن وسيع است مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.
واجبيست كه داراي وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.
[وارث]
كسي كه ارث مي برد.
[وارثين]
كساني كه ارث مي برند.
[واقف]
وقف كننده.
[وديعه]
سپرده، گرويي.
صورت دليل عنوان.
رطوبتي كه گاهي پس از خروج بول
مشاهده مي شود.
[وديعه]
امانت.
رطوبتي كه گاهي پس از خروج مني مشاهده مي شود.
حركت آخر كلمه اي را انداختن و بدون توقف آن را به كلمة بعد چسباندن.
[وصي]
كسي كه مسؤول انجام وصيتي شود.
[وصيت]
سفارش توصيه هايي كه انسان براي كارهاي پس از مرگش به ديگري مي كند.
[وضو]
شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها براي برپاداشتن نماز.
[وضوي ارتماسي]
وضويي كه انسان به عوض آن كه آب را روي صورت و دستهايش بريزد، صورت و دستهايش را در آب فرو مي برد و در حال فرو بردن يا بيرون آوردن آن قصد وضو مي كند.
[وضوي ترتيبي]
وضويي كه انسان با ريختن آب به قصد وضوء روي صورت و دستهايش آنها را مي شويد.
[وضوي جبيره]
آن است كه در محل وضوء جبيره باشد.
جايي كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كند.
لگدمال كردن كنايه از عمل جنسي است.
[وصل]
در حين اداي حركتِ آخرين حرفِ يك كلمه، بين آن و كلمة بعد فاصله انداختن.
[وكيل]
نماينده، كسي كه از طرف شخصي اختيار انجام كاري را داشته باشد.
[ولايت]
سرپرستي، صاحب اختيار بودن.
[ولي]
كسي كه به دستور شارع مقدّس، سرپرست ديگريست مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.
بخشش.
تحفه، ارمغان.
[يائسه]
زني كه سنش به حدي رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمي شود.